علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 286
فصل 7 (ترس از سوء خاتمه و اسباب آن)
پيش از اين اشاره شد كه بالاترين ترسها ترس از سوء خاتمه است و اين ترس اسباب گوناگونى دارد كه مرجع همه آنها سه چيز است:
(اوّل) كه از همه بزرگتر و بدتر است اين است كه وقتى سكرات و هول و اضطراب مرگ نمايان گردد در عقايد آدمى خلل پديد آيد و شك يا انكار بعضى از حقايق بر دل عارض شود و با همين حال قبض روح شود و اين انكار يا شك پردهاى بين او و خداى تعالى گردد كه باعث دورى دائم از خداوند و محروميّت و خسران ابدى و عذاب جاودان خواهد بود.
امّا اين انكار يا شك يا مربوط است به بعضى از عقايد اصولى مانند توحيد و علم و ديگر صفات كمال خداى تعالى، و هر يك از اينها در هلاك و سقوط نفس در بيدينى و كفر كلى است، يا متعلّق است به همه آنها خواه در اصل و يا به نحو سرايت. و مراد از سرايت اين است كه آدمى ممكن است درباره ذات و صفات و افعال خداوند اعتقادى خلاف حقّ و واقع داشته باشد، خواه به رأى و عقل خود يا به تقليد، و چون مرگ فرا رسد و سكرات آن ظاهر گردد و دل نسبت به معتقدات خود مضطرب و متزلزل شود، چه بسا بطلان آنچه از روى جهل معتقد بود منكشف شود - زيرا حال مرگ حال كنار رفتن پرده است - و همين امر ممكن است بطلان بقيّه عقايد او يا شك در آنها را، هر چند مطابق واقع باشد، به دنبال آورد. زيرا در
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 287
نزد او فرقى بين اين اعتقاد فاسدى كه به بطلان و فسادش پى برده و ديگر عقايد صحيح او وجود ندارد، و چون خطاى خويش را در بعضى از عقايدش دريافت يقين و اطمينانى در بقيّه آنها برايش باقى نمىماند. چنانكه گويند فخر رازى روزى مىگريست، از سبب گريه او پرسيدند گفت: «اينك هفتاد سال است در مسألهاى به نحوى اعتقاد داشتم، امروز بطلان آن بر من معلوم شد، از كجا كه ديگر عقايد من چنين نباشد.» و بالجمله: اگر كسى هنگام مرگ به اين خطر بيفتد و پيش از آنكه به اصل ايمان باز گردد از دنيا برود روحش با حال شرك و كفر بيرون رفته است، كه از اين سوء خاتمه به خدا پناه مىبريم و از او مىخواهيم كه ما را بر اعتقاد حقّ ثابت قدم نگه دارد. خداى تعالى در اين دو آيه سرانجام بد آنان را ياد مىكند:
«وَ بَدَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» 39: 47(زمر، 47) «از خدا چيزها بر آنان آشكار شد كه گمان نمىكردند».
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالأخْسَرينَ أعْمالا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الحَياةِ الدّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا» 18: 103 - 104(كهف، 103 - 104).
«بگو آيا شما را به زيانكارترين [مردم] خبر دهم، كسانى كه كوشش آنان در زندگى دنيا گم [و نابود] شده و با اين حال پندارند كه كار نيك مىكنند».
و سادهلوحان، يعنى كسانى كه به خدا و رسول او و آخرت ايمان اجمالى و راسخ دارند از اين خطر بركنارند، و از اين رو در حديث آمده است كه:«أكثر أهل الجنّة البله» [1]
«بيشتر اهل بهشت ساده دلانند» و از بحث و نظر و فرو رفتن در مسائل
__________________________________________________
[1] بله جمع أبله است و در صورت صحت اين خبر مراد از أبله در اينجا كم عقل و كودن نيست بلكه (به دليل آيات و روايات بسيار در فضل عقل و وجوب علم و تفكر و تدبر) چنانكه در «لسان العرب» آمده منظور كم عقلان در امور دنيا و معاش است به جهت كمى توجهشان به آن نه در امور آخرت كه در مورد آن زير كند(و قوله (ص):اكثر اهل الجنه البله، فانه عنى البله في أمر الدنيا لقلة اهتمامهم، و هم أكياس في أمر الآخرة - لسان العرب)
و در «مجمع البحرين» چنين آمده: «بله (ساده دلان) كسانىاند كه سلامت نفس و خوشگمانى به مردم آنان را از دنياشان غافل كرده و زيركى و مهارت تصرف در امر دنيا ندارند و به آخرت روى آوردهاند و جانهاى خويش به آن مشغول داشتهاند و از اين رو سزاوارند كه بيشتر اهل بهشت باشند، و اما ابلهى كه عقل ندارد در اينجا مراد نيست.» م.
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 288
كلامى منع شده [1] و دستور آمده كه ظاهر شرع را بگيرند، و معتقد باشند كه خدا منزّه از نقص و متّصف به صفات كمال در بالاترين حدّ نهائى است. و سرّ مطلب اين است كه ساده لوحان وقتى آنچه را كه از شرع رسيده بگيرند و به آن معتقد شوند بر آن ثابت و استوار مىمانند و ذهنشان از درك شبهات قاصر است و به تشكيك عادت ندارند و بنا بر اين شك و شبههاى حتّى هنگام مرگ به خاطرشان خطور نمىكند.
و امّا كسانى كه در ژرفاى بحثهاى نظرى فرو مىروند و عقايد خود را از عقول قاصر و نارساى خويش اخذ مىكنند، بر عقايد خود ثبات و پايدارى ندارند، زيرا عقلها از درك صفات خدا و ديگر عقايد اصولى آن طور كه هست قاصرند، و ادلّهاى كه ترتيب مىدهند مضطرب و متعارض است، و درهاى شك و شبهه به سبب فرو رفتن در بحث گشوده مىشود. بنابراين اذهان آنان دائما جاى كشمكش و تعارض عقايد و شكوك است. و چه بسا با ملاحظه بعضى از دلائل عقيدهاى پيدا مىكنند و به آن مطمئن مىشوند، سپس شك عارض آنها مىشود و جاى اطمينان را مىگيرد يا آن را ضعيف مىكند و پيوسته در گردابهاى سرگردانى و اضطراب غوطه مىخورند. پس اگر در اين حال سكرات مرگ آنان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى از عقايد خود شك كنند. و مثل اينان مانند كسى است كه در كشتى شكسته نشسته باشد و كشتى در گرداب افتاده و دستخوش امواج خروشان دريا گشته كه موجى او را به موج ديگر اندازد، و سرنوشت چنين كسى غالبا مرگ و هلاك است و به ندرت اتّفاق افتد كه موجى او را به ساحل برساند. و از نصير الدّين حلّى - كه از بزرگان متكلّمين است - نقل شده كه گفت: «هفتاد سال در علوم
__________________________________________________
[1] منع از فرو رفتن در مسائل كلامى در مورد عوام مردم است نه خواص و اين منع از اين جهت است كه درك و فهم مسائل دقيق عقلى و فلسفى نيازمند استعداد و ظرفيت لازم و تحصيل مقدمات ضرورى و به منظور تحقيق گسترده در عقايد و دفاع از آنها و پاسخگوئى به شبهات منكرين و ملحدين و كافران است. و واضح است كه اين امور در حد عامه مردم نيست و خوض در آنها ذهنشان را مشوّش مىكند و در اعتقاد ساده و صحيح آنها كه مبناى أعمال است خدشه و اضطراب پديد مىآورد. م.
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 289
عقلى فكر كردم و كتابهاى بيشمارى درباره آنها نوشتم بيش از اين نيافتم كه اين مصنوعات را صانعى است، و مع ذلك در اين عقيده پير زنان قوم يقينشان از من بيشتر و بالاتر است».
پس طريق صواب اين است كه آدمى اصل ايمان و عقايد را از صاحب وحى بگيرد، و به همراه آن باطن خود را از اخلاق پليد و خبيث پاك سازد و به طاعات و أعمال شايسته اشتغال ورزد و متعرّض تفكّر در آنچه از طاقت او بيرون است نگردد. مگر كسى كه خداوند او را به نيروى قدسى و قريحه مستقيم تأييد فرموده و نور حكمت را در دلش تابانده و مشمول الطاف خفيّه ساخته است، كه چنين كسى مىتواند در درياى علوم غوطهور شود. و امّا ديگران سزاوار است كه اصول عقايد خود را كه از شرع رسيده از او بگيرند و به خدمت او مشغول باشند تا بركات انفاس وى شامل حالشان شود، كه كسى كه از شركت در صف رزمندگان و مجاهدان عاجز و ناتوان است شايسته است كه در خدمت آنان به فراهم ساختن آب و غذا و نگه داشت وسائل و مركبشان مشغول باشد تا در روز قيامت با آنان محشور شود اگر چه فاقد مقام و درجه آنان باشد.
(دوم) از اسباب سوء خاتمه، سستى و ضعف ايمان است و هر چه ايمان ضعيفتر باشد دوستى دنيا بر دوستى خدا غالب شود تا حدّى كه در قلب جائى براى دوستى خدا باقى نماند مگر به طور حديث نفس، و اين مقدار نمىتواند اثرى در مخالفت با نفس امّاره و شيطان داشته باشد. و نتيجه آن فرو رفتن آدمى در پيروى از شهوات خواهد بود تا جائى كه دل تاريك و سياه و تاريكى گناهان بر آن انباشته شود و نور ايمان بكلّى خاموش گردد. و چون هنگام بيهوشى و سكرات مرگ فرا رسد حبّ خدا در دل وى ضعيفتر شود و چه بسا بكلّى نابود گردد، زيرا در مىيابد كه از محبوبش يعنى دنيا كه بر دلش غالب است ناچار جدا مىشود و اين را از خدا مىداند. پس در ضمير خود نسبت به آنچه خدا مقدّر كرده، يعنى مرگ، نفرت و انكار پيدا مىكند و چه بسا در اندرونش به جاى حبّ خدا بغض او پديد آيد. چنانكه هرگاه كسى فرزند خود را كمى دوست داشته باشد و مالى داشته باشد كه در نزد او از آن فرزند عزيزتر است و آن فرزند مال را تلف كند آن دوستى
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 290
اندك به كينه و دشمنى مبدّل مىشود. پس اگر در اين حال لحظه مرگ فرا رسد عمرش به سوء خاتمه پايان يافته است. از چنين سرانجام بد و عاقبت نكبت بار به خدا پناه مىبريم.
و معلوم شد كه سبب سرانجام بد غالب گشتن دنيا دوستى بر دل همراه با ضعف ايمان است كه موجب ضعف خدا دوستى مىشود. پس هر كه دوستى خدا در دلش بر دوستى دنيا غالب است از اين خطر دورتر است اگر چه دنيا را نيز دوست داشته باشد، و هر كه در دلش عكس اين حالت است به خطر نزديك است. و علّت كمى دوستى خدا كمى معرفت به اوست. زيرا خدا را دوست نمىدارد مگر آن كه او را بشناسد. و به اين گونه سوء خاتمه در كتاب الهى اشاره شده است:
«قُلْ إنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أبْناؤُكُمْ وَ إخْوانُكُمْ وَ أزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أمْوال اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَونَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرضَوْنَها أَحَبَّ إلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ في سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأتِىَ اللَّهُ بِأمرِهِ» 9: 24(توبه، 24).
«بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خويشاوندان شما و اموالى كه به دست آوردهايد و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و خانههائى كه بدان دلخوشيد نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راه خدا محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش بياورد (عذابش را بر شما نازل كند يا بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد)».
پس هر كه روحش در حالى كه از كار خدا - مرگ - ناخشنود است و براى اينكه بين او و مال و ديگر محبوبهايش جدائى مىافكند نسبت به خدا بغض و نفرت دارد، مرگش ورود به مبغوض و فراق از محبوب است و در نتيجه بر خدا وارد مىشود مانند بنده فرارى و آكنده از بغض كه او را دستگير كرده و به زور به سوى مولايش مىآورند، و خوارى و عذابى كه سزاى اوست پنهان نيست. امّا آن كه با دوستى خدا و خشنودى فعل او بميرد ورودش ورود بنده نيكوكار مشتاق مولاى خويش است، و شادى و سرورى كه به او مىرسد پوشيده نيست.
(سوم) از اسباب سوء خاتمه، كثرت معاصى و غلبه شهوات است هر چند
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 291
ايمان قوى باشد. بيان مطلب اين است كه سبب ارتكاب گناهان غلبه شهوات و رسوخ آنها در دل است و سبب آن بسيارى الفت و عادت به آنهاست. و هر چه آدمى به آن الفت گرفته و عادت كرده باشد بهنگام مرگ ياد آن به دلش بر مىگردد.
پس اگر ميل او بيشتر به طاعات بود در وقت مردن همان به خاطرش مىرسد و اگر شغل و سرگرمى او بيشتر مسخرگى و استهزاء بوده در دم مرگ به آن مشغول مىگردد.
و همچنين در همه اشتغالات و أعمالى كه در مدّت عمر متوجّه آنها بوده در وقت مردن بر دلش غالب مىشود. و بسا هست كه بهنگام قبض روح يكى از شهوات دنيا و يكى از گناهان بردا، او غالب باشد و دلش به آن معتقد شود و در اين حالت از خداى تعالى دور و محجوب گردد. و مراد از پايان بد همين است. پس كسى كه معاصى و شهوات بر او غالب است و دلش به گناهان بيشتر مايل است تا به طاعات، اين خطر به او نزديك است. و كسى كه طاعات بر او غالب است و به ندرت مرتكب معاصى مىشود اميد نجات درباره او بيشتر است، اگر چه امكان خطر نيز هست. و كسى كه هيچ يك از طاعات و معاصى بر ديگرى غلبه ندارد امر او در اين خطر با خداست، و ما را نرسد كه در حقّ او به نزديكى و دورى حكم و داورى كنيم.
سرّ مطلب اين است كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و همان طور كه انسان در خواب احوالى را مىبيند كه در طول عمر به آنها الفت و عادت داشته است، حتّى در خواب جز چيزهائى كه شبيه مشاهدات وى در بيدارى است نمىبيند، چنانكه كسى كه تازه به حدّ بلوغ رسيده و محتلم شود صورت آميزش را به خواب نمىبيند، همينطور است حال او بهنگام سكرات مرگ و بيهوشى پيش از آن، كه شبيه خواب است اگر چه بالاتر از آن است. پس مقتضاى اين حالت آن است كه مألوفات به ياد او باز گردد. چه بسيار كه به واسطه غلبه الفت صورت فاحشهاى در نظر او نمودار شود و دلش بدان ميل كند و روحش در اين حال قبض شود و به سوء خاتمه از دنيا برود، اگر چه اصل ايمان باقى است به طورى كه به فضل و عنايت الهى اميد رهائى و نجات او از آن حالت هست. و همانطور كه در بيدارى چيزها به خاطر او مىگذرد كه سبب آن را جز خدا نمىداند همين طور آنچه در بعضى از خوابها ديده مىشود و آنچه هنگام بيهوشى مرگ به خاطرش
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 292
مىآيد اسبابى دارد كه ما بعضى را نمىشناسيم و گاهى بعضى از آنها را مىشناسيم، به اين بيان: ما مىدانيم كه خاطر از چيزى به چيز ديگرى كه با آن مناسب است منتقل مىشود (تداعى معانى)، يا به سبب مشابهت مثل اينكه صورت زيبائى مىبيند و به ياد صورت زيباى ديگر مىافتد، و يا به واسطه تضاد مثل اينكه از ديدار زيبا به ياد زشت مىافتد، و يا به مقارنت و مجاورت به اينكه مثلا اسبى را قبلا با انسانى ديده و آن انسان به ياد او مىآيد. و گاهى خاطر از چيزى به چيز ديگر منتقل مىشود و سبب و وجه مناسبت آن را نمىداند. و همينطور است انتقال خاطرات در خواب و بهنگام مرگ كه اسبابى دارد كه بعضى را نمىشناسيم و بعضى را به نحو مذكور مىشناسيم.
و كسى كه مىخواهد خاطرش بهنگام مرگ از اشتغال به معاصى و شهوات مصون و محفوظ باشد و به فكر آنها نيفتد بايد در طول عمر بكوشد تا نفس خود را از معصيت باز دارد و شهوت را از دل ريشهكن كند، و اين مقدارى است كه در اختيار اوست، و كوشش دائم و مواظبت بر علم و پاكسازى درون از سرگرميهاى دنيوى و توجّه و حبّ و انس به خدا توشه و ذخيرهاى براى حالت سكرات مرگ است، زيرا هر كس بر حالتى كه زيسته مىميرد و بر حالتى كه مرده محشور مىشود، چنانكه در خبر وارد شده است [1]. و مشاهده و تجربه دلالت دارد بر اينكه هر كس بهنگام مرگ دلش مشغول به همان چيزى است كه در طول عمر به آن مشغول بوده، و به وقت مردن همان چيز در نظر او پديدار مىشود. و آن امر خوفناك كه موجب سوء خاتمه است اين گونه خاطر بد است كه به دل مىآيد. و خوف اهل معرفت از همينگونه عاقبت بد است. زيرا خطور خواطر و اتّفاقات بد يا خوبى كه مقتضى آنهاست تحت اختيار آدمى نيست، هر چند طول الفت و عادت تأثير و دخالت دارد. و از اين رو اگر انسان بخواهد كه در خواب جز انبياء و أئمّه - عليهم السّلام - و غير از احوال صالحان و عبادت و طاعت را نبيند براى او ميسّر نمىشود، اگر چه دوستى سرشار آنها و مواظبت بر صلاح و طاعت در اين امر مؤثّر است.
__________________________________________________
[1] ظاهرا مراد اين خبر است:كما تعيشون تموتون و كما تموتون تبعثون.
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 293
و بالجمله: خلجان افكار و خيالات به طور كلّى تحت اختيار و بر طبق ضابطه نيست، اگر چه چيزهائى كه در خواب ظاهر مىشود با آنچه در بيدارى بيشتر مورد توجّه است مناسبت دارد. و از اينجا مىتوان دانست كه آدمى اگر در دم آخر كه روح از تن بيرون مىرود سرانجام نيك و سالم نداشته باشد همه أعمالش ضايع و تباه خواهد شد. و سلامت و عاقبت خير با اضطراب امواج خاطرات دشوار است.
و به اين جهت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
«إنّ الرّجل ليعمل بعمل أهل الجنّة خمسين سنة حتّى لا يبقى بينه و بين الجنّة إلا فواق ناقة، فيختم له بما سبق به الكتاب.»
«مردى پنجاه سال عمل اهل بهشت را مىكند تا اينكه ميان او و بهشت به قدر دوشيدن شترى باقى نمىماند ولى سرانجام به آنچه براى او مقدّر شده پايان مىيابد.» و معلوم است كه مدّت كوتاه دوشيدن شترى وقت أعمالى نيست كه باعث شقاوت شود، بلكه اين خواطر و افكار بد است كه چون برق در گذرند. و از اين رو گفتهاند: [1] «تعجّب نمىكنم از كسانى كه هلاك شدند كه چگونه هلاك شدند، و ليكن تعجّب مىكنم از كسانى كه نجات يافتند كه چگونه نجات يافتند.» و در روايت آمده [2]: «وقتى ملائكه روح بنده مؤمنى را كه بر خير و اسلام مرده بالا مىبرند تعجّب مىكنند و مىگويند: چگونه از دنيائى كه نيكان ما در آنجا تباه شدند نجات يافت.» و از اين رو گفتهاند [3]: «كسى كه كشتى او در دريا مىرود و بادها و طوفانها و امواج سهمگين بر او هجوم كرده است احتمال نجات دربارهاش كمتر از احتمال هلاك است. و اضطراب دل مؤمن از اضطراب كشتى بيشتر و امواج خيالات و خواطر از امواج دريا سهمگينتر و آسيب رسانتر است، و مقلّب القلوب همانا خداست. و از اينجا سرّ اين گفتار روشن مىشود كه:«النّاس كلّهم هلكى إلا العالمون، و العالمون كلّهم هلكى إلا العاملون، و العاملون كلّهم هلكى إلا
__________________________________________________
[1] گوينده مطرف بن عبد اللّه است «احياء العلوم» ج 4 ص 155.
[2] از كلمه ورد بر مىآيد كه اين گفتار حديث است.
[3] گوينده غزالى است در «احياء العلوم» صفحه مذكور.
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 294
المخلصون [1]، و المخلصون على خطر عظيم. [2]»
«مردم همه اهل هلاكند مگر علما و علما همه اهل هلاكند مگر عمل كنندگان [به علم خود] و عمل كنندگان همه اهل هلاكند مگر اخلاصمندان، و اخلاصمندان بر خطر عظيماند.» و براى همين خطر عظيم است كه شهادت مطلوب و مرگ ناگهانى ناگوار است زيرا چه بسيار كه مرگ مفاجات در وقتى اتّفاق افتد كه خاطر سوء و انديشه بد بر دل آدمى چيره و غالب باشد.
امّا شهادت در راه خدا اين است كه قبض روح در حالتى مىشود كه در دل جز محبّت خدا باقى نمانده، و حبّ دنيا و مال و فرزند از دل بيرون رفته است، زيرا كسى كه به امر خدا و رسول به ميدان كارزار مىرود و بر صف دشمن هجوم مىبرد مرگ را براى رضاى خدا و حبّ او استقبال مىكند، دنيا را به آخرت مىفروشد و به اين معامله كه خدا خريدار آن است خشنود است چنانكه مىفرمايد:
«إنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنِينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ». 9: 111(توبه، 111)
__________________________________________________
[1] اگر اين گفتار حديث صحيح و معتبر باشد بايد مخلصين به كسر لام خواند يعنى اخلاصمندان يا كسانى كه مىكوشند دين خود را پاك و خالص و عمل خود را بىريا براى خدا انجام دهند. واضح است كه ما دام كه بر اين اخلاص باقىاند در خطر نيستند. خطر از اين جهت است كه ممكن است بلغزند و به ناخالصى و معصيت دچار شوند. اما مخلصين به فتح لام، برگزيدگانند كه خداى تعالى آنان را از هر گونه شرك و معاصى پاك كرده است و اينان انبياء و أئمه معصوميناند كه نسبت به آنان هيچگاه بيمى از ناخالصى در ايمان و در عمل نمىرود، و درباره ايشان شيطان گفته است:
«وَ لأغْوِيَنَّهُمْ أجْمَعينَ، إلا عِبادَكَ مِنهُمُ الْمُخلَصِينَ» 15: 39 - 40(حجر، 40) «همگيشان را گمراه مىكنم، مگر آنان كه بندگان خالص كرده شده و برگزيده تواند.» م.
[2] اين متن در ضمن گفتار غزالى در «احياء العلوم» ج 4 ص 156 آمده و گويى سخن خود اوست، و حال آنكه اين عبارت در مجموعه شيخ ورام ص 320 از پيامبر (ص) به طور مرسل نقل شده، و همچنين در «مصباح الشريعه» منسوب به امام صادق (ع) در باب 77 نزديك به اين عبارت آمده است. (مصحح).
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 295
«خدا از مؤمنان جانها و اموالشان را خريد كه [در برابرش] بهشت از آنان باشد».
از اينجا معلوم مىشود كه كشته شدنى كه به سبب شهادتى كه ذكر شد نباشد باعث اطمينان از اين خطر نيست اگر چه به ظلم كشته شده باشد يا به صحنه جهاد رفته باشد امّا اين هجرتش به سوى خدا و رسول نباشد بلكه براى به دست آوردن دنيا (مقام، مال، زن،...) باشد.
از آنچه گفته شد آشكار است كه: سوء خاتمه با اسباب مختلفى كه دارد به احوال دل بر مىگردد و حالت دل يا انديشه نيك است يا انديشه بد يا انديشه مباح.
پس كسى كه روحش در حال اشتغال به انديشه مباح از دنيا برود نمىتوان حكم كرد كه سرانجامش نيك است يا بد، بلكه كارش با خداست، اگر چه احتمال نجاتش بعد از غلبه أعمال شايسته بر أعمال ناشايسته بيشتر است. و كسى كه روحش با انديشه بد بيرون رود:
«فَقَدْ ضَلّ ضَلالا بَعيدا» 4: 116و«خَسِرَ خُسْرانا مُبينا.» 4: 119(نساء، 116 - 119) «به ضلالت افتاده است، ضلالتى دور.» و «زيانى آشكار كرده است».
و كسى كه روحش با انديشه و خاطر نيك از بدن جدا شود و دل او متوجّه خدا و آكنده از حبّ و انس او باشد به رستگارى جاويد فايز شده است و اين موقوف است بر مجاهده بسيار تا نفس را از شهوات حيوانى باز دارد و محبّت دنيا را يكسره از دل بيرون كند و از ارتكاب معاصى و از مشاهده آنها و تفكّر درباره آنها و از همنشينى با اهل گناه و شنيدن حكايات آنان احتراز نمايد، بلكه از مباحات دنيا به طور كلّى كناره گيرد و درون خود را از ما سوى اللّه پاك سازد و رشته دلبستگى به هر چيزى را ببرد و با تمامى وجود و سراسر هستى خويش به خدا بپيوندد، و محبّت هر چيزى را جز محبّت او از دل بيرون كند، تا دوستى و ياد خداى سبحان و انس به او ملكه راسخ شود و بر قلب به هنگام مرگ غالب و مستولى باشد. و بدون اين مجاهده نمىتوان به خاتمه خير و نجات مطمئن شد. و چگونه مىتوان مطمئن شد و حال آنكه دانستى كه بيهوشى پيش از مرگ شبيه خواب است، و در بيشتر خوابهائى كه مىبينى در آن حالت در دل خود محبّت و انس و توجّه به خدا را نمىبينى
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 296
بلكه به خاطرت نمىگذرد كه تو را پروردگارى است آراسته به صفات كمال، بلكه در خواب غالبا امور باطل و خيالهاى فاسد كه به آنها انس و الفت گرفتهاى مىبينى.
پس اگر بهنگام قبض روح دل تو مشغول يكى از امور دنيا باشد و متوجّه به خدا و ملتفت معرفت او و مبتهج به حبّ و انس او نباشد هميشه و براى ابد بر اين حالت باقى خواهى ماند، و شقاوت و زيانكارى بزرگ همين است.
پس اى دوست سر از خواب غفلت بردار و از مستى طبيعت هوشيار شو، و دوستى دنيا را از دل بيرون كن و با همه هستى به آستان پروردگار خود روى آر، و از دنيا به قدر ضرورت قناعت كن و بيش از مقدار حاجت مجو، و از خوراك به آن قدر بس كن كه حفظ حيات شود كه زياده خوردن آدمى را از قرب پروردگار دور مىسازد. و از جامه به اندازهاى كه تن را بپوشاند خرسند باش و از مسكن به مقدارى كه از چشمها و از گرما و سرما و باران محفوظ باشى اكتفا كن، كه اگر از اين بيشتر بخواهى غم و اندوهت بسيار مىشود و دل هر لحظه به فكرى مشغول و گرفتار مىگردد و رنج و محنت هر دم تورا فرو مىگيرد و خيرات و بركات عمرت تباه و ضايع مىشود.
و بعد از آنكه امور دنيوى را از خود دور كردى همواره متوجّه دل خود باش و لحظهاى از آن غافل مشو و پيوسته سعى كن جز به معرفت و محبّت خدا نپردازد، و بايد قرب و انس به خدا بالاترين مرتبه همّت تو باشد، زيرا خردمند به آنچه شريفتر و كاملتر است ميل و اشتياق دارد و به آنچه نيكوتر و سودمندتر است شاد مىشود. و شكّى نيست كه اشرف و اكمل موجودات خداى سبحان است، بلكه موجود و كمال حقيقى تنها اوست و موجودات و كمالات ديگر همه از فيض و تراوش وجود و فضل اويند. و علوّ و كمال و بهاء و جلال او فوق آن است كه بتوان تصوّر كرد. و معرفت و حبّ او بهترين و نافعترين چيزها براى آدمى است زيرا كه باعث سعادت ابدى و بهجت دائمى است، و سزاوار نيست كه عاقل براى اشتغال به لذايد بىارزش دنيا آن را رها كند بلكه شايسته است كه زمام دنيا را به گردنش افكند و نفس شريف خويش را از چنگال آن نجات بخشد و با همه وجود به خدا متوجّه شود و شادى و ابتهاج او جز به حبّ و انس خدا نباشد.
|