علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 413
فصل 17 مواردى كه غيبت در آنها جايز است‏
چون دانستى كه غيبت عبارت است از ياد كردن ديگرى به آنچه اگر بشنود خوشش نيايد، اكنون بدان كه غيبت در صورتى حرام است كه به قصد آبرو ريزى يا تفريح و سرگرمى، يا خنداندن مردم به وسيله آن باشد. و امّا اگر براى مقصود صحيحى باشد كه جز غيبت راهى به رسيدن آن وجود ندارد حرام نيست. و مقاصد و اغراض صحيحى كه غيبت را جايز و روا مى‏سازد چند چيز است:
1 - دادخواهى و تظلّم در نزد كسى كه حكم و حكومت به دست اوست و مى‏تواند احقاق حق كند، مانند قاضيان و مفتيان و حاكمان، كه در نزد اين‏ها نسبت ظلم و بدى به كسى دادن براى گرفتن حق جايز است، به دليل قول پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم‏انّ لصاحب الحقّ مقالا»
«براى صاحب حق سخنى است [كه بايد سخن خود را بگويد]» و نيز گفتار او صلى اللّه عليه و آله و سلّم:«لىُّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته»
«سرپيچانيدن و مسامحه آدم دارا [در اداى قرض خود] شرافت و مجازات وى را مباح و روا مى‏سازد [يعنى به طلبكار حق مى‏دهد كه آبروى كسى را كه مى‏تواند دين خود را بپردازد و مسامحه مى‏كند بريزد و درخواست بازداشت وى را بكند]». و وقتى هند در محضر آن حضرت صلى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: «ابو سفيان مردى بخيل است و به قدر كفايت به من و فرزندانم خرجى نمى‏دهد، آيا مى‏توانم بى‏آگاهى او از مالش برگيرم؟ حضرت سخن او را بد و منكر نشمرد، و فرمود: به اندازه‏اى كه تو و فرزندانت را كفايت كند به نحو نيكو برداشت كن».
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 414
2 - كمك كردن در رفع منكر و جلوگيرى از گناهان و برگرداندن گناهكار به صلاح، در اين صورت ذكر بدى و غيبت تنها به قصد درست و صحيح جايز است وگر نه جايز نيست.
3 - براى خيرخواهى و راهنمائى كسى كه در امر ازدواج و سپردن امانت و امثال اين‏ها مشورت مى‏كند. همچنين جرح كردن (يعنى شهادت به عدم عدالت) شاهد و مفتى و قاضى هر گاه درباره آنها سؤال شود. در اين صورت ذكر آنچه از عدم عدالت و اهليّت آنها براى فتوا دادن و قضاء مى‏داند جايز است به شرط آنكه به قصد صحيح و به نيّت ارشاد و راهنمائى باشد و انگيزه حسد يا تلبيس و تزوير شيطانى در ميان نباشد، و همچنين براى حفظ مسلمانان از شر و زيان يا سرايت فسق و بدعت. بنابراين كسى كه عالمى يا غير عالمى از مؤمنان را ببيند كه با بدكار يا فاسق يا بدعتگذارى رفت و آمد دارد، و بترسد كه به وى زيانى برسد و فسق و بدعت او در اثر مصاحبت به وى سرايت كند، جايز است كه او را از شر و فسق و بدعت وى آگاه سازد به شرطى كه انگيزه او صرفا ترس از رسيدن شر و فساد يا سرايت فسق و بدعت به وى باشد.
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «آيا از ذكر فاجر خوددارى مى‏كنيد تا مردم او را نشناسند؟ وى را به آنچه در اوست ياد كنيد تا مردم از وى بر حذر باشند».
و از جمله چيزهايى كه در بر حذر داشتن مسلمانان و حفظ آنها از شر و ضرر داخل است اظهار عيبى است كه مى‏داند در كالاى مورد خريد و فروش هست، هر چند فروشنده را خوش نيايد زيرا اظهار وى خريدار را از ضرر حفظ مى‏كند.
مثلا شخصى را مى‏بيند كه مى‏خواهد مركبى بخرد و مى‏داند كه اين مال دزدى است يا عيب ديگرى دارد، بايد آن را بر خريدار آشكار كند، زيرا سكوت وى موجب زيان خريدار خواهد شد.
4 - ردّ كسى كه خود را به ديگرى منسوب نمايد و نسبتى با او نداشته باشد.
5 - ردّ اقوال اهل ضلالت يا رد دعوى باطل در دين.
6 - شهادت دادن عليه كسى كه فعل حرامى را مرتكب شده باشد، در جائى كه بايد شهادت داد.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 415
7 - ضرورت شناسانيدن، كه هر گاه كسى به لقبى معروف باشد كه دلالت بر عيبى كند، و شناسانيدن او فقط به وسيله اين لقب باشد و در ذكر آن گناهى نهفته نيست، به شرط آنكه از راه ديگر معرفى وى ممكن نباشد شناسانيدن او به آن لقب اشكالى ندارد. دليل اين، فعل راويان و عالمان در اعصار و در بلاد اسلامى است، كه مثلا مى‏گويند: اعمش (آن كه از چشمش به علّت سستى و بيمارى آب مى‏ريزد) و اعرج (لنگ) و مانند اين‏ها چنين روايت كرده‏اند، زيرا غالبا به صورتى است كه صاحب آن را از شنيدنش ناخوش نمى‏آيد.
8 - هر گاه كسى كه از او سخن گفته مى‏شود سزاوار خوار داشتن و سبك شمردن باشد، از آن رو كه تظاهر به گناه و فسق مى‏كند، مثل ظلم و زنا و شرابخوارى و مانند اين‏ها، به شرط آنكه به غير از گناهى كه آشكار ساخته به امر ديگرى تعدى نشود، زيرا گفتن آنچه غير علنى است غيبت و گناه شمرده مى‏شود. و امّا ذكر گناهى كه علانيه مرتكب شده گناه نيست، زيرا خود صاحبش از ذكر آن باكى ندارد و بلكه به آن تفاخر مى‏كند و علنى شدن آن را مى‏خواهد. و علاوه بر اين، اخبار بر جواز غيبت چنين كسى دلالت دارد، چنانكه بعضى از آنها ذكر شد.
رسول خدا فرمود:«من ألقى جلباب الحياء من وجهه فلا غيبة له»
«هر كه پرده حيا از رخسار بيندازد غيبتش رواست».
و فرمود:«ليس لفاسق غيبة»
«غيبت فاسق ناروا نيست».
و ظاهر آن است كه ذكر عيوبى كه به آن تظاهر و تجاهر مى‏شود غيبت نيست، نه شرعا و نه لغة، نه اينكه غيبت است و چون شرعا از مستثنيات غيبت شمرده شده جايز است. جوهرى گفته است: «غيبت آن است كه پشت سر انسان چيزى گفته شود كه اگر بشنود غمگين گردد، كه اگر راست باشد غيبت ناميده مى‏شود و اگر دروغ باشد بهتان نام مى‏گيرد».
و جماعتى از علما در دو موضع ديگر غيبت را جايز دانسته‏اند: يكى آنكه دو يا چند نفر بر عيب كسى مطّلع باشند و بين خود باز گويند بى‏آنكه براى ديگرى كه از آن آگاه نيست اظهار كنند. و در بعضى از اخبارى كه گذشت دلالتى بر جواز آن هست. و ديگر غيبت كسانى كه محصور نباشند، چنانكه گفته مى‏شود: «فلان
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 416
طايفه چنين مى‏گويند، يا اهل فلان شهر چنين‏اند». و مثل اينكه گفته شود: «بعضى از مردم چنين مى‏گويند يا چنين مى‏كنند، يا كسى كه امروز با او ملاقات داشتيم چنين بود»، در صورتى كه آن بعض يا آن شخص بر شنونده معلوم نباشد، ولى اگر به واسطه قرينه‏اى به شخص معيّنى دلالت كند غيبت حرام است، و همين طور اگر گفته شود: «يكى از مدّعيان علم»، اگر قرينه‏اى با آن باشد كه شخص خاصّى از آن فهميده شود غيبت است وگر نه، نه. و همچنين اگر مصنّفى در كتاب خود از فاضل معيّنى نام ببرد و گفتار او را بدون اينكه عذر ضرورى او را ذكر كند زشت و عيبناك گرداند غيبت است، و امّا اگر مطلب را بدون تعيين آن شخص ذكر كند، مثل اينكه بگويد: «يكى از فضلا خطا و لغزشى كرده»، غيبت نيست.
سرّ اينكه در غيبت شرط است كه تعريض (كنايه و گوشه زدن) به شخص معيّنى باشد، و اعتراض و تعرّض نسبت به مبهم و غير محصور غيبت نيست اين است كه با ابهام و منحصر نبودن [اشخاص مورد غيبت‏]، كسى را ناخوش نمى‏آيد، چنانكه اين حال معلوم است. و بعضى از اخبار به اين معنى دلالت دارد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وقتى از كسى چيز ناخوشايندى سر مى‏زد مى‏فرمود: «چرا مردمى چنين و چنان مى‏كنند» بدون اينكه كننده آن را تعيين كند.