علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 29
فصل 1 دنياى مذموم همان هوى است‏
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه دنياى مذموم اين است كه به دنبال كسب لذت و بهره‏بردارى از آنچه در امر آخرت به آن نيازى نيست باشى كه از آن به هوى تعبير مى‏شود، و قول خداى تعالى به همين معنى اشارت دارد:
«وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَانَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى» 79: 40 - 41(نازعات، 40).
«... و كسى كه خود را از هوى بازداشته بهشت جايگاه اوست».
و موارد هوى در اين قول خداى تعالى گرد آمده است:
«اعْلَمُوا أنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِى الامْوالِ وَ الْأَوْلادِ» 57: 20(حديد، 20).
«بدانيد كه زندگى اين دنيا بازيچه و سرگرمى و زينت و فخر فروشى ميان خودتان و فزون جوئى اموال و فرزندان است».
و چيزهائى كه اين امور بدانها حاصل مى‏شود در اين آيه ذكر شده است:
«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» 3: 14(آل عمران، 14).
«دوستى شهوتها (خواهشها و آرزوها) از زنان و فرزندان و اموال گرد آمده از زر و سيم و اسبان نشاندار و چارپايان و كشت، در نظر مردم جلوه كرده، اين‏ها كالاى
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 30
زندگى دنياست و سرانجام نيك نزد خداست».
اين‏ها اشياء اين دنياست، و آدمى ممكن است به اين‏ها دو گونه علاقه و دلبستگى داشته باشد:
1 - علاقه قلبى: و آن عبارت است از دوست داشتن آنها و لذّت بردن از آنها و به كار بردن فكر و همّت خويش براى به دست آوردن آنها، به طورى كه دل گرفتار آنها گردد. و همه صفات دل كه متعلّق به دنياست مانند ريا و سمعه (شنوانيدن عمل خير خود به مردم) و بد گمانى و چرب زبانى و حسد و كينه و دشمنى و كدورت و كبر و حبّ مدح و تفاخر و زياده‏جوئى، در اين دلبستگى قرار دارد، و اين دنياى باطن است و دنياى ظاهر خود اين چيزهاست.
2 - علاقه بدنى: و آن اشتغال به اصلاح اين چيزهاست بدان سان كه خود و ديگران از آنها بهره‏مند شوند، و اين اشتغال و گرفتارى عبارت است از صنعتها و حرفه‏هايى كه مردم خود را به آنها مشغول ساخته‏اند به نحوى كه خود و خالق خود را يكسره فراموش كرده‏اند و از كارى كه براى آن آفريده شده‏اند باز مانده‏اند. و اگر سبب و مقدار نياز به آنها را مى‏دانستند و به قدر ضرورت خود را به آنها مشغول مى‏كردند به دنيا چنان فرو نمى‏رفتند، و ليكن چون حكمت آمدن به دنيا و اندازه بهره و نصيب خود را از آن نفهميدند از قدر حاجت فراتر رفتند و خود را به مشاغل دنيوى گرفتار ساختند و اين شغلها و مشغله‏ها پى در پى مى‏آيد و به يكديگر متّصل است و حدّ و نهايت ندارد تا آنجا كه آدمى از مقصود اصلى آنها غافل و در مشغله‏هاى بسيار گرفتار مى‏شود. آرى امور دنيا چنين است كه چون در يك شغل گشوده شود در ده شغل ديگر از پى آن باز مى‏شود، و باز هر يك از آن درها را درهاى ديگر به دنبال مى‏رسد تا بى‏نهايت، گويى دنيا چاهى است عميق كه نهايتى براى عمق آن نيست، كه هر كس در پرتگاهى از آن بيفتد از آنجا به پرتگاههاى ديگر سقوط مى‏كند.. و همين طور پى در پى. مگر نمى‏بينى كه آنچه انسان ذاتا به آنها نيازمند است خوراك و پوشاك و مسكن است؟ و به همين جهت نياز به پنج صنعت كه اصول صناعات است پديد آمد: كشاورزى و دامدارى و بافندگى و بنّائى و اقتناص - يعنى شكار و استخراج معدن و حتّى فراهم كردن هيزم - و
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 3 ص : 31
بر هر يك از اين پنج صنعت صنعتهاى ديگر مترتّب است، و بدين سان همه صناعاتى كه اكنون در عالم مى‏بينى پيدا شد. و هيچ كس نيست مگر اينكه به يكى يا بيشتر از اين شغلها مشغول است بجز تنبلان و اهل بطالت كه از آغاز كودكى به هرزگى نشو و نما يافته‏اند و بر اين غفلت و بطالت خويش ادامه دادند تا بيكاره و بدون شغل ماندند و از اين رو دست نياز به نتيجه كار و كوشش ديگران دراز كردند، و بدين سبب دو شغل خبيث پيدا شد يكى دزدى و ديگرى گدائى، و هر يك از اين دو انواع بسيار دارد كه بر شخص انديشمند پوشيده نيست.