فصل: توكّل بر خدا و فضيلت آن‏
ضدّ بى‏اعتمادى به خدا، توكّل بر او است. و آن عبارت است از: اعتماد كردن و مطمئن بودن دل بنده در جميع امور خود به خدا. و حواله كردن همه كارهاى خود را به پروردگار. و بيزار شدن از هر حول و قوّه. و تكيه بر حول و قوّه الهى نمودن.
و حصول اين صفت شريفه موقوف است بر اعتقاد جازم به اينكه: هر كارى كه در كارخانه هستى رو مى‏دهد همه از جانب پروردگار است. و هيچ كس را جز او قدرت بر هيچ امرى نيست. و حول و قوّه‏اى نيست مگر به واسطه او. و تمام علم و قدرت بر كفايت امور بندگان از براى اوست. و غايت رحمت و عطوفت و مهربانى به هر فرد از
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 780
افراد بندگان خود دارد. و اعتقاد به اينكه: بالاتر از قدرت او قدرتى نيست و فوق علم او علمى نه و عنايت و مهربانى از عنايت و مهربانى او افزون‏تر نيست. پس كسى كه اين اعتقاد را داشته باشد البتّه دل او اعتماد به خدا مى‏دارد و بس. و التفات به غيرى نمى‏كند، بلكه در امور خود ملتفت به خود نيز نيست. و كسى كه اين حالت را در خود نيابد يا يقين او سست است يا دل او ضعيف، و مرض جبن بر او مستولى است. و به سبب غلبه اوهام، مضطرب و لرزان است، زيرا نفس ضعيف به متابعت و هم، مضطرب مى‏شود اگر چه در يقين او قصورى نباشد. مثل اضطراب و تشويش او از خوابيدن با ميّت در قبر يا در خانه تنها يا در يك فراش با وجود اينكه يقين دارد كه: بدن او حال جمادى است كه هيچ ضررى از آن متمشّى نمى‏شود و نبايد از او ترسيد. و بسا باشد كه عسلى در نهايت صفا در نزد كسى مهيّا و آماده باشد ديگرى گويد: اين عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد، يا به قى كرده فلان كس، پس كسى كه ضعيف النّفس باشد طبع او از آن عسل نفرت مى‏كند با وجود اينكه يقين دارد اين عسل است و مدخليّتى به فضله يا قى ندارد.
پس گاه است كسى اعتقاد او صحيح و كامل باشد و ليكن به جهت ضعف نفسى كه دارد توكّل او ناقص و در امور مضطرب مى‏گردد.
پس توكّل تمام نمى‏شود مگر به قوّت يقين و قوّت نفس هر دو. و به اين دو، سكون و اطمينان دل حاصل مى‏گردد.
و چون اين را دانستى بدان كه: توكّل يكى از منازل راهروان راه سعادت و يكى از مقامات اهل توحيد حضرت ربّ العزّة است و افضل درجات اهل ايمان. بلكه به مقتضاى آيات قرآنيّه از جمله واجبات بر مؤمنين و مؤمنات است.
چنان كه خداى - تعالى - مى‏فرمايد: «وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا انْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ 5: 23». يعنى:
«بر خدا توكّل نماييد اگر ايمان داريد».«» و مى‏فرمايد: «وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ 14: 12». يعنى: «و بايد بر خدا توكّل كنند توكّل كنندگان».«» و نيز مى‏فرمايد: «انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ 3: 159». يعنى: «خدا دوست دارد صاحبان توكّل را».«» و ايضا فرموده: «وَ مَنْ يَتَوكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 65: 3». يعنى: «هر كه توكّل بر خدا كند خدا كفايت مى‏كند او را».«»
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 781
از حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه: «هر كه به خدا منقطع شود و امور خود را به او واگذارد خدا او را از هر امرى كفايت مى‏كند. و روزى او را از جايى برساند كه به گمان او نرسد. و هر كه به دنيا منقطع شود خدا او را به دنيا وا مى‏گذارد».«» و فرمود: «هر كه خواهد غنى ترين مردمان شود بايد اعتماد او به آنچه نزد خداست بيشتر باشد از اعتماد او به آنچه در دست خود اوست».«» و فرمود: «اگر شما توكّل كنيد بر خدا به نحوى كه: حقّ توكّل او است هر آينه روزى شما خواهد رسيد، چنان كه روزى مرغان مى‏رسد كه صبح از آشيان‏هاى خود بر مى‏آيند با شكمهاى خالى و گرسنه و شام مى‏كنند و حال آنكه شكمهاى ايشان سير و مملو است».«» از حضرت سيّد السّاجدين - عليه السّلام - منقول است كه: «روزى از خانه بر آمدم و رفتم تا به فلان ديوار رسيدم، بر آن تكيه كردم ناگاه مردى را در برابر خود ديدم دو جامه سفيد پوشيده و در مقابل روى من به من نگاه مى‏كند، پس گفت: يا علىّ بن الحسين - عليه السّلام - چرا تو را غمناك و محزون مى‏بينم؟ اگر از براى دنياست از براى نيك و بد، روزى خدا آماده است؟ گفتم: بلى چنين است كه مى‏گويى و حزن من نه از براى اين است.
گفت: پس اگر از براى آخرت است آن وعده‏اى است راست كه پادشاه قاهر و قادر در آن حكم خواهد فرمود.
گفتم: آن نيز چنين است و حزن من از براى آن هم نيست.
گفت: پس حزن تو از چيست؟ گفتم: بر مردم از فتنه «عبد اللّه بن زبير» [1] مى‏ترسم. پس آن شخص خنديد و گفت:
يا على بن الحسين آيا احدى را ديده‏اى كه خدا را بخواند و او را اجابت نكند؟ گفتم: نه.
گفت: آيا احدى را ديده‏اى كه بر خدا توكّل كند و خدا كفايت او را نكند؟ گفتم: نه.
گفت: آيا احدى را ديده‏اى كه از خدا سؤال كند و خدا به او عطا نفرمايد؟ گفتم: نه.
پس آن شخص از نظر من غائب شد. و گويا كه او خضر - عليه السّلام - بوده است».«»
__________________________________________________
[1] «عبد اللّه بن زبير» از منافقين و دشمنان اهل بيت - عليهم السّلام - بود و در ايّام ادعاى خلافت در نماز جمعه بر حضرت رسول اكرم - صلّى اللّه عليه و آله - صلوات نمى‏فرستاد و حضرت امير - عليه السّلام - را سبّ مى‏كرد. و عاقبت به دستور عبد الملك مروان خليفه اموى به دست حجّاج بن يوسف در مكه معظمه به هلاكت رسيد. رك: تنقيح المقال، ج 2، ص 18 و قاموس الرّجال، ج 5، ص 448.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 782
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است كه: «پروردگار عالم به داود پيغمبر وحى فرستاد كه: هيچ بنده‏اى از بندگان من دست به دامن من نزد و دست از مخلوقات برنداشت كه بشناسم كه نيّت آن بر اين است كه همه آسمان‏ها و زمين و هر كه در آنهاست به او مكرر و كيد كنند مگر اينكه از ميان آنها او را به سلامت بيرون مى‏برم و راه بيرون شدن به او مى‏نمايم».«» و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كه را سه چيز عطا كردند سه چيز از او باز نگرفتند: كسى را كه دعا عطا كردند اجابت هم دادند. و كسى را كه شكر عطا نمودند او را زيادتى دادند. و كسى را كه توكّل عطا فرمودند امر او را كفايت كردند خداى - تعالى - فرموده است: «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ 65: 3». يعنى: «هر كه بر خدا توكّل كند خدا او را كافى است». و فرموده است: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدَنَّكُمْ 14: 7». يعنى: «اگر شكر كنيد نعمت شما را زياد مى‏كنم». و فرمود است: «أُدْعُونى‏ أَسْتَجِبْ لَكُمْ 40: 60». يعنى: «مرا بخوانيد تا من شما را اجابت كنم».«» و نيز از آن حضرت منقول است كه: «هر بنده‏اى كه رو آورد به آنچه خدا دوست دارد خدا رو به او آورد. و هر كه طلب نگاهدارى از خدا كند خدا او را نگاهدارد. و كسى كه خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد با كى از براى او نيست اگر آسمان بر زمين افتد يا بلايى نازل شود كه همه اهل زمين را فرو گيرد».«» و نيز از آن جناب مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمود: قسم به عزّت و جلال و مجد و ارتفاع مكان خودم كه قطع مى‏كنم اميد هر اميدوار به غير خودم را و او را در نزد مردم جامه خوارى و ذلّت مى‏پوشانم. و از درگاه خود او را دور مى‏كنم. آيا در رفع شدايد، چشم به غير من دارد و حال آنكه همه شدّتها در دست من است؟ و اميد به غير من دارد و در خانه غير مرا مى‏كوبد و حال آنكه كليد همه درها در كف من است؟ همه درها بسته است بجز در من، كه گشوده است از براى هر كه مرا بخواند. پس كيست كه در بلاها اميد به من داشته باشد و من او را به بلا واگذارم آرزوهاى بندگان خود را در نزد خود محافظت مى‏كنم. پس راضى به محافظت من نيستند. آسمان‏هاى خود را مملوّ گردانيده‏ام از كسانى كه از تسبيح و تقديس من باز نمى‏ايستند. و به ايشان فرموده‏ام كه: درها را ميان من و بندگان من نبندند. پس بندگان به قول من اعتماد نكردند. آيا كسى كه بلايى از بلاهاى من به او وارد شود نمى‏داند كه جز من كسى رفع آن را نمى‏تواند
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 783
كرد؟ آيا نمى‏بيند كه من پيش از سؤال كردن عطا مى‏كنم؟ پس كسى كه از من سؤال كرد او را اجابت نمى‏كنم، آيا من بخيلم؟ و بنده مرا بخيل مى‏داند؟ يا وجود و كرم از براى من نيست؟ يا عفو و رحمت در دست من نيست؟ يا من محلّ اميدها نيستم؟ آيا اميدواران، نمى‏ترسند كه: اميد به غير من دارند؟ پس اگر اهل همه آسمان‏هاى من و اهل زمين من اميدوار به من باشند و هر يك از آنها را آن قدر كه همه آنها اميدوارند بدهم به قدر ذرّه‏اى از مملكت من كم نمى‏شود.
چگونه كم مى‏شود مملكتى كه من قيّم و صاحب اختيار آن هستم».«»