فصل اوّل: چيزهايى كه حقيقت و روح نماز است
بدان كه: معانى باطنيّه كه آنها روح نماز و حقيقت آن هستند هفت چيز است:
اوّل: «اخلاص و نيّت قربت و خلوّ از شوائب ريا»، و تفصيل آن مذكور شد.
دوّم: «حضور قلب»، و آن عبارت است از: فارغ ساختن دل از غير كارى كه آن مشغول است كه نماز باشد تا اينكه بداند كه چه مىكند و چه مىگويد. و فكر او به جايى ديگر نرود. و اقبال و توجّه به نماز خود داشته باشد. و اين را «خشوع دل» نيز گويند، زيرا مطلوب در نماز دو نوع از خشوع است:
يكى «خشوع دل»، كه عبارت است از اينكه: آدمى جميع حواس خود را متوجّه نماز سازد.
و همه فكر و همّ او نماز باشد. و در دل او بجز معبود او كسى ديگر نباشد.
و ديگرى «خشوع جوارح و ظاهر». و آن عبارت از اين است كه: مقابل قبله راست بايستد با وقار و خضوع. و دستهاى خود را بر رانهاى خود مقابل زانو گذارد. و پاهاى خود را گشاده از يكديگر از سه انگشت گشاده تا يك وجب گذارد. و انگشتان پاى خود را رو به قبله بدارد. و چشم بر موضع سجده اندازد. و التفات به چيز ديگر نكند. و با ريش و انگشت خود بازى نكند، و امثال اينها.
سوّم: «اينكه معنى آنچه را مىگويد بفهمد»، و اين امرى است غير از حضور
معراجالسعادة ج : 2 ص : 845
قلب، زيرا مىشود كه: كسى معنى لفظ را نفهمد و حضور قلب داشته باشد. و مراد آن است كه: علاوه بر اينكه دل او مشغول نماز باشد بداند كه چه مىگويد و معنى آن را بفهمد. و حال مردم در اين مقام تفاوت بسيار دارد، زيرا همه كس در فهميدن معنى قرآن و اذكار به يك مرتبه نيستند. و بسا معانى باريك و شارات لطيف، كه بعضى در حال نماز بر مىخورند كه هرگز به خاطر او خطور نكرده بود، و ديگرى آن را نمىفهمد.
چهارم: «تعظيم»، و آن امرى است غير از حضور قلب و غير از فهميدن معنى كلام، زيرا بسيار مىشود كه: آدمى سخن مىگويد و همه حواس او متوجّه آن شخص است و مىفهمد كه چه مىگويد، و مطلقا تعظيم او را به جا نمىآورد.
پنجم: «هيبت»، و آن غير تعظيم است، و عبارت است از: خوف و اضطرابى كه به سبب عظمت حاصل مىشود. و هر خوفى را هيبت نمىگويند، بلكه خوفى كه سبب آن عظمت و جلال باشد آن مهابت است.
ششم: «اميدوارى»، و آن نيز امرى است زايد بر آنچه مذكور شد، زيرا بسا كسانى كه تعظيم پادشاهى در دل ايشان هست و مهابت و سطوت او در خاطرشان جاى كرده است امّا اميد احسان و انعامى از او ندارند. و بنده بايد در حال نماز از تقصيرات خود خايف، و به ثواب الهى اميدوار باشد.
هفتم: «حيا»، و سبب آن تصوّر گناهان خود و تذكّر قصور و بىقدرى خود است. و ملاحظه اينكه به اين حال در مقام مخاطبه و مكالمه حضرت ذو الجلال ايستاده و با او سخن مىگويد و عرض مطالب خود مىنمايد.
|