علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 265
فصل 2 خوف پسنديده و اقسام و درجات آن
نوع دوم خوف نيز اقسامى دارد: (اوّل) آنكه از خداى سبحان و عظمت و كبرياى او باشد و اين خوف در اصطلاح صاحبدلان خشيت و رهبت (ترس) ناميده مىشود. (دوم) آنكه از گناهان و معاصى باشد. (سوم) آنكه از هر دو باهم باشد.
و هر قدر معرفت انسان به جلال و عظمت او و به عيوب و گناهان خويش بيشتر شود خوف افزون گردد. زيرا ادراك قدرت غالب و عظمت فائق و قوّت قوى و عزّت شديد موجب اضطراب و سراسيمگى است. و شكّى نيست كه عظمت و قدرت خداوند و ديگر صفات جلال و جمال او در شدّت و قوّت نامتناهى است و بر هر انسانى به اندازه طاقت و استعداد او ظاهر و پديدار مىشود. و براى هيچ كس احاطه به صفات او و ادراك كنه آنها ممكن نيست، كه وسائل ادراك از درك نامتناهى كوتاه و نارساست. بلى، بعضى از ادراكات عالى اجمالا مىتواند به مفهومى از آن راه يابد و ليكن آنچه براى خردمندان از صفات او ظاهر و متجلّى مىشود حقيقت صفات نيست، بلكه نهايت آنچه عقول آنان در مىيابد و كمال مىانگارد به قدر طاقت و استعداد ادراك آنهاست. و اگر ذرّهاى از حقيقت بعضى از صفات او براى نيرومندترين عقلها و عاليترين ادراكها ظهور و تجلّى كند از فروغ انوار وجه ذو الجلال او بسوزند و تار و پود هستىشان از هم بگسلد، و اگر گوشهاى از
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 266
پرده جمال كنار رود اجزاء وجودشان از هم پاشيده شود.
پس آخرين درجه معرفتى كه براى صاحبان ادراك عالى و عقول و نفوس قدسى ميسّر است اين است كه نامتناهى بودن صفات خداوند را در شدّت و قوّت دريابند و همين قدر بفهمند كه دست انديشه از درك كمال و بهاء صفات او كوتاه است و پاى تصوّر را در ساحت قدسش راه نيست. و فهميدن اين مرتبه نيز به اختلاف عقول و علوّ ادراك مختلف است. پس هر كه عقل و ادراكش قويتر و كاملتر باشد به پروردگارش شناساتر است و هر كه شناخت او افزونتر باشد خوفش بيشتر است.
و از اين رو خداى تعالى فرمود:
«إنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» 35: 28(فاطر، 28).
«از بندگان خدا، فقط دانايان از او بيم دارند».
و سرور رسولان فرمود: «أنا أخوفكم من اللّه» «من از همه شما از خدا ترسانترم».
و حتما حكايات خوف گروه پيامبران و پس از ايشان خوف دستههاى اوليا و عارفان به گوشت رسيده، و غشهاى پى در پى امير مؤمنان عليه السّلام را شنيدهاى.
و اين حالت مقتضاى كمال معرفت است كه موجب خوف شديد مىشود.
زيرا كمال معرفت در دل اثر مىكند و آن را به سوزش مىآورد و اثر اين آتش خوف از قلب به بدن مىرسد و تن را نزار و لاغر و چهره را زرد و ديده را گريان مىسازد و به اعضاء و جوارح سرايت مىكند و آنها را از گناهان باز مىدارد و به طاعات مقيّد مىسازد. و كسى كه در ترك معاصى و كسب طاعات نكوشد دل او از خوف خدا خالى است و از اين جهت گفتهاند: خائف كسى نيست كه بگريد و چشم خود بمالد بلكه كسى است كه كارهائى را كه عذاب و عقاب در پى دارد ترك كند.
و حكيمى گفته است: «هر كه از چيزى ترس و بيم داشته باشد از آن مىگريزد، و كسى كه از خدا بترسد به سوى او مىگريزد». و عارفى گفته است: «بنده هنگامى از خدا مىترسد كه از گناه بپرهيزد همچون بيمارى كه از خوف طول بيمارى از غذاهاى ناسازگار پرهيز مىكند». و همچنين به صفات و احوال سرايت مىكند و شهوات را ريشه كن و لذّات را ناگوار مىسازد، و طعم معاصى شيرين در كام
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 267
طبعش تلخ و ناپسند مىگردد، چنانكه عسل نزد كسى كه مىداند مسموم است ناگوار مىشود. و در اين هنگام شهوات به سبب خوف مىسوزد و اعضاء و جوارح مؤدّب مىشود و در دل افسردگى و خضوع و خشوع پديد مىآيد و صفات مذموم از او دور مىگردد، و تمام همّ او متوجّه خوف از معاصى و در انديشه خطر عاقبت كار است. و براى او شغلى جز مجاهده و محاسبه أعمال و مراقبت احوال نمىماند.
يك دم را براى خود غنيمت مىشمارد و آن را بيهوده از دست نمىدهد، و از نفس درباره خيالات و سخنان و كلمات بازخواست مىكند، و ظاهر و باطن خود را به آنچه از آن مىترسد مشغول مىسازد و به چيز ديگرى نمىانديشد، همانند كسى كه در چنگال شيرى درنده گرفتار آمده و تمام همّ او به آن مشغول است و به هيچ چيز ديگر نمىپردازد. اين است حال كسى كه خوف خدا بر او چيره و مستولى شود، همچنانكه حال گروهى از صحابه و تابعين و پيروان آنان و سلف صالح چنين بوده است.
پس نيروى مجاهده و مقدار محاسبه بر حسب شدّت خوفى است كه سبب آتش و سوزش دل است، و آن بستگى دارد به مقدار معرفت به جلال و عظمت خدا و ديگر صفات و افعال او و نيز به عيوب نفس و خطرهاى هول انگيزى كه در پيش دارد.
و كمترين درجه خوف كه اثرش در اعمال ظاهر مىشود اين است كه از ممنوعات و محرّمات دست باز دارد و اين كفّ نفس از آنها «ورع» (پارسائى) نام دارد، و بيشتر و بالاتر از آن اين است كه از شبههها خود را نگاه دارد و اين را «تقوى» نامند، زيرا تقوى اين است كه از آنچه مشكوك و شبههآميز است پرهيز كند. و صدق در تقوى همين است. و اگر از اين مرتبه نيز ترقّى كند خود را يكسره به خدمت پروردگار بگمارد و از آنان شود كه خانهاى كه در آن سكنى و اقامت نخواهد كرد نسازد و آنچه را نمىخورد گرد نياورد، و به دنيايى كه علم به فراق و جدائى از آن دارد التفات نكند، اين مقام «صدق» است و صاحبش «صدّيق» نام دارد. پس تقوا در صدق، و ورع در تقوا، و عفّت در ورع داخل است كه آن عبارت است از خوددارى از مقتضاى شهوات.
پس در اين هنگام خوف در اعضاء و جوارح تأثير مىكند و او را از اقدام به محرّمات و معاصى باز مىدارد و به عمل به طاعات وا مىدارد.
|