صفت بيست و هشتم اعتراض بر اراده و تقديرات خدا
و شكّى نيست كه: اين صفت، منافى مقتضاى توحيد و ايمان، و موجب سخط
معراجالسعادة ج : 2 ص : 765
پروردگار منّان است. و بنده عاجز و ذليل «مهينى»«» را كه به اسرار قضا و قدر، جاهل و از موارد حكمتها و مصالح، غافل است چكار به اعتراض و انكار بر افعال خداوند خالق عالم حكيم خبير؟ و مخلوق ضعيف و بيكاره را چه ياراى نارضايى به رضاى پروردگار او
ما بندهايم و عاجز، او حاكم است و قادر گر مىكشد به زورم، ور مىكشد به زارى
به درد و صاف تو را كار نيست دم دركش كه هر چه ساقى ما ريخت عين الطاف استدر بعضى از اخبار قدسيّه وارد شده است كه: «واى پس واى از براى كسى كه گويد:
اين امر چرا شد؟ و فلان امر چگونه شد؟».«» و در خبر قدسى ديگر رسيده است كه: «منم خدايى كه بجز من خدايى نيست. پس هر كه صبر نكند بر بلاى من، و راضى نشود به قضاى من، و شكر نكند از براى نعماى من برود خدايى بجويد سواى من».«» موسى بن عمران - عليه السّلام - عرض كرد كه: «پروردگارا چه كس در نزد تو محبوبتر است؟ فرمود: كسى كه هرگاه من محبوب او را از او بگيرم سر تسليم نهد. پس عرض كرد كه: سخط تو بر كدام كس است؟ فرمود: كسى كه طلب خير از من كند در امرى و چون حكمى كنم از براى او به حكم من راضى نباشد».«» مروى است كه: «يكى از پيغمبران ده سال شكايت كرد به خدا از فقر و گرسنگى و برهنگى، و دعاى او به اجابت نرسيد. بعد از آن، خدا به او وحى فرستاد كه: تا چند شكايت خواهى نمود؟ من اهل شكايت نيستم و سزاوار نيست كه مرا مذمّت كنند و تو، به شكايت و مذمّت سزاوارترى. و از براى تو پيش از خلق آسمان و زمين چنين مقدّر شده. و چنين حكم فرمودهام از براى تو پيش از آنكه دنيا را خلق كنم. آيا تو مىخواهى كه به جهت تو خلق دنيا را از سرگيرم؟ يا مىخواهى تقدير را به جهت تو تبديل كنم و اراده تو بالاى اراده من باشد؟ پس به عزّت و جلال خودم قسم كه: اگر يكبار ديگر اين به خاطر تو بگذرد اسم تو را از ديوان نبوّت محو مىكنم».«»
معراجالسعادة ج : 2 ص : 766
و مروى است كه: «به حضرت داود وحى رسيد كه: تو مىخواهى و من مىخواهم و آنچه خواهش من است به وجود مىآيد پس اگر سر تسليم به خواهش من گذاردى آنچه خواهش توست كفايت مىكند. و اگر قبول نكردى خواهش مرا، در تعب مىاندازم تورا در آنچه مىخواهى. و در آخر هم نخواهد شد مگر آنچه من خواهم».«» و بالجمله هر كه دانست كه: عالم و جميع آنچه در آن يافت مىشود صادر از حضرت آفريدگار است به مقتضاى حكمت و خيريّت و موافق صلاح نظام، به نحوى كه از آن بالاتر متصوّر نمىشود. و اگر يك جزو آن متغيّر شود صلاح و خيريّت مختل مىگردد. و هر كه خدا را به خدايى، و خود را به بندگى شناخت مىداند كه: نارضايى و اعتراض در امرى كه بر او وارد مىشود غايت جهل، و نهايت جرأت است. و به اين جهت هيچ يك از پيغمبران در هيچ امرى هرگز نگفتند: كاش چنين بودى.
يكى از اصحاب سيّد المرسلين مىگويد كه: «ده سال خدمت آن سرور را كردم و هرگز به من نفرمود كه: چرا چنين كردى و چرا چنين نكردى؟ و هرگز نگفت: كاش چنين مىشد يا كاش چنين نمىشد. و چون يكى از اهل بيت در امرى از من مؤاخذه مىنمود حضرت مىفرمود: بگذاريد او را اگر مقدّر مىبود مىشد».«» مروى است كه: «فرزندان خرد حضرت آدم بر بدن او بالا مىرفتند و پائين مىآمدند و پاهاى خود را بر دندههاى مبارك آن حضرت مىگذاشتند مانند نردبان و بالا مىرفتند تا سر او و بعد از آن به اين نحو پائين مىآمدند. و او سر به پيش افكنده بود و چشم از زمين بر نمىداشت و سخن نمىگفت. يكى از اولاد بزرگ او گفت: اى پدر چرا از اين حركت آنها را منع نمىكنى؟ گفت: اى پسر آنچه من ديدهام شما نديدهايد. و آنچه من دانستهام شما ندانستهايد. يك حركت كردم مرا از سراى كرامت و شرف به خانه ذلّت و خوارى افكندند. و از منزل نعمت و راحت به محل رنج و محنت انداختند مىترسم يك حركت ديگر كنم بلايى ديگر به من نازل شود».«» و مروى است كه: «روزى حضرت عيسى - عليه السّلام - را در بيابان، باران شديد گرفت، به هر طرف مىدويد پناهى نمىديد. تا رسيد به مكانى كه شخصى در نماز ايستاده بود در حوالى او باران نمىآمد در آنجا قرار گرفت تا آن شخص از نماز فارغ شد. عيسى - عليه السّلام - به او گفت: بيا تا دعا كنيم كه باران بايستد. گفت: اى مرد من چگونه دعا كنم، و حال آنكه گناهى كردهام كه مدّت چهل سال است كه در اين موضع
معراجالسعادة ج : 2 ص : 767
به عبادت مشغولم كه شايد خدا توبه مرا قبول كند و هنوز قبول توبه من معلوم نيست، زيرا از خدا خواستهام كه اگر از گناه من بگذرد يكى از پيغمبران را به اينجا فرستد.
عيسى - عليه السّلام - فرمود: توبه تو قبول شد، زيرا كه: من عيسى پيغمبرم. و بعد از آن فرمود: چه گناه كردهاى؟ گفت: روزى از تابستان بيرون آمدم هوا بسيار گرم بود، گفتم:
عجب روز گرمى است».
|