و اما (عجب به حسب و نسب):
علاجش دانستن چند چيز است:
اول - اينكه بداند كه فخر و بزرگى كردن به كمال ديگرى از غايت سفاهت و نادانى است، زيرا كسى كه در صفات خود پست و بى‏كمال باشد، كمال ديگرى اگر چه پدر يا جدّ او باشد چگونه پستى و نقص او را جبران مى‏كند، بلكه اگر آن ديگرى زنده بود مى‏توانست به او بگويد: اين فضيلت از من است تورا چه افتاده است و تو كرمى هستى كه از فضله من به هم رسيده‏اى، مگر كرمى كه از فضله انسان حاصل شود برتر از كرمى است كه از سرگين خرى است؟ هيهات اين دو كرم در پستى يكسانند. همانا شرافت براى انسان است نه براى كرم. از اين جهت امير مؤمنان عليه السّلام مى‏فرمايد:
__________________________________________________
[1] بيان آن در ص 201 گذشت.
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 410
انا ابن نفسي و كنيتى ادبى من عجم كنت أو من العرب‏
إنّ الفتى من يقول ها أنا ذا ليس الفتى من يقول كان أبي‏
من فرزند خود هستم و نام و نشانم ادب من است خواه از عجم باشم خواه از عرب جوانمرد كسى است كه گويد من اينم نه آنكه گويد پدرم كه بود و گفته‏اند:
لئن فخرت بآباء ذوى شرف لقد صدقت و لكن بئس ما ولدوااگر به پدران خود كه شريف و بزرگند بنازى راست گفتى لكن بد فرزندى از آنان متولّد شده روايت شده است كه: «روزى ابو ذر در محضر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مردى گفت:
اى سياه‏زاده، حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى ابا ذر پيمانه سر خالى است پيمانه سر خالى است، كه سفيد زاده را بر سياه‏زاده فضيلتى نيست. أبو ذر بر زمين بخفت و به آن مرد گفت: كف پاى خود را بر رخسار من نه.» و روايت است كه:
«بلال چون در روز فتح مكّه بر بام كعبه اذان مى‏گفت، جمعى گفتند كه اين بنده سياه اذان مى‏گويد در آن وقت اين آيه نازل شد:
«يا ايّهَا النَّاسُ انَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا انَّ اكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أتْقاكُمْ» 49: 13(حجرات، 13) «اى مردم ما شما را از مرد و زن آفريديم و جماعتها و قبيله‏ها كرديم تا همديگر را بشناسيد. گرامى‏ترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست».
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:«انّ اللَّه قد أذهب عنكم عيبة الجاهليّة - أى كبرها - كلّكم بنو آدم و آدم من تراب»
«خداوند عيب جاهليّت - يعنى كبر آن - را از شما برداشت، همه فرزندان آدميد و آدم از خاك است.» و نقل شده است كه: «يكى از بزرگان يونان بر غلامى فخر فروشى كرد، غلام گفت: اگر فخر تو به پدران توست پس برترى براى آنهاست نه براى تو، و اگر به سبب لباسى است كه پوشيده‏اى شرافت براى لباس
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 411
توست نه تو، و اگر به مركّبى است كه سوار شده‏اى فضيلت براى مركب توست، براى تو چيزى نيست كه به آن عجب و افتخار كنى. و از اين رو كامل كننده مكارم اخلاق صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:«لا تأتونى بأنسابكم و ائتونى بأعمالكم»
«نسب خود را نزد من نياوريد بلكه أعمال خود را نزد من بياوريد».
دوم - اينكه نسب حقيقى خويش را بشناسد، كه پدر نزديكش نطفه‏اى پليد است و جدّ دورش خاكى پست. و خدا اصل و نسب انسان را به او شناسانده و فرموده:
«وَ بَدَأ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِن طينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ» 32: 7 - 8(سجده، 7 - 8) «خدا خلقت انسان را از گل آغاز كرد. آنگاه نسل او را از عصاراى از آب پست قرار داد».
و كسى كه اصل او خاكى است كه لگدمال مى‏شود و مردم چيزهاى آلوده به آن را مى‏شويند براى او كه فرع آن است چه رتبه و رفعتى است سوم - آنكه بداند كه گذشتگانى كه به آنها عجب و افتخار مى‏كند، اگر از اهل ديانت و داراى خصال پسنديده و شرافت حقيقى بودند آشكار است كه از عجب دور و بر كنار بودند بلكه شيوه ايشان فروتنى و شكسته نفسى و بزرگداشت خلق بوده است. پس اگر در اخلاق به آنها اقتدا كند خودبينى و بزرگ منشى سزاوار او نيست، ورنه به زبان حال و با همين عجب نسب خود را مورد طعن قرار داده است. و اگر از اهل ديانت واقعى و شرافت علمى و عملى نبودند، بلكه فقط بزرگى ظاهرى و شوكت عاريتى داشتند، مانند شاهان ستمگر و ياران و اعوان آنها، اف بر كسى كه به آنها عجب و افتخار كند و به خاطر آنها بزرگى فروشد زيرا خويشاوندى و انتساب به دام و دد و سگ و خوك بهتر است از خويشاوندى و انتساب به آنان. چگونه چنين نباشد و حال آنكه مغضوب درگاه خداوند و معذّب در آتش دوزخند، كه اگر صورتشان را در جهنّم ببيند و پليدى و تعفّن و نكبت آنان را ملاحظه كند از آنها و از انتساب به آنها بيزارى جويد. و به همين جهت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: «قومى كه پدرانشان زغال دوزخ شده‏اند، يا در پيش خدا از
علم‏اخلاق‏اسلامى ج : 2 ص : 412
جعلهائى [1] كه نجاسات را مى‏گردانند و مى‏بويند پست‏ترند بايد فخر به آنها را رها كنند». و روايت است كه دو مرد پيش حضرت موسى عليه السّلام فخر فروشى مى‏كردند. يكى از آنها گفت: من پسر فلان پسر فلانم تا نه پشت خود را شمرد، خداى تعالى به موسى وحى كرد كه: «به او بگوى كه همه آن نه نفر از اهل جهنّمند و تو دهم ايشانى»