علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 408
فصل 16 معالجه غيبت
راه معالجه و ترك غيبت اين است كه آدمى اولا مفاسد و عقوبتهاى اخروى آن را به ياد آورد، و ثانيا مفاسد و بديهاى آن را در دنيا متذكّر باشد، زيرا گاهى غيبت كسى كه از او غيبت مىشود به او مىرسد، و اين منشأ عداوت و يا باعث زيادتى دشمنى و بغض وى مىگردد، و در مقام اهانت و اذيّت او برمىآيد، و بسا ممكن است كار به جائى منجر شود كه چاره آن نتوان كرد، از قبيل زدن و كشتن و مانند اينها. ثالثا فوائد اضداد آن را - كه به آنها اشاره خواهيم كرد - به خاطر آورد. و بعد از اينها مراقب زبان خود باشد، و پيش از آنكه بخواهد زبان به گفتار بگشايد در آن بينديشد، كه هر گاه متضمّن غيبت است خاموش باشد، و به اين شيوه و لو به تكلّف و سختى ادامه دهد، تا ميل آشكار و نهان به غيبت از دلش بيرون رود.
اين راه اجمالى معالجه غيبت است.
امّا راه عمده و تفصيلى علاج آن اين است كه اسباب و انگيزههاى مذكور آن ريشهكن شود، و قبلا علاج خشم و كينه و حسد و استهزاء [كه از عوامل غيبت به شمار مىروند] ذكر شد، و راه معالجه هزل و شوخى و فخر فروشى و مباهات [كه بعضى ديگر از عوامل غيبتاند] خواهد آمد.
امّا پاك و منزّه شمردن خود با نسبت دادن كار زشتى كه از خود او سر زده به ديگرى [به اين نحو كه بگويد من نكردهام و فلانكس كرده]، معالجه آن اين
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 409
است كه بداند در معرض غضب خالق قرارگرفتن سختتر و شديدتر است از اينكه در معرض دشمنى مخلوق قرار گيرد، و كسى كه غيبت مىكند قطعا در معرض خشم و دشمنى خدا واقع مىشود، و نمىداند كه از خشم و ناخشنودى مردم رهائى خواهد داشت يا نه، پس با عمل خود ذم و سخط خداوند را هم اكنون حاصل مىكند، و منتظر دفع ذم مردم در آينده مىماند، و اين نهايت نادانى و واماندگى و بىبهره بودن است.
و امّا غيبت كردن ديگرى به اين بهانه كه وى نيز فلان كار قبيح را مرتكب شده از اين جهت كه عذرى براى خودش باشد، مثلا بگويد من حرام خوردم، چون فلان شخص نيز حرام خورد، و مال سلطان را قبول كردم، زيرا فلانى نيز پذيرفت، با اينكه او از من داناتر است، شكّى نيست كه اين جهل و سفاهت و عذر بدتر از گناه است، زيرا عذر خود را پيروى از كسى كه نبايد به او اقتداء كند قرار داده است. از كسى كه با خدا مخالفت مىكند هر كه باشد نبايد پيروى كرد، كه اگر كسى داخل آتش شود و او بتواند داخل نشود آيا در دخول به آتش از وى پيروى مىكند؟ و اگر داخل شود سفيهى احمق به شمار مىآيد، و فعلش گناه و عذرش كودنى و حماقت است، و بنا بر اين ميان دو معصيت و حماقت را جمع كرده، و همانند گوسفندى است كه چون ببيند بز پيشاهنگ گله خود را از كوه پرت كرد او نيز خود را به دره اندازد، و اگر اين گوسفند زبان مىداشت و عذر كارش اين بود كه بز پيشاهنگ كه از من زيركتر بود خود را به دره افكند پس من هم چنين كردم، همين غيبت كننده كه عذر مىآورد به او مىخندد، با اينكه حال او مانند حال گوسفند است ولى به خود نمىخندد.
و شگفت اينكه بعضى از اشقياى عوام، كه دلهاشان آشيانه شيطان گشته، و عمرشان در گناهان صرف شده، و آنقدر از مظلمه مردم بر گردنشان جمع آمده كه ديگر اميد خلاصى ندارند، نفس خبيثشان تمايل دارد كه معاد و حساب و حشر و عقابى نباشد، و چون شيطان اين ميل را در دل آنها يافته، از كمين بيرون آمده، و به وسوسه آنان پرداخته و انواع شك و شبهه در دلشان انداخته، تا آنجا كه عقايدشان را سست و ضعيف و تباه ساخته، و در مقام عذر تراشى از اعمال ناشايست
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 410
خود به آنها چنين القاء مىكند كه به آنچه در دل دارند و مىخواهند تصريح نكنند، از ترس اينكه احكام مرتد و كافر درباره آنها اجرا شود. و از تلبيس و تزويرى هم كه دارند و از آنجا كه شيطنت چنان بر آنها چيره است كه به نقص و گناه خود اعتراف نمىكنند شيطان وادارشان مىكند كه از اعمال ناشايست خويش عذر تراشى كنند و بگويند كه بعضى از علما همين اعمال ما را مرتكب شده و از مثل اين كارها اجتناب نمىكنند، مانند رياست طلبى و گرفتن اموال حرام. و نمىدانند كه اين عذرها ناشى از جهل و خباثت آنهاست.
به اينان مىگوئيم: اگر عمل اين عالم منشأ زوال ايمان شما به معاد و حساب گشته است، پس شما كافريد، و باعث اين اعمال زشت و ناشايست شما كفر و بىاعتقادى به احوال آخرت است. و اگر ايمان شما را بر طرف نكرده، بلكه ايمانتان ثابت است، بايد به مقتضاى ايمان خود عمل كنيد، بىآنكه به سبب عمل ديگرى - هر كه باشد - در شما تزلزلى پديد آيد. پس عمل فلان شخص چه دليل و حجّتى مىتواند باشد، با آنكه معتقديد كه وى بر باطل است؟ و نيز مىگوئيم: اگر انگيزه اعمال ناشايست شما عمل بعضى از علماست، چرا به وى اقتداء كردهايد با آنكه او از علماى آخرت نيست و به حقيقت علم پى نبرده است؟ و اگر شما در انتساب به وى راستگوئيد، او كه علم را وسيله رسيدن به دنيا قرار داده و پارهاى از علوم دنيوى را تحصيل كرده تا بدان وسيله به اسباب دنيوى دست يابد، و چنين شخصى در نزد خردمندان دانشمند به شمار نمىآيد، بلكه نام عالم بر خود نهاده و خود را داخل علما كرده است. و چرا به علماى آخرت كه به تمام وجود خود از دنيا و حطام آن روى گردانند اقتداء نمىكنيد؟ و انكار وجود امثال ايشان با اينكه در اطراف زمين بسيارند نهايت لجاج و عناد است. و گيريم راست گوئيد و چنين علمائى نباشند، چرا به سلسله انبيا و اوليا اقتداء نمىكنيد، و حال آنكه به اتّفاق همگان اعلم مردمند، و حقيقت علم فقط در نزد ايشان يافت مىشود؟ و اگر منكر اعلم بودن و عصمت ايشان از گناهان باشند، و آنان را همچون خود پندارند، كفرى كه در باطن پنهان كردهاند آشكار مىشود.
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 411
و امّا اگر انگيزه غيبت موافقت و همزبانى با رفيقان و همنشينان است، معالجه آن اين است كه به ياد داشته باشد كه اگر خشنودى مخلوق را بر خشنودى خالق برگزيند گرفتار خشم و سخط خداوند خواهد شد، و مؤمن چگونه راضى مىشود كه رضا و خشنودى پروردگار خود را براى رضا و خشنودى بعضى از مردم پست و فرومايه ترك كند؟ و آيا اين جز به اين معنى است كه خداى تعالى در نزد او بىمقدارتر از آن اراذل است؟ و حال آنكه اين حال با ايمان منافات دارد.
و امّا اگر غيبت به اين گمان است كه شخصى مىخواهد در نزد بزرگى از او مذمّت كند يا شهادتى به ضرر وى بدهد و او به غيبت پيشدستى مىكند تا اثر سخن او را از بين ببرد، علاج اين گونه غيبت اين است كه بداند:
اوّلا - مجرّد گمان و احتمال مستلزم وقوع نيست، و ممكن است آن شخص از او بد گوئى نكند يا شهادتى به ضرر وى ندهد. و بنا بر اين مؤاخذه و تلافى به محض توهّم و خيال با ديانت و ايمان منافات دارد.
ثانيا - اينكه لازمه سخن او موجب از ميان رفتن اثر كلام كسى است كه از او غيبت مىكند توهّمى بيش نيست، ولى دشمنى خدا به سبب غيبت امرى يقينى است، و ارتكاب چنين گناهى به مجرّد چنان توهّمى عين جهل و حماقت است.
ثالثا - فعل آن شخص - يعنى بدگوئى و شهادت وى در نزد آن بزرگ با فرض اينكه واقع شود - معلوم نيست ضررى برساند، زيرا چه بسا كه آن محتشم باور نكند و شهادت وى را شرعا نپذيرد، پس بدگوئى و غيبت وى و كشيدن بار گناهان او بىآنكه يقين حاصل شود كه وى سبب اذيّت شده است نادانى و خسران است.
و امّا ترحّم و دلسوزى بر گناه كسى و يا تعجّب از وى و يا غضب براى خدا بر او، هر چند اين همه نيكو و پسنديده است، شرطش اين است كه آميخته به غيبت نباشد، و امّا اگر با غيبت همراه باشد، پاداش و اجرش از ميان مىرود و گناهش باقى مىماند. علاج اين نوع غيبت اين است كه بينديشد كه انگيزه ترحّم و تعجّب و غضب همانا ايمان و حمايت از دين است، و چون با غيبت
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 412
همراه باشد به دين و ايمان زيان مىرساند، و هيچ يك از اين امور سهگانه مستلزم غيبت نيست و مىتواند بدون آن نيز تحقّق يابد، پس مقتضاى ايمان و حمايت از دين اين است كه ترحّم و تعجّب و غضب براى خدا باشد، و در عين حال غيبت و آشكار ساختن گناه و عيب را ترك نمايد، تا مأجور باشد بىآنكه مرتكب گناهى شود.
|