مراتب يقين:
از آنچه كه گفته شد آشكار است كه: يقين جامع همه فضائل است و از هيچ يك از آنها جدا شدنى نيست. اكنون بايد دانست كه يقين را مراتبى است:
(1) علم اليقين، و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع - چنانكه گذشت - كه از راه استدلال به وسيله لوازم و ملزومات حاصل مىشود، و مثال آن يقين به وجود آتش از مشاهده دود است.
(2) عين اليقين، و آن عبارت است از ديدن و مشاهده مطلوب با چشم بصيرت و ديده درونى، و اين ديدار در روشنى و جلا از مشاهده با چشم بيرونى قويتر است.
و سخن امير مؤمنان عليه السّلام به اين مرتبه اشاره دارد:«لم أعبد ربّا لم أره» [1]
«خدائى
__________________________________________________
[1] عبارت نهج البلاغه در پاسخ سؤال ذعلب يمانى (هل رأيت ربك؟) اين است:
«أ فأعبد ما لا أرى؟»
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 183
را كه نبينم نمىپرستم»، بعد از آنكه ذعلب يمانى از او - عليه السّلام - پرسيد: آيا خداى خود را مىبينى؟ و نيز قول آن حضرت:«رأى قلبى ربّى»
«قلب من پروردگارم را ديده است». اين مرتبه از يقين تنها از راه رياضت و پاكسازى باطن و حصول تجرّد كامل براى نفس حاصل مىشود، و مثال آن يقين به وجود آتش هنگام ديدن خود آتش است.
(3) حقّ اليقين، و آن عبارت است از حصول وحدت معنوى و ارتباط حقيقى بين عاقل و معقول، به طورى كه عاقل [صاحب يقين] ذات خود را چكيده و تراوشى از معقول [ذات الهى كه متعلّق يقين است] و مرتبط به او و جدا ناشدنى از او ببيند، و همواره با چشم بصيرت درونى خويش تراوش و فيضان نور از جانب او را مشاهده كند. و مثال اين مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن بدون سوختن است. و اين مقام تنها براى خداشناسان كامل است كه در درياى حبّ و انس او غرقند و ذات خويش و ديگر موجودات را از تراوشهاى فيض اقدس او مىدانند و مىبينند. اينان همان صدّيقانند كه ديدگان باطن خويش به ملاحظه جمال و مشاهده انوار جلال او گماشتهاند. و حصول اين مرتبه بسته است به مجاهدات سخت و رياضتهاى شديد، و ترك رسوم و عادات و ريشهكنى شهوات و بركندن خيالات و خواطر نفسانى و وسوسههاى شيطانى و طهارت از آلودگىهاى طبيعت، و دورى گزيدن از زرق و برقهاى دنياى پست، و بدون اين كارها اين گونه يقين و مشاهده حاصل نخواهد شد:
و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهّرتها بالمدامع
غسل در اشك زدم كأهل طريقت گويند پاك شو اوّل و پس ديده بر آن پاك انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك اندازامّا برتر از اين مرتبه، مرتبه ديگرى هست كه بعضى از اهل سلوك از آن به «حقيقت حقّ اليقين و فناء في اللّه» تعبير مىكنند، و اين است كه عارف ذات خود را در انوار الهى محو و ناپديد مىبيند و از سبحات (انوار) جلال و جمال وجه او فروزان و محترق مىگردد [1]، به طورى كه اصلا براى خود استقلال و حصولى
__________________________________________________
[1] لو كشفت عن وجهه لأحرقت سبحات وجهه ما أدرك بصره.
(حكمت الاشراق سهروردى)
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 184
نبيند. و مثال اين مرتبه، يقين به وجود آتش با دخول در آن و سوختن از آن است.
مطلب ديگر اينكه ترديدى نيست كه يقين حقيقى نورانى كه مبرّى از تاريكيهاى اوهام و شكوك است اگر چه مرتبه اول آن باشد از فكر و استدلال تنها حاصل نمىشود، بلكه حصول آن متوقّف است بر رياضت و مجاهده و زدودن زنگار از رخ آئينه نفس و پاكسازى آن از تيرگيهاى اخلاق ناپسند، تا براى آن تجرّد كامل پديد آيد و با عقل فعّال همسو و محاذى شود و حق با تمام روشنى بر او تجلّى كند.
سرّ اين مطلب اين است كه نفس به منزله آئينه است كه صور موجودات از جانب عقل فعّال در آن باز مىتابد. و شك نيست كه انعكاس صور از ذوات (صاحبان) صور به آينه بسته به اين است كه شكل آئينه تمام و درست بوده و صيقلى باشد و اشياء روياروى آن قرار گيرد و مانع برداشته شود و در جهتى باشد كه صور مطلوب در آنجاست. بنابراين نفس انسان در انعكاس حقايق اشياء از عقل فعّال بايد:
1 - در جوهر خود ناقص نباشد، يعنى مانند نفس كودك نباشد كه به سبب نقص و نارسائى نمىتواند معلومات (صور علمى) را منعكس و منجلى سازد.
2 - از تيرگيهاى طبيعت صافى و از آلودگىهاى معاصى پاك و از رسوم عادات و پليديهاى شهوات بركنار باشد، كه اين به منزله صيقل زدن از چرك و زنگار آينه است.
3 - تمام توجّه و فكرش به مطلوب باشد، و بنا بر اين همّت خود را يكسره
__________________________________________________
پروانه كيست تا متعلق شود به شمع هم تا بسوزدش سبحات جمال دوست(سعدى)«... فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دكّا وَ خَرَّ مُوسى صَعقا» 7: 143.
(اعراف، 143) «... و همينكه پروردگارش بر آن كوه جلوه كرد آن را هموار ساخت و موسى بيهوش بيفتاد».
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 185
به امور دنيوى و اسباب معيشت و خيالات و خواطر مشوّش صرف نكند تا بتواند آينه نفس را در جهت و محاذات عقل فعّال قرار دهد.
4 - تخليه نفس از تعصّب و تقليد. و اين كار به منزله برداشتن پردههاست.
5 - فراهم ساختن مقدّمات مناسب به ترتيب مخصوص و شرايط مقرّر براى حصول مطلوب، كه به منزله قرار دادن آينه و ديدهور شدن در جهتى است كه صور در آنجاست.
و اگر اين اسبابى كه مانع از افاضه حقايق يقينى به نفوس است وجود نمىداشت، نفوس به همه اشيائى كه در عقول فعّال مرتسم است عالم مىشدند، زيرا هر نفسى چون امرى ربّانى و جوهرى ملكوتى است به حسب فطرت براى معرفت حقايق شايسته است، و بنا بر اين از ديگر مخلوقات از قبيل آسمانها و زمين و كوهها ممتاز است، و قابليّت حمل امانت خداوند [1] يعنى معرفت و توحيد را دارد. پس محروميّت نفس از معرفت حقايق اشياء به سبب يكى از اين موانع است. و سرور پيامبران صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مانع تعصّب و تقليد با گفتار خود:
«كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يهوّدانه و يمجّسانه و ينصّرانه».
«هر مولودى بر فطرت [الهى] متولّد مىشود تا اينكه پدر و مادرش او را يهودى يا مجوسى يا نصرانى مىكنند»، و به مانع كدورتها و زنگارهاى معاصى با اين قول خود:
«لو لا أنّ الشّياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا إلى ملكوت السّماوات و الأرض».
«اگر شياطين گرد قلوب بنى آدم نمىگشتند البتّه ملكوت آسمانها و زمين
__________________________________________________
[1] اشاره است به قول خداى تعالى:
«انّا عَرَضنا الأمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الأرضِ وَ الْجِبالِ فَابَيْنَ انْ يَحْمِلنَها وَ أشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَها الإنسانُ إنّهُ كانَ ظَلُوما جَهُولا» 33: 72.(احزاب، 72) «ما آن امانت را به آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم از برداشتن آن ابا كردند و از آن ترسيدند و انسان آن را برداشت، كه او ستمكار و نادان بود.»
علماخلاقاسلامى ج : 2 ص : 186
را نظاره مىكردند» اشاره فرموده است.
پس اگر حجابهاى گناهان و تعصّب برداشته شود و نفس به سوى حق تعالى قرار گيرد تمامى صورت عالم ملك و شهادت براى او تجلّى مىكند، زيرا عالم متناهى است و احاطه بر آن ممكن است، و همچنين صورت دو عالم ملكوت و جبروت به قدر امكان او و بر حسب مرتبهاى كه دارد براى او تجلّى مىكند زيرا اين دو عالم اسرارى هستند كه از مشاهده چشم بيرونى پنهانند و ادراك آنها با چشم بصيرت تواند بود. و صورت آن دو عالم نامحدود و غير متناهى است، و آنچه از آنها در نفس نقش مىبندد محدود و متناهى است، اگر چه در ذات خود و از اين جهت كه منسوب به علم خداى سبحان است نامتناهى است. و مجموع آن عوالم «عالم ربوبى» ناميده مىشود، زيرا هر چه در وجود است از آغاز تا انجام منسوب به خداى تعالى است، و در عالم وجود جز خداى سبحان و افعال و آثار او چيزى نيست، پس عالم ربوبى و حضرت ربوبيّت عالمى است كه بر همه موجودات احاطه دارد. بنابراين نامتناهى بودن آن روشن و آشكار است، و براى نفس امكان ندارد كه بر آن عالم احاطه يابد، بلكه از آن به اندازه نيرو و استعدادى كه دارد برايش ظاهر مىشود.
آنگاه به قدر تصفيه و تزكيهاى كه براى نفس حاصل مىشود و آن مقدار از حقايق و اسرارى كه برايش تجلّى مىكند و آن اندازه از معرفت عظمت خداوند و شناخت صفات جلال و جمال او كه به دست مىآورد، سعادت و بهجت و لذّت و نعمت در بهشت نصيبش خواهد شد. و وسعت ملك او در بهشت به اندازه وسعت معرفت او به خدا و عظمت او و به صفات و افعال او خواهد بود. و هر يك از اينها نهايت ندارد، و لذا نفس در هيچ درجه و مقامى از معرفت از پويائى باز نمىايستد و بهجت و كمال و پيروزى و دستيابى بر مطلوب غايت طلب او خواهد بود.
و اينكه گروهى معتقدند كه آنچه از معارف الهى و فضائل اخلاقى كه براى نفس حاصل مىشود عينا همان بهشت است نزد ما باطل است، بلكه اينها موجب استحقاق بهشت، يعنى سراى سرور و بهجت، خواهد بود. و از انواع رذائل (مربوط به قوه عاقله):
|