فصل: علل و اسباب آداب باطنيّه نماز
بدان كه: از براى آداب باطنيّه مذكوره اسبابى چند است كه حصول آن بدون آن ممكن نيست.
امّا حضور قلب: سبب آن اهتمام به نماز است، زيرا هر كسى دل او تابع همّ او است و حاضر نيست مگر در امرى كه اهتمام به آن داشته باشد، خواهى نخواهى دل او متوجّه آن و ملتفت به آن است.
پس چاره از براى حضور دل در نماز نيست مگر صرف تمام همّت را بر نماز. و آن حاصل نمىشود مگر به يقين كامل به اينكه: خانه آخرت بهتر از دنيا و پايندهتر، و نماز وسيله وصول به آن است. و چون به اين ضمّ [ضميمه و پيوند] شود علم به خوارى دنيا و حقارت آن، حضور قلب در نماز حاصل مىشود. و چون باعث حضور قلب در هر امرى، اهتمام و اعتنا به شأن آن است از اين جهت است كه: دل خود را ملاحظه مىكنى كه چون در حضور يكى از پادشاهان دنيا بلكه يكى از بزرگان رفتى از كسانى كه نه قدرت بر نفع تو دارند و نه تسلّط بر ضرر تو چگونه دل تو حاضر مىشود و به تمام حواسّ، متوجّه مىگردى، پس هرگاه قلب تو در وقت مناجات با ملك الملوك، كه ملك و ملكوت در يد قدرت اوست حاضر نباشد و به همه حواس متوجّه نباشى گمان نكنى كه به غير از ضعف ايمان، ديگر سببى داشته باشد پس بايد سعى در تقويت يقين و ايمان خود كنى.
و امّا فهم معانى آنچه مىگويد و متوجّه معنى آن بودن: پس سبب آن بعد از حضور قلب مداومت بر فكر آن و ذهن را متوجّه فهميدن معانى كلام كردن، و علاج آن، علاج حضور قلب است با سعى در رفع افكارى كه باعث مشغولى دل مىشود و خاطر را پريشان مىسازد.
و امّا تعظيم: پس آن حالتى است كه نتيجه دو معرفت است: يكى معرفت جلال و عظمت الهى، كه از اصول ايمان است. و ديگرى معرفت ذلّت نفس خود و حقارت آن،
معراجالسعادة ج : 2 ص : 852
و مسخّر بودن آن در تحت قدرت پروردگار خود، و عجز آن از نفع و ضرر خود. و از اين دو معرفت، مسكنت و خشوعى حاصل مىشود كه آن را «تعظيم» گويند.
و امّا هيبت و خوف: پس آن حالتى است كه از براى نفس مىشود از شناختن قدرت خدا و نفاذ امر و بىنيازى او، و اينكه: اگر اوّلين و آخرين را هلاك سازد ذرّهاى از مملكت او نقصان نمىپذيرد. و تذكّر آنچه بر انبيا و اوليا رسيد از انواع مصائب و بلايا با وجود قدرت خدا بر دفع آنها. و هر چه معرفت به خدا و صفات جلال و جمال او زياد مىشود خشيت و هيبت بيشتر مىگردد.
و امّا اميد و رجا: پس سبب آن معرفت لطف و كرم خدا و كثرت انعام و احسان اوست. و شناختن صدق وعده او در عطاها و اجر و ثوابى كه از براى نماز گزاران مقرّر فرموده.
و امّا حيا: پس سبب آن قصور تقصير خود در عبادات، و دانستن عجز خويش از اداى حقّ تعظيم الهى و معرفت عيوب نفس خود و آفتهاى آن و به خاطر آوردن خباثت باطن و ميل به حظوظ فانيه دنيا و علم به اينكه خدا بر همه بواطن امور و خطرات قلب عالم است.
و چون در آدمى اين معارف حاصل شد بالضّرورة حالتى در او يافت مىشود كه:
آن را «حيا» گويند.
و چون اسباب آداب باطنيه را دانستى بدان كه اين آداب، كه عبارت است از:
حضور قلب و فهميدن معنى آنچه مىگويد و تعظيم و هيبت و اميد و حيا، حاصل نمىشود مگر به تحصيل اسباب اينها.
|