و امّا (عجب به جاه و منصب و حكومت و كثرت پيروان و ياران: از اولاد و خويشان و قبيله و عشيره و خدمتكاران):
درمانش اين است كه بداند كه همه اينها در معرض زوال است كه بزودى بين او و آنها جدائى واقع مىشود، يا به مرگ او يا به فنا و نابودى آنها، بلكه عاقل آنها را همچون سرابى مىبيند كه تشنگان بيابان را مىفريبد، يا خيالاتى كه به نظر چيزى مىآيد و چيزى نيست. تا چشم برهم زند بايد آنها را ترك كند و در خانه گور تنها و ذليل بماند كه ديگر نه اهل و اولاد با اويند و نه اعوان و پيروان، كه او را داخل قبر كرده و به كرم و مار و عقرب مىسپارند و بر مىگردند، و سودى براى او ندارند و دردى از او دوا نمىكنند، و حال آنكه در محتاجترين حالات به آنهاست. و شخص عاقل چگونه به كسانى كه در سختترين حالات از او جدا مىشوند عجب مىكند اين ياران و خويشان در دنيا تا خواستهشان حاصل مىشود بر دور او جمعند و گرد او مىگردند، و او بايد خويشتن را در مهلكهها افكند و خود را در معرض ناخشنودى و عقوبت خداوند قرار دهد تا از راههاى حرام اموالى به دست آورد و صرف آنها كند تا از دور او پراكنده نشوند. و اگر يك روز چيزى از خواستههاشان كم شود سر از اطاعت او مىپيچند بلكه كمر دشمنى او را بر ميان مىبندند. همچنين كسى كه به حكومت و نزديكى به سلطان عجب مىكند بنياد كارش از ديگ جوشان بيشتر دستخوش دگرگونى است و بسا اين تغيّر حال به ذلّت و خوارى او بينجامد.
|