علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 91
فصل 10 اعتبارات و درجات زهد
بدان كه زهد اعتبارات مختلف دارد و با ديدهاى گوناگون مىتوان به آن نگريست و به هر ديدگاهى مراتب و درجاتى تحقّق مىيابد.
اول - زهد به اعتبار و از لحاظ خود آن يعنى از حيث خود ترك دنيا، و به اين اعتبار سه درجه دارد:
1 - با اينكه ميل و محبت به دنيا دارد با مجاهده و مشقّت آن را ترك مىكند و نفس خويش را از آن باز مىدارد، و اين در واقع تزهّد است.
2 - اينكه دنيا را به اختيار و به آسانى ترك كند زيرا دنيا در نظر او نسبت به آخرت و نعمتها و لذتهاى آن حقير و ناچيز است، و اين مانند آن است كه از يك درهم دست بردارد تا در عوض دو درهم به دست آورد، و اين مرتبه از زهد چندان دشوار و شاق نيست اگر چه به انتظارى اندك نياز دارد، و چنين شخصى بسا هست كه به خود ببالد و عجب كند كه چيز با ارزشى را در برابر چيز با ارزشترى رها كرده و نسبت به آن زاهد است.
3 - عاليترين درجه زهد به اين اعتبار آنست كه دنيا را به اختيار و با شوق و رغبت ترك مىكند بدون اينكه دنيا در نظر او قدر و ارزشى داشته باشد و فكر كند كه چيزى را از دست مىدهد [يعنى در زهد نيز زاهد است]، زيرا مىداند كه دنيا چيزى نيست و او مانند كسى است كه از پشگلى بگذرد و ياقوت صاف سرخى را بگيرد، و چنين
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 92
شخصى نمىپندارد كه معاوضه كرده يا از چيزى دست برداشته بلكه زهد و ترك دنيا از كمال معرفت اوست، كه عارف دانا يقين دارد كه دنيا نسبت به آخرت از پشگلى نسبت به ياقوت پستتر است، و چنين زاهدى از خطر توجّه و التفات به دنيا و ميل و رغبت به آن ايمن است، چنانكه آن كه پشگل را براى ياقوت رها مىكند هرگز نمىخواهد اين معامله و بيع را فسخ كند.
و صاحبدلان اهل معرفت گفتهاند كه كسى كه دنيا را براى آخرت رها مىكند همچون كسى است كه بخواهد به كاخ پادشاهى داخل شود و سگى بر در كاخ وى را منع كند و او لقمه نانى كه آن هم عطاى پادشاه است به پيش سگ بيفكند كه بدان مشغول شود و او به درون كاخ راه يابد و به مقام قرب پادشاه برسد تا آنجا كه كار مملكت را به او بسپرد و فرمان او بر همه كشور نافذ گردد، آيا چنين شخصى مىپندارد كه آن لقمه نان عوضى است در برابر مقام قرب و آن نعمتها كه از پادشاه به او رسيده با اينكه آن لقمه نيز از پادشاه است.
در اين مثال شيطان سگى است كه مردم را از دخول به درگاه الهى ممانعت مىكند، و حال آنكه بارگاه الهى گشوده است و پرده و حجابى هم وجود ندارد و دنيا مانند آن لقمه نان است كه تا در دهان او بود لذتى مىبرد و با فرو بردن آن لذتش پايان مىپذيرد و آنگاه ثقل آن در معدهاش باقى مىماند و سپس به نجاستى گنديده و متعفّن تبديل مىشود كه ناگزير بايد بيرون بيفكند. پس كسى كه آن را ترك كند تا به مقام قرب پادشاه نائل گردد چگونه به آن لقمه توجّه و التفات مىكند. و شكّى نيست كه نسبت دنيا براى هر شخصى كه او را فراهم و مسلّم باشد اگر چه هزار سال عمر كند نسبت به نعمتهاى بىپايان آخرت كمتر از لقمهاى نسبت به ملك دنياست، زيرا متناهى با نامتناهى قابل مقايسه نيست، و دنيا متناهى است و هر چند هزار هزار سال بدون رنج و ناراحتى ادامه يابد نسبتى با ابديّت ندارد، تا چه رسد به اين چند روزه كوتاه عمر كه لذاتش آميخته با رنج و كدورت و ناخوشى است كه آن را هيچ نسبتى با نعمتهاى جاويدان و ابدى نيست.
دوم - زهد به اعتبار مرغوب عنه يعنى آنچه ترك مىكند و به آن زهد مىورزد
ماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 93
و به اين اعتبار پنج درجه دارد.
1 - ترك محرّمات، و اين زهد در حرام است و زهد فرض (واجب) ناميده مىشود.
2 - ترك مشتبهات، و اين زهد در شبهه (امور مشتبه) است و زهد سلامت ناميده مىشود.
3 - زهد در زائد بر قدر حاجت و ضرورت، با اينكه از حلال باشد، امّا بقدر ضرورى از خوراك و پوشاك و مسكن و اثاث خانه و همسر و آنچه وسيله اينهاست از مال و جاه را رها نكند و زهد نورزد بلكه از آنها بهرهمند شود. و امير مؤمنان عليه السّلام به همه يا بعضى از اين درجات در اين گفتار خود اشاره فرموده است:
«كونوا على قبول العمل أشدّ عناية منكم على العمل، الزّهد فى الدّنيا قصر الأمل و شكر كلّ نعمة و الورع عن كلّ ما حرّم اللّه عزّ و جلّ».«»
«به قبول عمل بيش از خود عمل عنايت داشته باشيد، زهد در دنيا عبارت است از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى بر هر نعمتى و پارسائى نسبت به آنچه خداى عزّ و جلّ حرام كرده است».
و امام صادق عليه السّلام در اين سخن خود:«الزّهد في الدّنيا ليس بإضاعة المال و لا تحريم الحلال بل الزّهد في الدّنيا ألا تكون بما في يدك أوثق بما في يد اللّه عزّ و جلّ».«»
«زهد و بىرغبتى به دنيا تباه ساختن مال و تحريم حلال نيست بلكه زهد اين است كه به آنچه در دست تست مطمئنتر از آنچه در دست خداى عز و جل است نباشى». اين زهد و زهدى كه بعد از آن بيان مىشود زهد در حلال است، و زهد ثقل ناميده مىشود.
4 - اين است كه همه آنچه را كه نفس از آن لذت و تمتّع مىيابد ترك نمايد
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 94
اگر چه به قدر ضرورت باشد، نه به اين معنى كه آنها را يكسره رها كند، زيرا كه اين ممكن نيست، بلكه تمتّع و لذتجويى آن را ترك كند هر چند از راه اضطرار به آن دست مىيازد از قبيل «اكل ميته» با اينكه در درون نسبت به آن بىميلى و اكراه دارد، و اين درجه زهد شامل ترك همه مقتضيات طبع از شهوت و غضب و كبر و رياست و مال و جاه و مانند اينها مىشود، و سخن حضرت صادق عليه السّلام به اين درجه اشاره دارد:
«الزّاهد في الدّنيا الّذى يترك حلالها مخافة حسابه و يترك حرامها مخافة عذابه»
«زاهد در دنيا كسى است كه حلال آن را از بيم حساب و حرامش را از ترس عقاب رها مىكند».
و به اين معنى راجع است سخن امير مؤمنان عليه السّلام: «الزّهد كلّه بين كلمتين من القرآن قال اللّه سبحانه:
«لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فَاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» 57: 23(حديد، 23) فمن لم يأس على الماضى و لم يفرح بالآتى فقد أخذ الزّهد بطرفيه»«».
«همه زهد در ميان دو كلمه از قرآن است كه خداى سبحان مىفرمايد:
«تا براى آنچه از دستتان رفته غمگين مشويد و به آنچه به دستتان آمده شاد مگرديد». پس هر كه بر گذشته تأسّف نخورد و به آينده شادان نگردد دو طرف زهد را به دست آورده است».
و نيز سخن آن حضرت: «زهد در دنيا سه حرف است: زاء و هاء و دال، زاى آن ترك زينت و هاء آن ترك هوى و دال ترك دنياست».
5 - اينكه همه ما سوى اللّه را ترك كند و حتّى درباره بدن و جان خود نيز زهد و بىرغبتى نمايد به طورى كه با هر چه مصاحبت دارد و به هر چه دست مىيازد از راه ناچارى و اكراه باشد بىآنكه لذت و تمتّع بجويد، و به اين درجه اشاره دارد سخن حضرت صادق عليه السّلام:
«زهد كليد در آخرت و رهايى از دوزخ است و آن اين است كه هر چه تورا
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 95
از خدا مشغول كند ترك كنى بى آنكه از ترك آن تأسّف خورى يا دچار خودپسندى شوى و يا انتظار فرج و گشايشى داشته باشى و يا بخواهى مورد ستايش قرار گيرى يا عوضى بخواهى بلكه از دست دادن آن را راحت و بودنش را آفت شمارى» تا آخر حديث.«» مطلبى كه در اينجا بايد ذكر شود اين است كه التفات به بعضى از ما سوى اللّه و اشتغال به ضرورات مانند اندازه ضرورى از خوردن و پوشيدن و معاشرت با مردم و گفتگو با آنان و امثال اينها با اين مرتبه از زهد منافات ندارد، زيرا معنى بريدن از دنيا براى توجّه به سوى خداى تعالى همان رو آوردن با تمام دل و ذكر و فكر به سوى اوست، و اين بدون ادامه زندگى و زندگى بدون ضروريّات آن قابل تصور نيست، پس هر گاه به اين ضروريّات اكتفا و اقتصار نمايد و قصدش محافظت بدن باشد براى يارى جستن به آن در عبارت و آنچه او را به خدا نزديك مىسازد چنين شخصى مشغول به غير خدا نخواهد بود، زيرا آنچه جز به وسيله آن نمىتوان به مقصود رسيد از مقصود شمرده مىشود، همچنانكه كسى كه در راه حج مشغول علف دادن به چارپاى خود است رو گردان از حج نيست، و لكن سزاوار است كه بدن در راه خدا مانند چارپا در طريق حج باشد، يعنى همان گونه كه مقصود از تهيّه آنچه مورد نياز مركب است محافظت آن است تا انسان را به مقصد برساند نه تنعّم و لذت يافتن، همين طور شايسته است كه مقصود از خوردن و آشاميدن و لباس و مسكن حفظ بدن از گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما باشد به قدر ضرورت يعنى را رعايت تقوى و اطاعت خداوند بدون لذت جوئى و تن پرورى و اين با زهد منافات ندارد بلكه شرط آن است. پس لذت بردن اگر مقصود بالذات نباشد زيانى نمىرساند كه انسان گاهى به هنگام قيام و عبادت در شب به نسيم سحرى و آواز پرندگان احساس لذّت و راحت مىكند و اين به عبادت او ضرر ندارد كه قصدش طلب جايى مخصوص براى اين لذّت و راحت نيست، علاوه بر اينكه در خوردن و آشاميدن و لباس پوشيدن
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 96
حقيقتا لذتى نيست بلكه به وسيله آنها درد گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما دفع مىشود.
و پوشيده نماند كه ترك زيادتر از آنچه آدمى در دنيا به آن نيازمند است از خوردنى و نوشيدنى و لباس و مسكن و اثاث خانه و همسر و مال و جاه شايسته است زيرا تحصيل آنچه بدان نيازى نيست با زهد منافات دارد. و امّا آنچه زيادى نيست و انسان بدانها محتاج است، يعنى امور هشتگانه مذكور، سزاوار است كه زهد در آنها را نيز به كلّى ترك نكند، زيرا آنچه مهم و ضرورى است ممكن است در مقدار و جنس و اوقات آن زيادى و بيشى راه يابد و بنا بر اين شايسته است كه در آنها نيز زهد را رها نكند.
غايت زهد اين است كه بيش از قوت شبانه روز خود نگاه ندارد و چنانچه زائد بر اين داشته باشد به مستحقّان بذل كند، و اگر از جنس قوت به نان جو اكتفا و اقتصار كند اين نهايت زهد در خوراك خواهد بود، امّا گاهگاهى خوردن نان گندم يا يك نان خورش وقتى چندان لذت بخش نباشد با زهد منافات ندارد، و خوردن گوشت در بعضى از اوقات نيز منافى زهد نيست. و از لباس، كه از پنبه يا پشم باشد، به اندازهاى اكتفا كند كه اعضاء بدن را بپوشاند و از گرما و سرما محافظت كند، و اگر دو جامه داشته باشد كه وقتى يكى را مىشويد ديگرى را بپوشد با زهد منافاتى ندارد. و از مسكن به قدرى طلب كند كه خود و اهل خانهاش از گرما و سرما محفوظ باشند. و از اثاث خانه يعنى فرش و ظرف و ديگ و كوزه و امثال اينها به اندازه رفع حاجت تحصيل نمايد و به آنچه مىتوان از آنها بىنياز بود و بدون آنها حاجات ضرورى بر آورده مىشود دست نيازد. و از همسر به اين اندازه بسازد كه حدّت و شدّت شهوت را درهم شكند و او را از نظر بازى و وسوسههاى قوه شهويّه كه مانع از حضور در عبادات است حفظ كند.
و از مال به مقدارى كه حاجت روزانهاش برطرف شود و اگر كاسب است همينكه نياز روز را به دست آورد كسب را رها كند و به كار دين پردازد، و اگر ملكى و آب و زمينى دارد و بجز آن درآمد ديگرى ندارد كه خرج روزانه خود را بقدر حاجت به دست آوردن ظاهرا نگه داشتن قوت سالانه براى سدّ رمق و ادامه حيات وى
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 97
را از زهد بيرون نمىبرد به شرط آنكه زائد بر نفقه كافى خود را انفاق كند. و گفتهاند كه چنين شخصى از زاهدان ضعيف است به اين معنى كه مقامات عالى و درجات بلند مرتبهاى كه در آخرت نصيب زاهدان است بهره او نخواهد شد، اگر چه نام زاهد بر او صدق كند، زيرا چنين فردى داراى قوه يقين نيست، كه صاحب يقين واقعى چون قوت روزانه خود را داشته باشد چيزى براى فرداى خود ذخيره نمىكند، و كسى كه توكّل را شرط زهد مىداند آن فرد به نزد او زاهد نيست. و اين مرتبه غايت زهد در امور مذكور است و طايفه انبياء و گروه اوصياء و بعد از ايشان گذشتگان صالح بر اين شيوه بودند و همين راه را پيمودند.
حق اين است كه حكم زاهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف و متفاوت مىشود زيرا كار يك نفر تنها سبكتر و آسانتر از كار فرد عائلهمند است، و كسى كه همه همّتش بر تحصيل علم و عمل مقصور است حال او غير از حال اهل كسب است، و همچنين در بعضى اوقات و در بعضى جاها به دست آوردن قدر ضرورى و حاجت در هر روز ممكن است و در بعضى ديگر چنين نيست. پس سزاوار هر كس آنست كه حال و وقت و جاى خود را ملاحظه كند و بينديشد كه شايستهتر در امر آخرت او و مددكارتر بر تحصيل آنچه براى آن آفريده شده نگه داشتن چه مقدار از مال و مصرف چه اندازه و چه جنس از قوت است، به طورى كه اگر كمتر از آن مقدار باشد به تحصيل آنچه او را به قرب پروردگار مىرساند قادر نخواهد بود پس آن را بگيرد و زائد بر آن را ترك كند. و چنين شخصى بعد از درستى نيّت و خلوص قصد در نگاهداشتن اين مقدار از مال از زهد واقعى بيرون نخواهد رفت، هر چند تصور مىرود كه به كمتر از آن مىتوان اكتفا نمود با توجه به اينكه موجب از دست رفتن چيزى مىشود كه براى تكميل نفس مهمتر است.
امّا درباره جاه گفته شد كه قدر ضرورى آن در امر معيشت مانند تحصيل وقع و منزلت در دل زير دستان و خادم خود، و در نزد دستگاه حكومت براى دفع اشرار و متجاوزان از خود، ظاهرا با زهد منافات ندارد، و يكى از علما گفته است:
اين قدر از جاه و مقام اگر چه اشكالى ندارد لكن به جائى مىكشاند كه آدمى را به وادى هلاكت بىپايان مىافكند و هر كه گرد گودال لجن و گل و لاى بگردد
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 98
نزديك است كه در آن بيفتد. زيرا كسى كه نيازمند به جذب دلهاى مردم است يا براى جلب نفع يا دفع ضرر يا رهائى از ظلم است: امّا جلب نفع، مال آدمى را از آن بىنياز مىكند زيرا كسى كه كار و خدمتى مىكند در برابر اجرت است هر چند اجرت دهنده نزد او قدر و منزلتى نداشته باشد، و اگر كسى بخواهد بدون اجرت به وسيله جاه و مقام از مردم خدمت و كار بگيرد معلوم است كه از ستمكاران است و چگونه مىتواند از زاهدان به شمار رود. و امّا دفع ضرر، در ديارى كه عدالت در آنجا كامل نيست يا خطر ستم و تجاوز از همسايگان وجود دارد و دفع شرّ آنها جز به اينكه در دلها يا نزد حكمران وقع و جايگاهى داشته باشد ميسّر نيست به جاه و مقام براى رفع ظلم و تعدّى نياز هست. و مقدار نياز به آن را مخصوصا هنگامى كه بيم از آينده و بد گمانى به عواقب آن وجود داشته باشد نمىتوان تحت قاعده و ضابطه در آورد، و كسى كه در جاه طلبى فرو رود در واقع راه هلاك را مىپيمايد، بلكه حق اين است كه زاهد اصلا در طلب تحصيل جاه و مقام نيست و در صدد به دست آوردن جايگاهى در دلها بر نمىآيد، زيرا اشتغال وى به دين و عبادت پايگاهى در دلها فراهم مىكند كه حتى اگر در ميان كفّار باشد از آزار مردم ايمن است تا چه رسد به آنكه ميان مسلمين باشد.
امّا توهّمات و پندارهائى كه آدمى را به زياده جوئى در جاه و مقام مىكشاند اوهامى دروغين و باطل است، زيرا جستجوى جاه و مقام نيز خود گاهى خالى از رنج و آزار نيست. بنابراين علاج و چاره كردن كمبودها و مشكلات با شكيبائى و تحمّل بهتر و برتر است از علاج و حلّ آنها از طريق جاه طلبى. از اين رو جستجوى جايگاه در دلها اجازه و رخصتى ندارد و كم آن به بسيار دعوت مىكند و آزمندى و خوكردن به آن از حرص و اعتياد به شراب بيشتر و شديدتر است، پس بايد از اندك و بسيار آن احتراز كرد. بلى جاه و مقامى كه خداوند به بعضى از بندگان خود، بدون سعى خود آنان در طلب آن، براى نشر دين يا براى داشتن بعضى از كمالات كه به حصول منزلت ايشان در دلها اختصاص مىيابد مىدهد، در اين صورت اشكالى ندارد و منافى زهد نيست، چنانكه جاه و مقام رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم برترين و گستردهترين جاه و مقام است با اينكه آن حضرت زاهدترين مردم بود.
حق اين است كه جاه مانند مال است در دفع شر و زيان به قدرى كه انسان در
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 99
زمانى يا در شهرى كه امر معيشت او ناگزير به آن نياز و بستگى دارد در اين مقدار ضرورى مانعى نيست و با زهد منافاتى ندارد، لكن زائد بر نياز زهر كشنده است.
بنابراين اندازه ضرورى آن را نبايد از دنيا دانست، بلكه اين مقدار از دين به شمار مىرود، زيرا از شرايط ديندارى است و شرط از مشروط به حساب مىآيد، چنانكه روايت شده است كه إبراهيم عليه السّلام را حاجتى روى نمود پس به نزد دوستى رفت تا چيزى قرض كند امّا او وامى نداد، و إبراهيم اندوهناك بازگشت، خداى تعالى به او وحى كرد: «اگر از خليل خود (خداوند) مىخواستى به تو عطا مىكرد»، إبراهيم عرض كرد: «منفور بودن دنيا را در نزد تو مىدانستم از اين رو ترسيدم كه درباره آن از تو چيزى بخواهم»، خداوند به او وحى فرستاد: «مقدار حاجت از دنيا نيست».
و گفتار امام صادق عليه السّلام با سفيان ثورى نيز - چنانكه به تفصيل در كتاب كافى ذكر شده است - بر اين معنى دلالت دارد.
بنابراين مقدار حاجت از دنيا نيست و زائد بر آن در آخرت و بال خواهد بود، بلكه در دنيا نيز، چنانكه اين حقيقت با تأمّل در احوال ثروتمندان و مالداران و رنجها و محنتهائى كه در كسب مال و اندوختن و نگاهدارى آن و انواع ذلّت و خوارى كه متحمّل مىشوند به روشنى دانسته مىشود، و نهايت سعادت مال اندوز اين است كه آن را براى ورثه خود بگذارد، و آنان بخورند در حالى كه [احتمالا] دشمنان اويند و يا از مال او بر معصيت كمك مىگيرند و بنا بر اين وى در راه گناه مددكار آنها خواهد بود، و از اين جهت دنيا دار و جمع كننده اموال را به كرم ابريشم تشبيه كردهاند كه پيوسته بر گرد خود مىتند تا در پيلهاى كه بر دور خود تنيده گرفتار آيد و آنگاه راه بيرون شدن و رهائى نمىيابد و در آنجا مىميرد و بدين گونه به سبب عمل خود هلاك مىشود، چنانكه در اين باره گفتهاند:
مگر نمىبينى كه آدمى در طول زندگى خويش همواره به قصد امرى تلاش مىكند همچون كرم ابريشم كه پيوسته گرد خود مىتند و در ميان بافته خويش با اندوه مىميرد پس هر كه خود را بر دنيا بيفكند و پيرو شهوات شود پيوسته نفس خويش را
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 100
به زنجيرها و غلهائى كه توانائى گسيختن آنها را ندارد مقيّد و در بند مىكند تا سرانجام فرشته مرگ ناگهان بين او و شهواتش جدائى افكند در حالى كه آن زنجيرها از قلب او به دنيائى كه پشت سر گذاشته بسته شده و او را به سوى دنيا مىكشد و چنگالهاى ملك الموت به رگهاى قلب او فرو رفته و به سوى آخرت مىكشد، و آسانترين حال او هنگام مرگ مانند كسى است كه با اره بندها و اندامهاى بدن او را از يكديگر جدا كنند. و اين نخستين عذابى است كه بعد از رفتن از دنيا به او مىرسد يعنى پيش از آن حسرتها و ندامتها كه هنگام فرو شدن به اسفل السّافلين و منع و محروميّت از مقامات برين و جوار رب العالمين با آنها روبروست. پس به سبب آرزومندى و اشتياق به دنيا از ديدار خداوند محجوب و محروم مىماند و در اثر اين حجاب و حرمان آتش دوزخ بر او چيره و مسلط خواهد شد، كه آتش براى همه محجوبان از خدا آماده گشته است، چنانكه خداى تعالى مىفرمايد:
«كَلا انَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ. ثُمَّ انَّهُمْ لَصالُوا الْجَحيمِ» 83: 15 - 16(مطففين، 15 - 16) «نه چنين است، كه آنان از پروردگارشان دور و محجوبند. و آنگاه به دوزخ وارد مىشوند».
و چون صاحبدلان دريافتهاند كه آدمى با پيروى هوى و فرو رفتن در دنيا خويشتن را هلاك مىكند، چنانكه كرم ابريشم كه خود را درون پيلهاش گرفتار و هلاك مىسازد، دنيا را به كلّى دور افكندند. از خداى تعالى مىخواهيم كه در دلهاى ما همان را قرار دهد كه در جان و روح حبيب خود صلى اللّه عليه و آله و سلم دميده، كه به او چنين وحى فرستاد: «هر چه خواهى دوست بدار كه از آن جدا خواهى شد».
سوم - زهد به اعتبار مرغوب فيه يعنى آن كه به خاطر او از چيزها دست برداشته مىشود. زهد به اين اعتبار سه درجه دارد:
1 - اينكه مرغوب فيه (كه براى آن زهد مىورزد) نجات از جهنّم و ديگر عذابهاى آخرت باشد، و اين زهد خائفان است.
2 - اينكه زهد براى پاداش خداوند و نعمتهاى بهشت باشد، و اين زهد اميدواران است.
علماخلاقاسلامى ج : 3 ص : 101
3 - درجه سوم كه بالاترين درجه زهد است اين است كه بجز قرب خدا و لقاء او نطلبد و وى را التفاتى به دردها و عذاب نباشد تا به خلاصى از آنها بينديشد، و نه به لذتها توجّهى دارد تا به فكر نيل به آنها باشد. بلكه همه انديشه و همّت او مستغرق خداست، و اين زهد عارفان است، زيرا كسى محبّت را منحصر و خاصّ خدا نمىكند مگر اينكه او را به صفات كمال بشناسد. پس همان طور كه كسى كه دينار و درهم را شناخت، و دانست كه نمىتواند هر دو را با هم جمع كند جز به دينار (طلا) دل نمىبندد، همين طور كسى كه خدا را شناخت و لذت نظر به وجه كريم او را دريافت، و دانست كه جمع ميان اين لذت و لذت حور و قصور و باغ و بستان غير ممكن است، بجز لذت نظر و ديدار را دوست نخواهد داشت و غير او را بر نخواهد گزيد.
يكى از عرفا گفته است: گمان مبر كه اهل بهشت هنگام نظر به وجه خداى تعالى ديگر جائى براى لذت حور و قصور در دلشان باقى مىماند، بلكه آن لذت نسبت به لذت نعمتهاى بهشت مانند لذت پادشاهى دنيا و تسخير همه كشورهاى عالم و استيلا بر مردم جهان است نسبت به لذّت داشتن گنجشكى و بازى با آن. نزد اهل معرفت و مردم صاحبدل خواستاران لذتها و نعمتهاى بهشت به كودكى مانند كه براى بازى با گنجشك از لذت سلطنت دست بردارد، و اين به سبب كوتاهى و نارسائى ادراك اوست از لذت پادشاهى، نه براى اينكه بازى با گنجشك به خودى خود برتر و لذت بخشتر از حكمرانى و سلطنت بر همه مردم است.
|