علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 191
فصل 2 توكل بر اين پايه است كه جز خدا مؤثرى وجود ندارد
بدان كه براى آدمى ممكن نيست كه در كارها بر خداى تعالى توكّل حقيقى داشته باشد مگر اينكه به مرتبه سوم توحيد رسيده باشد، و اين مرتبه است كه توكّل به آن مرتبط مىشود نه ديگر مراتب. زيرا مرتبه چهارم پايه توكّل نيست و مرتبه اوّل صرفا نفاق است و فايدهاى نمىرساند. و مرتبه دوم - يعنى مجرّد اعتقاد به توحيد - موجب حصول توكّل چنانكه سزاوار است نمىشود. زيرا همه مسلمين به توحيد معتقدند با اينكه توكّل به نحو شايسته در آنها وجود ندارد.
پس مناط در توكّل مرتبه سوم توحيد است، و آن اين است كه براى بنده به سبب نور حق روشن و منكشف شود كه جز خدا فاعل و مؤثّرى وجود ندارد.
و منشأ هر موجودى و هر فعلى از خلق و روزى، و عطاء و منع، و غنى و فقر، و صحّت و بيمارى، و عزّت و ذلّت، و زندگى و مرگ... و هر چيزى كه نامى دارد، يگانه مبدع و مخترع آن خداى تعالى است كه هيچ شريك و انبازى براى او نيست. و بعد از كشف اين مطلب ديگر به غير او هيچ توجّه و نظر نكند، بلكه بيم و اميدش يكسره به او و وثوق و اعتمادش تنها بر او باشد، كه فاعل منحصر و يگانه اوست نه غير او، و جز او همه مسخّر و رام اويند كه هيچ استقلالى حتّى در به حركت درآوردن ذرّهاى در پهنه آسمانها و زمين ندارند. و هنگامى كه درهاى معارف به روى انسان گشوده شد اين مطلب براى او تمامتر و كاملتر از مشاهده با چشم روشن
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 192
مىشود. و فقط شيطان است كه او را از اين توحيد باز مىدارد و در قلب او به واسطه التفات به بعضى از وسائط كه در آغاز آنها را منشأ اثر براى بعضى از امور مىپنداشت شائبه شرك مىاندازد، چنانكه براى باران بر ابر اعتماد مىكند و براى روئيدن كشت و رشد و نموّ زراعت به بارش باران اميد مىبندد و در سير و حركت كشتى به وزش باد دل خوش مىدارد، و در حدوث حوادث زمينى بر ستارهبينى و ارتباط كواكب با اين حوادث تكيه مىكند.
همچنين شيطان در دل آدمى وسوسه مىكند و به او مىگويد: چگونه همه چيز را از خدا مىدانى؟ و حال آنكه فلان انسان با اختيار خود به تو روزى مىرساند، كه اگر بخواهد به تو مىدهد و اگر بخواهد نمىدهد. و اين شخص ديگر قادر است كه گردن تورا با شمشير بزند و اگر بخواهد از تو در مىگذرد، پس چرا از او نترسى و به او اميد نبندى و حال آنكه كار تو به دست اوست و تو اين را مىبينى و در آن شك ندارى؟ و ترديدى نيست كه امثال اين توجّهات نتيجه جهل به حقايق امور است، و كسى كه شيطان را بر خود مسلّط سازد تا چنين وسوسههائى بر قلبش بيفتد از جاهلان به معارف و حقايق است. زيرا كسى كه حقيقت جهان چنانكه هست بر او منكشف شود، مىداند كه آسمان و ستارگان و باد و ابر و باران و انسان و حيوان و ديگر مخلوقات همگى مقهور و مسخّر وجود يگانه حق تعالى هستند كه شريك و انبازى ندارد. پس مىداند كه مثلا باد همان هواست و هوا بخودى خود و بدون محرّك به حركت در نمىآيد، و اين محرّك تا محرّك ديگرى نداشته باشد هوا را به جنبش در نمىآورد... و همين طور تا برسد به محرّك اوّل كه نه محرّكى دارد و نه به خود متحرّك است. و حال به همين منوال است در مورد ديگر وسائط از قبيل افلاك و ستارگان و كائنات جوّ و موجودات زمينى از جماد و نبات و حيوان.
بنابراين توجّه و التفات آدمى در نجات خود به برخى چيزها از قبيل باد و باران يا انسان يا حيوان همانند توجّه و التفات كسى است كه به اعدام محكوم شده است، و فرمانروا يا پادشاهى به نويسنده خود امر كند كه فرمان عفو و آزادى او را بنويسد. آنگاه آن شخص زبان به مدح و ستايش كاغذ يا مركّب يا قلم يا نويسنده
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 193
بگشايد و بگويد: اگر كاغذ يا قلم يا مركّب يا نويسنده نبود من نجات نمىيافتم، و رهائى خود را از كاغذ و مركّب بداند نه از قلم يا از قلم بداند نه از نويسنده يا از نويسنده بداند نه از فرمانروائى كه به نويسنده فرمان داده و نويسنده فرمانبردار اوست. و كسى كه مىداند كه قلم از خود اختيار و حكمى ندارد و در دست نويسنده رام و مسخّر است، و نويسنده نيز از خود حكم و اختيارى ندارد و فرمانبردار فرمانرواست، به قلم و نويسنده التفات ندارد و جز فرمانروا را سپاس نمىگويد.
بلكه حالت سپاسگزارى از فرمانروا چنان فكر او را مشغول مىكند كه كاغذ و مركّب و قلم و نويسنده را از ياد مىبرد.
و شكّى نيست كه همه مخلوقات از آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باران و زمين و هر حيوان يا جمادى در قبضه قدرت الهىاند، همچنانكه قلم در دست كاتب و كاتب در دست سلطان و فرمانروا. امّا اين صرفا مثال ناقصى است درباره آن كسى كه پادشاه و زمامدار را كاتب حقيقى مىداند، و حال آنكه چنين نيست و كاتب حقيقى خداى سبحان است چنانكه فرموده:
«وَ ما رَمَيْتَ اذْ رَمَيْتَ وَ لكِنّ اللَّهَ رَمى» 8: 17(انفال، 17) «و هنگامى كه تير انداختى تو نينداختى بلكه خدا انداخت».
پس كسى كه براى او كشف شود كه همه آنچه در آسمانها و زمين است مسخّر و تحت فرمان واجب الوجود حق است، در همه وجود مؤثّرى جز او نمىبيند، و شيطان از او نااميد و منصرف مىگردد، و از آميختگى توحيد او به شرك مأيوس مىشود.
امّا آن كه سينهاش به نور خداوند گشاده و منشرح نگشته باشد، بصيرت درونىاش از ديدار جبّار آسمانها و زمين و مشاهده او در وراى همه مخلوقات ناتوان و كوتاه است، و از اين رو در بعضى از اين موجودات مسخّر توقّف مىكند و اين حالت جهل محض است. و خطاى او در اين باره همانند خطاى مورى است كه اگر بر كاغذى بجنبد مىبيند كه نوك قلم كاغذ را سياه مىكند، و ديدش تا انگشتان و دست نمىرسد تا چه رسد به صاحب دست. و پندارد كه قلم است كه سفيدى را سياه مىكند و اين خطا از تنگى حدقه چشم و كوتاهى ديد است كه از نوك قلم فراتر نمىرود.
|