فصل هشتم: مشتبه شدن صفات رذيله به صفات حسنه‏
از امورى كه دانستن آن قبل از شروع در تفصيل اخلاق و معالجات آنها لازم است، آن است كه بدانى كه بسيار اتفاق مى‏افتد كه از بعضى مردمان صفات و افعالى چند به ظهور مى‏آيد كه در ظاهر نيك است و صاحب آنها از ارباب اخلاق حسنه متصور مى‏شود و حال آنكه چنين نيست.
پس بايد فرق ميان فضايل صفات و آنچه شبيه به آنهاست و حقيقتا از فضايل نيست دانسته شود، تا بر غافل مشتبه نشود و بر گمراهى نيفتد. و هر كسى عيوب نفس خود را بشناسد تا طالب فريب نخورد، و خود را صاحب اخلاق جميله نشمرد، و از تحصيل معالى«» اخلاق باز نماند.
پس مى‏گوئيم كه: دانستى كه صفت «حكمت» عبارت است از علم به حقايق موجودات به نحوى كه هستند، و لازم اين، علم اليقين و اطمينان نفس و ثبات خاطر افتاده است. پس محض فرا گرفتن بعضى از مسائل به عنوان تقليد و بيان تقرير آنها بر وجه لايق، بدون وثوق و اطمينان نفس، حكمت نيست، و صاحب آن را حكيم نمى‏نامند، زيرا كه حقيقت حكمت، منفك نمى‏شود از اعتقاد جازم و تصديق قطعى. و يقين چنين شخصى مانند طفلى است كه خود را شبيه به مردان كند، و سخنان ايشان را
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 56
گويد. يا مثل حيوانى است كه بعضى سخنان آدمى را آموخته باشد و حكايت كند، يا بعضى افعال انسان را تعليم گرفته باشد و به جا آورد.
و امّا «عفت»: شناختى كه آن عبارت است از اينكه: قوه شهويه در فرمان و اطاعت عقل، و همه تصرفات آن موافق و مطابق امر و نهى قوه عاقله بوده باشد، و آنچه متضمن مصلحت معاش و معاد باشد بر آن اقدام نمايد، و هر چه موجب مفسده باشد از آن دورى كند و كناره جويد، و هرگز مقتضاى صوابديد عقل را مخالفت نكند. و باعث بر اين، فرمانبردارى و اطاعت هم نباشد، مگر كمال نفس و بزرگى ذات او، يا تحصيل سعادت دنيا و آخرت. و غرض او فريب مردم يا محافظت آبروى خود نباشد، و ترس «شحنه» و سلطان او را بر اين نداشته باشد.
و بسيارى از كسان‏اند كه ترك دنيا را هم به جهت دنيا نموده‏اند، و ترك بعضى لذات دنيويه را نموده‏اند و مطلب ايشان رسيدن به لذّات بالاتر است. پس چنين اشخاص، صاحب فضيلت عفت نيستند. و همچنين‏اند آن كسانى كه از راه اضطرار و الجاء، يا به سبب بى‏آلتى، و بى‏قوتى، يا به جهت اينكه از بسيارى از آنها متنفر شده‏اند، يا به جهت تشويش حدوث بعضى مرضها و ناخوشيها، يا از بيم اطلاع مردمان و خوف ملامت ايشان ترك لذت مى‏كنند. پس چنين كسان را نيز عفيف نتوان گفت. و بسيارى از اشخاص هستند كه بعضى لذات را ترك آنها مى‏كنند. و پيروى بعضى لذات را نمى‏كنند به جهت آنكه آنها را نفهميده‏اند، و به لذت آنها نرسيده‏اند. همچنان كه در ميان بسيارى از باديه نشينان و اهالى كوهستان مشاهده مى‏شود، و اين نيز صفت عفت نيست. بلكه صاحب عفت كسى است كه: با وجود صحت قوى و قوّت آنها، و دانستن كيفيات لذات و مهيّا بودن اسباب و آلات، و عدم تشويش از آفات و مرض، و بى‏آنكه مانعى از خارج بوده باشد، در استيفاى لذات دنيويه پا از جاده اطاعت شرع و عقل بيرون نگذارند.
و امّا صفت «شجاعت»: دانستى كه عبارت است از اينكه: قوه غضبيّه، منقاد و مطيع عقل بوده باشد، تا آنچه را كه عقل امر به اقدام آن نمايد اقدام كند، و آنچه را نهى كند از آن حذر نمايد. و بايد داعى و باعثى در اين امر، غير از تحصيل كمال و سعادت نداشته باشد. پس كسى كه خود را در امور هولناك اندازد، و بى‏باك و تنها بر لشكر سهمناك تازد، و پرواز از زدن و خوردن و كشته شدن و بى‏دست و پاگشتن نكند به جهت تحصيل جاه و مال، يا به شوق وصال معشوقه صاحب جمال، يا از خوف امير و سردار و بيم پادشاه ذو الاقتدار، يا به جهت مفاخرت بر امثال و اقران، يا مشهور شدن در ميان مردمان، چنين شخصى را شجاع نتوان گفت، و او را از ملكه شجاعت نصيبى
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 57
نباشد، بلكه منشأ صدور اين امور از او، يا شهوت است يا جبن.
پس هر كه بيشتر خود را به جهت يكى از اين امور به مهالك مى‏اندازد او جبان‏تر و حريص‏تر، و از فضيلت شجاعت دورتر است. و همچنين‏اند كسانى كه از راه تعصب طايفه و خويشان و قبيله و نزديكان، داخل در امور مهلكه مى‏شوند.
و بسا باشد كه كسى بسيار در مهالك داخل شده، و در آن غلبه كرده تا اينكه بيم و ترس او زايل شده، و بنابر عادت احتراز نمى‏كند و هميشه خود را غالب مى‏داند، چنين شخصى نيز شجاع نيست، بلكه طبيعت او به جهت عادت بجز غلبه را در نظر ندارد، و تصور مغلوبيت را نمى‏نمايد. و از اين قبيل است: حمله حيوانات درنده و رو آوردن ايشان به يكديگر يا به غير جنس خود از انسان يا حيوان بدون عجز و بيم، و خود ظاهر است كه ايشان را قوه عاقله نيست تا غضب در فرمانشان باشد، و حملات ايشان از ملكه شجاعت بوده باشد، بلكه طبيعت ايشان بر اين «مجبول»«» است.
و بالجمله شجاع واقعى كسى است كه: افعال او به مقتضاى عقل باشد و به اشاره عقل صادر شود، و باعث دنيوى در آن نباشد. و بسا باشد كه عقل در بعضى مواضع حكم به حذر مى‏كند، پس فرار از آن، منافاتى با شجاعت ندارد، و از اين جهت است كه گفته‏اند: نترسيدن از صاعقه‏هاى قويه و زلزله‏هاى شديده نشانه جنون است نه شجاعت، و بى‏سبب رو آوردن به جانوران درنده يا سباع گزنده،«» نيست مگر از حماقت.
و ببايد دانست كه: در نزد شجاع حقيقى محافظت ننگ و نام، بالاتر از زندگى چند روزه ايام است، و چنين كسى مرگ و هلاكت را بر خود پسندد و رسوائى و عار را بر خود روا ندارد.
آرى مردان، ساغر بلا و مصيبت را لا أبالي‏وار مى‏نوشند، و جامع عار و بدنامى را نمى‏پوشند، فضيحت اهل و حرم را ديدن، و از شرف و بزرگى نينديشيدن به جهت دو روزه حيات، از مردانگى نيست، بلكه در پاس زندگانى بى‏ثبات از سر ناموس و آبرو گذشتن ديوانگى است. شجاعان نامدار مردن با نام نيك را مردانگى مى‏دانند، و «ابطال»«» روزگار ذكر جميل را حيات ابد مى‏شمارند. و از اين جهت بود كه شير مردان ميدان دين و حفظ شريعت، روى از خنجر تيز و شمشير خون ريز نگردانيدند، و به اين سبب بود كه يكه تازان معركه مذهب و آئين در حمايت ملت و گرز گران و تيغ برّان را بر فرق خود پسنديدند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 58
بلى، كسى كه بقاى نام نيك را در صفحه روزگار، و پاداش اعمال را در دار قرار، و سر آمدن عمر ناپايدار دانست، البته باقى را بر فانى اختيار مى‏كند، پس در حمايت دين و شريعت سينه خود را سپر مى‏كند، و از تيغ ملامت ابناى روزگار حذر نمى‏كند، و مى‏داند كه به آئين مردان شير دل در راه دين در خون تپيدن، و به سعادت ابد رسيدن، از دو روزى ذليل و خوار در دنيا ماندن و عاقبت مردن، و از مرتبه شهادت دور ماندن، بسى بهتر و بالاتر است. و از اين جهت شير بيشه شجاعت، و شاه سرير ولايت، به اصحاب خود فرمودند كه:
«ايّها النّاس انّكم ان لم تقتلوا تموتوا و الّذى نفس ابن ابى طالب بيده لالف ضربة بالسّيف على الرّأس أهون من ميتة على الفراش»
يعنى: «اى مردمان به درستى كه شما اگر كشته نشويد خواهيد مرد، قسم به خدائى كه جان پسر ابو طالب در دست اوست، كه هزار ضربت شمشير بر سر، آسانتر و گواراتر است از اينكه آدمى در بسترش بميرد».«» بارى، هر عملى كه از صاحب مرتبه شجاعت سر مى‏زند، در هر وقتى كه بوده باشد موافق طريقه عقل و مناسب وقت است، نه او را از كشيدن بار مصائب و فتن، «كلالى»«» و ضعفى، و نه از چشيدن زهر «نوائب»«» و محن، المى و ملالى است. نه در دلش از حوادث زمان اضطرابى و حيرتى، و نه در خاطرش از آفات جهان تشويش و دهشتى است. و آنچه بر ديگران گران است، در پيش او سهل و آسان است، و آنچه بر مردمان سخت و دشوار است، و در نزد او نرم و هموار است، اگر غضب كند از فرمان عقل بيرون نمى‏رود، و اگر انتقام كشد پا از جاده شرع بيرون نمى‏نهد.
و اما ملكه «عدالت»: معلوم شد كه عبارت است از: انقياد و اطاعت قوه عمليه از براى قوه عاقله، به نوعى كه هيچ عملى از آدمى سر نزند مگر به فرموده عقل. و اين در وقتى حاصل مى‏شود كه ملكه در نفس آدمى به هم رسد كه جميع افعال بر نهج اعتدال از او صادر شود، بى آنكه او را در آن غرضى يا مطلب دنيوى باشد.
پس كسى كه عدالت را بر خود ببندد، و به مشقت خود را عادل وانمود نمايد، و از راه ريا اعمال خود را شبيه به اعمال عدول كند، و مطلب او تسخير دلهاى مردمان، يا تحصيل مال ايشان، يا رسيدن به منصب و جاه، و يا تقرب به وزير و شاه باشد، عادل نباشد.
و همچنين است حال در جميع صفات فاضله، كه در تحت اين چهار صفت مندرج‏اند به تفصيلى كه مذكور خواهد شد.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 59
مثلا «سخاوت»، عبارت است از: ملكه بخشش و عطاى اموال بر مستحقين بدون قصد و غرضى. پس بذل مال به جهت تحصيل مالى بيشتر از آن، يا به سبب دفع ضررى از خود يا به قصد حصول مناصب دنيّه، يا وصول به لذات حيوانيه، يا به جهت شهرت و نام و مفاخرت بر انام، سخاوت نيست. و همچنين بخشش به غير اهل استحقاق، و اسراف در انفاق را سخاوت نگويند. و كسى كه مسرف باشد جاهل است به رتبه مال، و نمى‏داند كه به وسيله مال، محافظت اهل و عيال، و تحصيل مرتبه كمال ميسر مى‏شود، و ثروت را دخل بسيار است در ترويج احكام شريعت، و نشر فضايل و حكمت. و از اين جهت است كه در صحيفه سليمانيه وارد است كه:
«ان الحكمة مع الثروة يقظان و مع الفقر نائم»
يعنى: «علم و حكمت با مال و ثروت حكم كسى را دارد كه بيدار باشد، و با فقر و تهى دستى در خواب است».
و بسا باشد كه سبب و منشأ اسراف، جهل به اشكال تحصيل مال حلال است. و اغلب كسانى كه بدون زحمت تحصيل، به مالى رسيده‏اند، از ميراث يا مثل آن چنين‏اند، زيرا كه زحمت تحصيل حلال را نديده‏اند، و ندانسته‏اند كه راه مداخل حلال و مشاغل طيّبه بسيار كم است، و بزرگان را از ارتكاب هر شغلى مشكل است. و از اين جهت است كه نصيب آزادگان از دنيا در نهايت قلّت است و ايشان هميشه از بخت خود در شكايت‏اند، به خلاف ديگران كه چون در تحصيل مال بى‏پروايند، نه در فكر حلال و حرام‏اند، و نه تشويشى از عذاب و وبال دارند، از هر جا كه رسد بگيرند و به هر جا كه رسد صرف كنند. بعضى از حكما گفته‏اند كه: «تحصيل مال مثل اين است كه سنگ را به قلّه كوه بالابرى، و خرج آن مثل اين است كه از آنجا رها كنى».