علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 469
فصل 23 دفع اشكال در دوستى جاه و مال‏
اگر گفته شود: دليل و توجيه درباره حبّ مال و جاه بالعرض و به اندازه ضرورت زندگى ظاهر و معلوم است، امّا دوستى آن دو كه بذاته و بيش از قدر ضرورت باشد چه وجه و دليلى دارد؟ مثل حبّ گردآورى مال و گنجينه ساختن و مال اندوزى و افزون كردن آن بدون هيچ نيازى، و همچنين حب فراخى و گشادگى جاه و انتشار شهرت و آوازه در شهرهاى دورى كه مى‏داند هرگز به آنجاها نخواهد رفت و اهل آن بلاد را نخواهد ديد تا او را بزرگ شمارند يا براى مقصودى او را يارى كنند، ولى با وجود اين از آن كمال لذّت مى‏برد و بى‏نهايت شادمان مى‏شود، به طورى كه لذتى نيرومندتر و برتر از آن در نفس خويش نمى‏يابد.
در پاسخ مى‏گوئيم: دليل و وجه اين امر دو چيز است:
اول - دفع درد و رنجى كه از بيم ناشى از بدگمانى و آرزوى دراز دارد.
زيرا انسان اگر چه اكنون مال كافى داشته باشد، امّا به سبب آرزوى دراز گاهى به خاطرش چنين خطور مى‏كند كه اين مال ممكن است از دست برود پس به غير آن مال نيز محتاج است، و چون اين انديشه در خاطرش مى‏گذرد ترس از تنگدستى در آينده در دلش به حركت در مى‏آيد، و پيوسته درد و رنج ترس وجود دارد مگر اينكه احساس امنيّتى كه حاصل از وجود مال ديگرى غير از مال موجود باشد بكند كه اگر به اين مال آفت رسيد به آن مال ديگر پناه برد. پس وى به سبب
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 470
عشق به زندگى و دوست داشتن خود همواره در انديشه زندگى دراز و نگران رو آوردن حاجات است، و در پى احتمالى كه از رسيدن آفات به اموال خود مى‏دهد دچار ترس مى‏شود، و براى دفع ترس چاره مى‏جويد، و اين چاره را در كثرت مال مى‏پندارد، كه اگر به قسمتى از مالش آسيب رسيد به قسمت ديگر پناه برد. و اين ترس با مقدار مخصوصى از مال از ميان نمى‏رود، و بدين سبب ميل او براى به دست آوردن همه آنچه در دنياست متوقّف و محدود نخواهد شد، و از اين رو پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:«منهومان لا يشبعان: منهوم العلم، و منهوم المال»
«دو گرسنه‏اند كه سيرى نپذيرند: گرسنه علم، و گرسنه مال». نظير همين انگيزه و علّت در مورد جاه طلبى و كسب شهرت و منزلت در دلهائى كه از وطن و شهر او بسيار دورند وجود دارد، زيرا اين احتمال را مى‏دهد كه از وطن خود كنده و آواره شود، يا آنان از وطن خود دور افتند و به سرزمين وى در آيند، و به كمك آنها نيازمند شود، و تا آنجا كه اين احتمالات هست نفس آدمى از پيدا كردن منزلت در دلها لذت مى‏برد، زيرا در آن امنيّتى از اين ترس احساس مى‏كند.
دوم - انسان از اصول و قواى مختلف تركيب يافته: قوه شهويّه، قوه درندگى و سبعيّت، و قوه شيطنت و مكر، و روح مجرّدى كه امر ربّانى است.
و از اين رو آدمى مايل به صفات حيوانى و بهيمى، مانند خوردن و آميزش، و صفات درنده‏خويى، مانند كشتن و آزار دادن، و صفات شيطانى، مانند مكر و خدعه و نيرنگ، و صفات ربوبى، مانند علم و قدرت و بزرگى و عزت و فخر و برترى خواهى است. پس وى از جهت داشتن امر ربّانى طبعا ربوبيّت را دوست دارد، و معنى ربوبيّت يعنى يگانگى در كمال، و تفرّد در وجود و استقلال، و غلبه و استيلاء بر همه اشياء، و اينكه همه وابسته به او باشند.
و بالجمله: مقتضى ربوبيّت، يگانگى در وجود و كمال، و بستگى و رجوع هر وجود و كمالى به اوست، زيرا او تام و كامل فوق هر تمام و كاملى است، و اين جز با يگانه بودن در وجود و كمال و قدرت و استيلاء بر ديگران متحقّق نمى‏شود.
زيرا مشاركت در وجود، ناگزير نقص است، چنانكه كمال خورشيد در اين است
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 471
كه يگانه است، و اگر خورشيد ديگرى وجود داشته باشد اين درباره او كمبود و نقص است، زيرا در كمالى كه در معنى خورشيد بودن نهفته است يگانه نيست. پس چون معنى ربوبيّت يگانه بودن در وجود و كمال است، و چون در هر انسانى امرى ربّانى هست، يگانگى در وجود و كمال بالطبع محبوب اوست، و ضد آن - يعنى عبوديّت - بر نفسش چيره است، زيرا مى‏داند كه يگانه در وجود و كمال همانا خداى تعالى است، از آن رو كه موجود ديگرى با او نيست، كه موجودات ديگر اثرى از آثار قدرت اويند و به ذات خود قيام و قوام ندارند، بلكه قائم و وابسته به او هستند، و در وجود نسبت به خداى تعالى معيّت و همبودى ندارند، زيرا معيّت و همبودى موجب مساوات در مرتبه است، و اين تساوى در رتبه همان نقص در كمال است، زيرا كامل حقيقى كسى است كه در وجود و كمال به هيچ وجه نظيرى ندارد هر چند براى غير او بعد از آنكه از او صادر شدند و معلول اويند وجود و كمالى باشد، زيرا تحقّق موجودات و ممكنات موجب نقصانى در ذات مقدس او نيست بعد از آنكه همه مستند و وابسته به اويند و در شدّت و قوّت وجود و كمال، بى‏نهايت از وى ضعيف‏ترند. پس همان گونه كه تابش نور خورشيد بر اقطار و آفاق جهان نقص و نقصانى در خورشيد پديد نمى‏آورد، بلكه از كمال آن است، و نقص آن فقط به وجود خورشيد ديگرى است كه در رتبه مساوى آن و بى‏نياز از آن باشد، همين طور وجود هر چه در عالم است از آنجا كه از تابش نور قدرت الهى و تابع آن است، موجب نقص و نقصانى در واجب سبحانه و تعالى نخواهد بود، بلكه براى او كمال است.
و چون انسان اين حقيقت را دانست و يقين كرد كه تفرد و يگانگى در وجود و كمال و استيلاء كامل بر همه اشياء در حدّ او نيست، زيرا كه وى بنده‏اى مملوك و مقهور قدرت الهى است، در مى‏يابد كه از درك منتهاى كمالى كه همانا تفرد در وجود و استيلاء يعنى وابستگى وجود غير او به اوست عاجز است. ليكن ميل و خواهش او براى كمال از ميان نمى‏رود، بلكه دوستدار آن است و از آن به خاطر خود آن (كمال) نه چيزى غير از آن لذت مى‏برد، و خواستار آن است كه به اندازه ممكن
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 472
آن را تحصيل نمايد. پس مطلق كمال نزد او محبوب است، جز اينكه جستجوى او به كمالى كه براى او ممكن است تعلّق مى‏گيرد، و از جمله كمالات ممكن در حق او اين است كه نوعى استيلا بر موجودات پيدا كند، و اين نزد او محبوب و براى او مطلوب است. و موجودات تقسيم مى‏شوند به آنچه تغيير ناپذير است، مانند ذات و صفات واجب و عالم مجردات، و آنچه تغيير مى‏پذيرد ولى خلق نمى‏تواند بر آن استيلا و تصرف نمايد، مثل آسمان‏ها و ستارگان و ملائكه و جن و شياطين و كوهها و درياها و غير اين‏ها، و آنچه تغييرپذير است و بندگان مى‏توانند بر آن استيلاء پيدا كنند، مانند زمين و عناصر آن و معادن و گياهان و حيوانات، و از جمله دلها و نفوس آدميان كه اين‏ها نيز مانند اجسادشان و اجساد ديگر حيوانات تغيير و تأثير مى‏پذيرند. و انسان چون نمى‏تواند بر همه چيز استيلا پيدا كند در جستجوى آن برنمى‏آيد، بلكه دوست دارد كه به نوعى استيلا كه در حق او ممكن است دست يابد، و استيلائى كه براى او نسبت به دو قسم اول ممكن است احاطه علمى و اطّلاع بر اسرار آنهاست، كه اين خود نوعى استيلاست. زيرا آنچه مورد احاطه علمى است تحت قدرت در مى‏آيد، و عالم گوئى بر آن مستولى است. و از اين رو انسان دوست دارد كه واجب تعالى و ملائكه و آسمان‏ها و ستارگان و شگفتيهاى ملك و ملكوت را بشناسد، زيرا اين نوعى استيلاست، و استيلا نوعى كمال است.
امّا نسبت به قسم سوم، براى وى ممكن است كه زمينها و املاك را تحت تصرف در آورد و در آنها كشت و زرع كند، و اجساد حيوانى و گياهى و جمادى را با سوار شدن و حمل كالا و ديگر تصّرفات مورد استيلا و بهره‏بردارى قرار دهد، و جانها و دلهاى آدميان را با اشاره و اراده خود به وسيله اعتقادى كه به كمال او دارند مسخّر خود سازد. و چون اين نوع استيلاء نوعى كمال است، انسان اين استيلاء بر اموال و دلها را دوست دارد، اگرچه براى خوراك و پوشاك و خواهشهاى نفسانى خود به آنها نيازى نداشته باشد، و بدين جهت خواهان برده‏گيرى و لو با قهر و غلبه است.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 473
از آنچه گفته شد آشكار است كه: محبوب نفس ذاتا كمال به وسيله علم و قدرت است، و مال و جاه از آن رو محبوبند كه از اسباب قدرت به شمار مى‏روند. و چون معلومات و مقدورات نامحدود است، نفس آدمى به حدّى از علم و قدرت متوقّف نمى‏شود، و براى اين دو درجات و مراتب نامتناهى است، و بنا بر اين شادمانى و لذت هر نفسى به اندازه و درجه ادراك آن است.