فصل اول: در بيان آن چه متعلقّ است به قوّه عامله و آن عبارت است كه از عدالت‏
و در آن چند فصل است:
بدان كه: عدالت، افضل فضايل و اشرف كمالات است، زيرا كه دانستى كه آن مستلزم جميع صفات كماليه است، بلكه عين آنهاست. همچنان كه جور كه ضد آن است، مستلزم جميع رذايل، بلكه خود آنهاست. و چگونه چنين نباشد، و حال آنكه شناختى كه: عدالت ملكه‏اى است حاصل در نفس انسان كه به سبب آن قادر مى‏شود بر تعديل جميع صفات و افعال، و نگاهداشتن در وسط، و رفع مخالفت و نزاع فيما بين قواى مخالفه انسانيه، به نحوى كه اتحاد و مناسبت و يگانگى و الفت ميان همه حاصل شود.
پس، جميع اخلاق فاضله و صفات كامله، مترتب بر عدالت مى‏شوند. و به اين سبب، افلاطون [1] الهى گفته است كه: چون از براى انسان صفت عدالت حاصل شد، روشن و نورانى مى‏شود، به واسطه آن جميع اجزاى نفس او، و هر جزوى از ديگرى كسب ضياء و تلألؤ مى‏كند، و ديده‏هاى نفس گشوده مى‏شود، و متوجه مى‏شود به جاى آوردن آن از او خواسته‏اند بر نحو افضل، پس سزاوار بساط قرب مبدأ كل - جلّ شأنه - مى‏شود، و غايت تقرب در نزد «ملك الملوك» از براى او حاصل مى‏شود.
و از خواص صفت عدالت و فضيلت آن، آن است كه: شأن او الفت ميان امور متباينه و تسويه فيما بين اشياء متخالفه است، غبار انزاع و جدال را مى‏نشاند، و گرد بيگانگى و مخالفت را از چهره كارفرمايان مملكت نفس مى‏افشاند، و بر مى‏گرداند همه چيزها را از طرف افراط و تفريط به حد وسط، كه امرى است واحد، و در آن تعدى نيست، به خلاف اطراف كه امور متخالفه متكاثره هستند، بلكه از كثرت به حدى هستند
__________________________________________________
[1] افلاطون شاگرد سقراط و استاد ارسطو است كه 428 سال قبل از ميلاد مسيح متولد شد و در سن هشتاد سالگى از دنيا رفت. و بنا به نقل «ملل و نحل شهرستانى» علوم و سلسله اساتيد افلاطون و سقراط به حضرت موسى بن عمران - على نبينا و آله و عليه السّلام - مى‏رسد. حكمت الهى مرحوم قمشه‏اى، ج 2، ص 317. جهت آگاهى بيشتر به كتاب سير حكمت در اروپا، ج 1، ص 21 و تاريخ فلسفه ويل دورانت ص 7 مراجعه شود.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 79
كه نهايت از براى آنها نيست، و شكى نيست كه: وحدت، اشرف از كثرت، و هر چه به آن نزديكتر، افضل و اكمل، و از حوادث و آفات و بطلان و فساد دورتر است، و آنچه مشاهده مى‏شود از تأثير اشعار موزونه، و نغمه‏هاى متناسبه به جهت تناسبى است كه ميان اجزاى آنها واقع، و نوع اتحادى كه فيما بين آنها حاصل است، و جذب قلوبى كه در صور جميله و وجوه حسنه است، به جهت تناسب اعضا و تلايم اجزاى آنهاست.
پس اشرف موجودات «واحد حقيقى»«» است كه دامن جلالش از گرد كثرت منزّه، و ساحت كبريائيش از غبار تركيب مقدس است، افاضه نور وحدت بر هر موجودى به قدر قابليتش را ادا نموده، همچنان كه پرتو وجود هر صاحب وجودى از اوست. پس هر گونه وحدتى كه در عالم امكان، متحقق است، ظلّ «وحدت حقه» او، و هر اتحادى كه در امور متباينه حاصل، از اثر يكتائى اوست.
اى هر دو جهان محو خود آرايى تو كس را نبود ملك به زيبائى تو
يكتائى تو باعث جمعيت ما جمعيت ما شاهد يكتائى توو هر چه از تركيب و كثرت دورتر و به وحدت نزديك‏تر، افضل و اشرف است، بلكه چنانچه اعتدال و وحدت عرضيه ما، كه پرتو وحدت حقيقيه است نبودى دايره وجود تمام نشدى. چون اگر نوع اتحاد فيما بين «عناصر اربعه»،«» كه امّهاتند هم نرسيدى، «مواليد ثلاث» [1] از ايشان متولد نگرديدى، و اگر از براى بدن انسانى اعتدال مزاجى حاصل نشدى، «روح ربانى و نفس قدسى» به آن تعلق نگرفتى، و از اين جهت است كه:
چون مزاج را اعتدال لايق از دست رفت، نفس از آن قطع علاقه مى‏نمايد، بلكه نظر تحقيق مى‏بيند كه: در هر چه حسن و شرافتى است به واسطه اعتدال و وحدت است، و آن امرى است كه مختلف مى‏شود به اختلاف محل. پس در اجزاى عنصريه ممتزجه آن را اعتدال مزاجى گويند، و در اعضاى انسانيه حسن و جمال، و در حركات، «غنج» و «دلال»،«» در نگاه، «عشوه» روح افزا، و در آواز، نغمه دلربا، در گفتار فصاحت است، و در ملكات نفسانيه عدالت، در هر محل آن را جلوه است و در هر موضعى نامى، و در
__________________________________________________
[1] مراد از «مواليد ثلاث» معدن، نبات و حيوان است. فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1954.
حكما معتقدند كه: ذرات نامحسوس، مبدأ اجسام محسوسه‏اند. كه از تركيب آنها صورت جسميّه و سپس صورت نوعيّه و طبايع مختلف موجودات از اجسام بسيطه فلكى و عناصر اربعه و آنگاه مواليد ثلاث مركبه (معدن و نبات و حيوان) پديد آيد. حكمت الهى مرحوم قمشه‏اى، ج 1، ص 176. و جهت آگاهى بيشتر، به فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 184. و اسفار، ط قديم، ج 2، ص 6 و ج 3، ص 19 مراجعه شود.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 80
هر مظهرى كه ظهور كند مطلوب، و به هر صورتى كه خود را جلوه دهد محبوب است، و به هر لباسى كه خود را بيارايد نفس به آن عاشق است، و از هر روزنى كه سر برآورد روح به آن گرفتار است.
فانّى احبّ الحسن حيث وجدته و للحسن في وجه الملاح مواقع«»آرى وحدت اگر چه عرضيّه باشد، اما بادى است كه بوى پيراهن آشنائى با اوست، خاكى كه نقش كف پاى در اوست. از كلام والد ماجد حقير است در اين مقام كه فرموده‏اند: «فى هذا المقام تفوح نفحات القدسية تهتز بها نفوس اهل الجذبة و الشوق، و يتعطر منها مشام اصحاب التأله و الذوق، فتعرّض لها ان كنت اهلا لذلك». يعنى: «در اين مقام «نفحات»«» قدسيه مى‏وزد، كه نفوس اهل شوق را به حركت و اهتزار مى‏آورد، و مشام اصحاب ذوق را معطر مى‏سازد، پس در ياب آن را اگر تورا قابليت آن هست و استعداد آن دارى».«»
مجملش گفتم نكردم زان بيان ورنه هم لبها بسوزد هم زبان‏و چون شرافت عدالت را دانستى، و يافتى كه كار آن تسويه كردن در امور مختلفه است، و شغل آن برگردانيدن از طرف افراط و تفريط است به حد وسط و ميانه روى، بدان كه: عدالت يا در اخلاق و افعال است، يا در عطاها و قسمت اموال، يا در معاملات ميان مردمان، يا در حكمرانى و سياست ايشان. و در هر يك از اين‏ها عادل كسى است كه:
ميل به يك طرف روا ندارد، و افراط و تفريط نكند. بلكه سعى در مساوات نمايد و هر امرى را در حد وسط قرار دهد. و شكى نيست كه: اين موقوف است بر شناختن وسط در اين امور، و دانستن طرف افراط و تفريط. و علم به آن در همه امور در نهايت اشكال است، و كار هر كسى نيست. بلكه موقوف است به ميزانى عدل كه به واسطه آن زياده و نقصان شناخته شود. همچنان كه شناختن مقدار هر وزنى بى‏زياده و نقصان محتاج به ترازوئى است كه به آن وزن نمايند، و ميزان عدل در دانستن وسط هر امرى نيست مگر شريعت حقه الهيه، و «طريقه سنيه» نبويّه كه از سر چشمه «وحدت حقيقيه» صادر شده.
پس آن ميزان عدل است در جميع چيزها، و متكفل بيان جميع مراتب حكمت عمليه است. پس عادل واقعى واجب است كه حكيمى باشد دانا به قواعد شريعت الهيه و عالم به «نواميس» نبويّه.