علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 106
فصل 12 اختلاف احوال فقيران‏
فقير چند گونه است:
1 - آنكه مال را دوست دارد و مورد ميل و رغبت اوست، به طورى كه اگر راهى به آن بيابد در طلب آن مى‏كوشد، هر چند با رنج و مشقّت باشد، و اگر جستجوى آن را ترك كند به سبب عجز و ناتوانى است، و اين را فقير حريص نامند.
2 - آنكه داشتن مال را از نداشتن آن دوست‏تر دارد، و ليكن محبّت او به مال به درجه‏اى نيست كه او را به طلب آن برانگيزد، بلكه اگر بدون طلب و بى‏زحمت به دست آيد مى‏گيرد و شاد مى‏شود، و اگر طلب آن نياز به سعى و كوشش دارد به آن دست نمى‏يازد، و اين را فقير قانع نامند.
3 - آنكه محبّت و رغبتى به مال ندارد و از آن گريزان و آزرده است و آن را دشمن دارد و از شرّش پرهيز مى‏كند، اين را فقير زاهد نامند. اعراض فقير زاهد از مال و نكوشيدن وى در محافظت و اندوختن آن در صورتى كه به دست آيد، اگر از بيم عقاب باشد فقر او فقر بيمناكان است. و اگر زهد او براى شوق به ثواب و پاداش باشد فقر او فقر اميدواران است. و اگر بى‏التفاتى او به مال به سبب روى آوردن به خدا با تمام وجود و بدون غرض دنيوى يا اخروى باشد فقر او فقر عارفان است.
چنين فقيرى نه محبّتى به مال دارد كه از حصولش شاد شود و نه كراهت
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 107
و نفرتى از آن دارد كه از بودنش آزرده و متأذّى گردد، بلكه وجود و عدم مال نزد او يكسان است، چنانكه نه از به دست آمدنش فرح و شادى مى‏نمايد و نه از فقدان و نبودنش رنجيده و بدحال مى‏شود، بلكه در هر دو حالت به طور يكسان خرسند و راضى است، و از آمدن و ماندنش و رفتن و از دست شدنش بى‏نياز است، بدون اينكه اگر نيابد از فقر و احتياج ترسان باشد، مانند حريص و قانع، و اگر بيابد از شرّ و زيانش در بيم و حذر باشد، مانند زاهد. چنين شخصى اگر همه اموال دنيا را داشته باشد به او زيانى نخواهد رسانيد، زيرا اموال را در خزانه خداوند مى‏بيند نه در دست خويش، و از اين رو براى او فرقى نمى‏كند كه در دست او باشد يا در دست ديگرى. بدين سان مال و هواى جوّ در نزد او يكسان است، يعنى همان گونه كه بسيارى هوا در كنار او به وى رنج و آزارى نمى‏رساند، و دلش مشغول انديشه گريز از آن و نفرت و دشمنى با آن نيست، بلكه به قدر ضرورت تنفّس از آن بهره‏مند مى‏شود و با هيچ كس درباره آن بخل نمى‏ورزد، همين طور بسيارى مال نه او را مى‏آزارد و نه دلش را مشغول مى‏دارد، و خود و غير خود را در مالكيّت مساوى مى‏بيند.
چنين شخصى را بايد «بى‏نياز راضى» ناميد كه از وجود و عدم مال مستغنى است، و خشنودى و خرسندى او نسبت به آن دو حالت يكسان است، و مرتبه اين شخص از مرتبه زاهد بالاتر است، زيرا بالاترين درجه زهد كمال نيكان و ابرار است و حال آنكه صاحب اين مرتبه از مقرّبان است، پس زهد در حقّ او نقصان و كاهش مرتبه است، زيرا كه: «حسنات الأبرار سيّئات المقرّبين». راز مطلب اين است كه زاهد از دنيا كراهت دارد و كراهت دنيا خود نوعى دل مشغولى به آن است، چنانكه راغب و متمايل به دنيا مشغول به آن است، و دل مشغولى به غير خدا حجاب و پرده است ميان بنده و خدا، خواه به حب باشد يا به بغض. و هر چه غير خداست همچون رقيبى است كه در مجلس انس عاشق و معشوق در آمده است. همانطور كه التفات و توجّه دل عاشق به رقيب و بغض و نفرت از حضور او موجب دل مشغولى و نقص در عشق است، همين طور التفات دل بنده به غير خداى تعالى و بغض و كراهت نسبت به آن غير علّت نقصان در حبّ و انس است، چنانكه التفات به حب غير نيز نقص در
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 108
حبّ به آن دو (معشوق و خدا) ست. زيرا همان گونه كه دو محبّت در يك حال در دلى جمع نمى‏شود، حبّ و بغض در دل واحد در يك حالت نيز با هم جمع نمى‏شوند.
پس مشغول به بغض دنيا همانند مشغول به حبّ آن از خدا غافل مى‏ماند، هر چند حبّ دنيا بدتر است از بغض آن. زيرا مشغول به حبّ دنيا چون از غفلت خود غافل است بر خلاف راه مقصود مى‏رود و از آن دور مى‏شود، امّا مشغول به بغض دنيا غافلى است كه در هنگام غفلت در طريق قرب خدا راه مى‏پيمايد، و احتمال زوال غفلت او و دگرگون شدن آن به شهود و حضور هست، پس براى وى انتظار كمال بجاست. زيرا بغض دنيا راه و وسيله‏اى است براى رسيدن بنده به خدا.
امّا اينكه انبياء و اولياء از مال گريزان بودند و نداشتن مال را برداشتن آن ترجيح مى‏دادند - چنانكه در برخى از اخبار و آثار بدان اشاره شده است -: يا براى اين است كه زندگى خود را در حدّ ضعيفان پائين آورند تا مردم در ترك مال دنيا به ايشان اقتدا كنند، زيرا براى مردم كمال در حبّ ترك ثروت و بغض وجود آن است و با داشتن مال براى آنان بسيار دشوار است كه وجود و عدم آن يكسان و در نظرشان مانند آب دريا باشد. پس اگر انبياء نفرت و كراهت از مال و ثروت دنيا نشان نمى‏دادند و مردم ضعيف به آن رو مى‏كردند البتّه هلاك مى‏شدند. مثل پيامبر مانند داستان افسونگر ماهرى است كه در برابر فرزندان خود از مار مى‏گريزد، نه اينكه نمى‏تواند آن را بگيرد، بلكه بدين سبب كه مى‏داند اگر در پيش چشم فرزندان مار را به دست گيرد كودكان او نيز چنين مى‏كنند و هلاك مى‏شوند. از اين رو داشتن سيره ضعفا صفت انبياء و اوصياء شد.
يا براى اين است كه نفرت و گريز آنان از مال مانند نفرت و كراهت آنان از آب است، به اين معنى كه از آن فقط به قدر حاجت و رفع عطش مى‏نوشيدند و باقى را در نهرها و جويبارها براى نيازمندان مى‏گذاشتند، بدون اينكه به حب و بغض آن دل مشغولى داشته باشند. نمى‏بينى كه گنجينه‏هاى ثروت زمين به سوى رسول اللّه و جانشينان راستين او حمل مى‏شد و ايشان آنها را مى‏گرفتند و در مواضع شايسته مصرف مى‏كردند بدون اينكه از آن بگريزند و يا بغضى از آن داشته باشند، و اين از آن روست كه مال و آب و سنگ و طلا در نزد ايشان يكسان بود.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 109
امّا نامگذارى صاحب اين مرتبه به فقير و غنى موجب تنافى و تناقض نيست، زيرا اطلاق فقير بر او براى اين است كه به محتاج بودن خود به خداى تعالى در همه امور عموما و در بقاى بى‏نيازى از مال خصوصا معرفت دارد، و بنا بر اين نام فقير بر او مانند اسم بنده است بر كسى كه خود را بنده خدا مى‏داند و به آن معترف است، كه اسم عبد اگر چه براى همه مردم است او را بيشتر سزاوار است تا غافلان.
و نكته ديگر اين است كه هر مرتبه‏اى از مراتب مذكور كه براى فقر ياد شد، بجز مرتبه اخير، اعم است از آنكه به حدّ اضطرار برسد، به طورى كه آنچه از مال ندارد واقعا به آن نيازمند است مانند گرسنه‏اى كه نان ندارد و عريانى كه جامه ندارد، يا نه.
و بعد از آنكه دانستى كه فقر ميان معانى مذكور مشترك است [1]، ديگر براى‏
__________________________________________________
[1] يعنى فقر مراتب و اقسامى دارد كه لفظ فقر براى آنها مشترك است اما معانى مختلف دارد، و بنا بر اين بعضى از اقسام آن ممدوح و بعضى مذموم است.
راغب در «مفردات» مى‏گويد: فقر بر چهار گونه است: اول: وجود حاجت ضرورى، و اين ما دام كه آدمى در دنياست عموميت دارد بلكه براى همه موجودات عام است، و قول خداى تعالى:(يا أيها الناس أنتم الفقراء إلى اللّه)به اين معنى دلالت دارد.
دوم: نداشتن اسباب دنيوى و اين معنى در اين قول اوست:(للفقراء الذين احصروا... من التعفف)و(ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله)و(انما الصدقات للفقراء و المساكين).سوم: فقر نفس (يا فقر روحى) و آن آزمندى است و مراد سخن پيامبر عليه الصلاة و السلام:«كاد الفقر ان يكون كفرا»
همين است، [در اينكه اين حديث به اين معنى حمل مى‏شود يا به معنى دوم جاى تأمل است و ظاهرا به معنى دوم حمل مى‏شود، اگر چه فقر دينى يا فقر در اعتقادات را مى‏توان يكى از انواع فقر شمرد، چنانكه در «كافى» روايتى است از امام صادق (ع) كه فرمود:«الفقر الموت الاحمر
: فقر مرگ سرخ است» (مقصود از مرگ سرخ، مرگ سخت و خونين است، و اين سخن در ذم آن است).
راوى گويد به امام عرض كردم:«الفقر من الدينار و الدرهم»؟
(آيا مقصود نداشتن دينار و درهم است؟) فرمود:«لا و لكن من الدين»
(نه، بلكه فقر در دين است)] و اين در مقابل سخن ديگر اوست:«الغنى غنى النفس»
.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 110
تو دشوار نيست كه ميان اخبارى كه در مدح فقر رسيده - چنانكه خواهد آمد - و اخبارى كه در ذم آن وارد شده جمع كنى، مانند اين گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم«كاد الفقر ان يكون كفرا»
«بيم آن است كه فقر به كفر انجامد». و نيز سخن ديگر او صلى اللّه عليه و آله و سلم:
«الفقر الموت الاكبر» [1.]
«فقر مرگ بزرگتر است».
و قول امير مؤمنان عليه السّلام«من ابتلى بالفقر فقد ابتلى بأربع خصال:
بالضّعف في يقينه، و النّقصان في عقله، و الرّقّة في دينه، و قلّة الحياء في وجهه. فنعوذ باللّه من الفقر».
«هر كه به فقر دچار شود به چهار خصلت گرفتار شده: به ضعف در يقين، و نقصان در عقل، و نازكى در دين، و كمى شرم، پس، از فقر به خدا پناه مى‏بريم» [2].
__________________________________________________
چهارم: فقر نسبت به خدا كه در گفتار پيامبر عليه الصلاة و السلام:«اللّهم أغننى بالافتقار إليك، و لا تفقرنى بالاستغناء عنك»
[كه اين فقر عارف و زاهد حقيقى است‏] و شاعر به اين معنى اشاره مى‏كند و مى‏گويد:
و يعجبنى فقرى إليك و لم يكن ليعجبنى لو لا محبّتك الفقر[و فقر به اين معنى است كه اقبال لاهورى مى‏گويد:
چيست فقر اى بندگان آب و گل، يك نگاه راه بين، يك اهل دل.]م.
[1] اين گفتار به امير مؤمنان (ع) نيز منسوب است (باب حكم نهج البلاغه، 154)
[2] از آنچه در متن و در زير نوشت سابق (راجع به اقسام فقر) آمده مى‏توان دريافت كه مدح و ذمّ فقر به كدام يك از اقسام آن تعلق مى‏گيرد. با وجود اين براى روشنتر شدن فقر مذموم مى‏گوئيم: فقر (نادارى و نيازمندى به حاجات زندگى) در آدميان معمولى كه نمى‏توانند صبر و قناعت پيشه كنند موجب بدخوئى و اخلاق ناشايسته مى‏شود و آنها را به سؤال (گدائى) و غفلت از خدا، با اينكه روزى رسان در حقيقت اوست، مى‏كشاند.
به سبب پى‏آمدهاى بد فقر است كه مؤمن از فقر به خدا پناه مى‏برد (و اين فقر است كه در باره آن در خبر آمده:الفقر سواد الوجه في الدارين‏
) زيرا در شأن مؤمن نيست كه از خدا بخواهد كه او را (اگر مى‏تواند خود را از عواقب فقر نگاه دارد) فقير نسازد تا خوش بگذراند. پس اين گونه فقر علاوه بر اينكه موجب خفت و خوارى است باعث سؤال مى‏شود و وقتى آدمى به سؤال (گدائى) افتاد و از ديگرى روزى خواست به ستايش و
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 111
تملق از مردم وادار مى‏گردد، در حالى كه حمد بر نعمت جز براى خدا روا نيست، حتى اگر سؤال هم نكند همين كه به غير خدا طمع داشته باشد يعنى بخواهد كه ديگرى براى او كارى بكند و چيزى به او بدهد همين غفلت از خداست، و منشأ اعمال زشت و بدبختى‏هاى دنيوى و اخروى و اخلاق ناپسند، خداناشناسى است، زيرا كسى كه خدا را مى‏شناسد مى‏داند كه «لا مؤثر في الوجود الا اللّه».
بنابراين فقر مذموم آن است كه عواقب و پى‏آمدهاى بد (پريشانى خاطر، نداشتن فراغت براى مطالعه و تفكر و عبادت، سؤال، طمع به مال ديگران، دزدى، آلودگى دامن، مدح و ذم بيجا از ديگران و...) داشته باشد. در نهج البلاغة (باب حكم، 311) امام على (ع) به فرزند خود محمد ابن حنفيه مى‏فرمايد:
«يا بنى انى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت».
«پسرم، بر تو از فقر مى‏ترسم، پس، از آن به خدا پناه ببر كه فقر نقصان در دين و سرگردانى عقل و انگيزه‏اى براى دشمنى است». م.