علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 218
فصل 9 تكميل علاج وسواس
اگر علاج قطعى و ريشه كنى وسوسهها ممكن باشد با عمل به سه امر امكان دارد:
اوّل: بستن درهاى بزرگ نفوذ شيطان در قلب كه عبارتند از شهوت و خشم و حرص و حسد و عداوت و خودبينى (عجب) و كينه و كبر و طمع و بخل و سبكسارى (خفّت) و جبن و محبّت متاع فانى دنيا، و تجمّل پرستى و شوق به آراسته شدن با لباس فاخر، و شتابزدگى و ترس از تنگدستى و فقر، و تعصّب نابجا و ناحق، و بدگمانى به خالق و خلق... و غير اينها از صفات ذميمه و ملكات رذيله. اينها درهائى است كه شيطان هر يك را گشوده بيابد به وسيله وسوسههاى متعلّق به آن داخل مىشود و اگر بسته باشد راهى به آن ندارد مگر دزدانه و بر سبيل گذار و عبور.
دوم: آباد ساختن دل به اضداد آنها يعنى به اخلاق فاضله و اوصاف شريف، و ملازمت و پيوستگى با ورع و تقوى، و مواظبت بر عبادت پروردگار متعال.
سوم: بسيارى و كثرت ذكر با دل و زبان، كه اگر ريشههاى صفات مذموم ياد شده كه به منزله درهاى بزرگ براى ورود شيطان است از دل كنده شود، راههاى تسلّط و تصرّف وى بسته مىشود، مگر بعضى خطورهاى گذرا. و ذكر و ياد خدا شيطان را جلو مىگيرد و ريشه تسلّط و تصرّف او را بكلّى مىكند.
و اگر درهاى ورود شيطان از آغاز بسته نشود مجرّد ذكر زبانى در زايل كردن آنها
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 219
سودمند نيست. زيرا حقيقت ذكر در دل جايگير نمىشود مگر بعد از تخليه و پاكسازى آن از رذائل و تحليه و آراستن آن به فضائل، و اگر اين دو كار انجام نگيرد قدرت و تسلّط ذكر بر دل آشكار نمىشود. بلكه مجرّد حديث نفس (با خود سخن گفتن) است كه مكر و كيد و تسلّط شيطان را دفع نمىكند. مثل شيطان مانند سگ گرسنه است، و مثل اين صفات مذموم مانند گوشت و نان و خوراك سگ است، و مثل ذكر مانند گفتن «چخ» است به او، و شك نيست كه وقتى سگ به تو نزديك شود اگر از خوراك او چيزى نزد تو نباشد همينكه بگوئى «چخ» رانده مىشود.
امّا اگر از خواستههاى او چيزى نزد تو باشد تا به مطلوب خود نرسد با آن گفتن و راندن دست از تو برندارد.
پس قلب خالى از خوراك شيطان به مجرّد ذكر او را مىراند، و امّا قلبى كه آكنده از خوراك شيطان باشد ذكر را كنار مىزند و به حاشيه مىبرد ولى در ميان دل (سويداى قلب) قرار نمىگيرد، زيرا كه شيطان در آنجا قرار گرفته است.
و همچنين ذكر به منزله غذاى نيرو بخش است، پس همان طور كه غذاهاى مقوّى مادام كه تن از اخلاط فاسد و موادّ أمراض پاك نگردد سود نبخشد، همين طور ذكر تا هنگامى كه دل از اخلاق ذميمه كه موادّ بيمارى وسوسههاست پاك نشود نفعى نخواهد داد. و ذكر وقتى براى قلب سودمند است كه از آلودگى هوى و هوس پاك و به نور پارسائى و تقوى روشن باشد. چنانكه خداى سبحان فرموده است:
«إنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فإذا هُمْ مُبْصِرُونَ» 7: 201(اعراف، 201).
«كسانى كه پرهيزكارند هنگامى كه با وسوسههاى شيطان برخورد كنند [خدا را] به ياد مىآورند پس در اين حال بينا [و از چنگ وسوسهها رها] مىشوند».
و نيز مىفرمايد:
«إنَّ في ذلِكَ لَذِكرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ» 50: 37(ق، 36).
«همانا، در اين [قرآن] براى كسى كه دلى [زنده يا گوشى شنوا] دارد پند و يادآورى است».
و اگر مجرّد ذكر براى طرد شيطان كافى بود هر كسى در نماز حضور قلب
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 220
داشت و وسوسههاى باطل و خيالات فاسد به دل او خطور نمىكرد، زيرا منتهاى هر ذكر و عبادتى در نماز است، با اينكه هر كه مراقب قلب خويش باشد در مىيابد كه افكار و خواطر در نماز بيش از اوقات ديگر به دل راه پيدا مىكند. و بسا اتّفاق مىافتد كه آنچه از امور دنيا فراموش شده در نماز به ياد مىآيد، بلكه لشكر شياطين هنگام نماز بر دل انسان هجوم مىكنند و آن را جولانگاه خود قرار مىدهند، و آن را چنان به چپ و راست منحرف مىگردانند كه ايمان و يقينى در آن نيابد، و آن را به بازارها و حساب سوداگران و جواب مخالفان مىكشانند، و بدينگونه او را در واديها و مهلكههاى دنيا مىافكنند. با اين همه گمان مكن كه ذكر در دلهاى غافل هيچ اثر و ثمرى ندارد، كه چنين نيست، زيرا ذكر در نزد اهلش چهار مرتبه دارد كه همه آنها براى گويندگان ذكر سودمند است، جز اينكه مغز و روح و غرض اصلى از آنها آخرين مرتبه است:
(اول) ذكر زبانى فقط.
(دوم) ذكر زبانى و قلبى، با وجود اينكه در قلب جايگير نشده، به طورى كه قلب نيازمند مراقبت است تا همراه ذكر حضور داشته باشد، و اگر مراقبت را رها كند و دل را به خود واگذارد به وسوسهها و خواطر متمايل گردد.
(سوم) ذكر قلبى كه در دل جايگير شود و بر آن مستولى باشد، به طورى كه به آسانى نتوان دل را از آن منصرف ساخت، بلكه اين كار به سعى و تكلّف ممكن باشد، چنانكه استقرار آن در دل و دوام آن به كوشش و زحمت نياز دارد.
(چهارم) ذكر قلبى كه در آن مذكور (خدا كه متعلّق ذكر است) در دل باشد و بس، به طورى كه حتّى خود ذكر هنگام ذكر محو شود، و قلب به خود و به ذكر توجّه و التفات نداشته باشد بلكه با تمامى وجود مستغرق در مذكور (متعلّق ذكر) باشد. و صاحب اين مرتبه التفات به ذكر را حجاب مشغول كننده مىداند و اين مرتبه است كه بالذّات مطلوب است، و مراتب ديگر بالعرض مطلوبند، زيرا اين مراتب راههائى است براى رسيدن به مطلوب بالذّات.
|