خلوت و عزلت بهتر است يا مخالطه با مردم؟
و مخفى نماند كه: حكم مطلق به ترجيح يكى از اين دو بر ديگرى خطاست، زيرا كه چگونه مى‏توان گفت كه: عزلت و گوشه نشينى بهتر است از براى شخص جاهلى كه هيچ از اصول و فروع خود را ياد نگرفته و از علم اخلاق چيزى به گوش او نخورده، و فرق ميان خوب و بد نكرده، و مى‏تواند اين‏ها را از مخالطه با علما و نيكان فرا گيرد؟ و چگونه مى‏توان گفت كه: آمد و شد با مردم بهتر است از براى كسى كه ضروريّات علم و عمل خود را تحصيل كرده و به مرتبه ابتهاج رسيده و لذّت طاعت مناجات با پروردگار را يافته به جهت قناعت و اندك مايه از احتياج به مردم فارغ شده و بر آمد و شد او با مردم فايده دينيّه مترتّب نگردد. و يا مظنّه مفاسد در آن باشد و از نيّت خود در اعمال و حصول مبطلات عمل مطمئن نباشد؟ پس صحيح آن است كه بگوييم: افضل بودن عزلت و الفت نسبت به اشخاص و احوال و زمان و مكان، تفاوت مى‏كند. و بايد هر شخصى نگاه به حال خود كند و به همنشين خود و به نيّت خود در عزلت يا در الفت و بر آنچه بر اين‏ها مترتّب مى‏شود از فوايد و مفاسد. و اين‏ها را با يكديگر موازنه نمايد. و بسا باشد كه: از براى بعضى كناره گيرى از همه مردم و عزلت تامّ، افضل باشد. و از براى بعضى ديگر آمد و شد با
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 759
همه كس و الفت تامّ با ايشان. و از براى ديگرى ميانه روى و دورى از بعضى و الفت با بعضى.
و حاصل آنكه: كسى كه از نفس خود مطمئن نباشد كه مخالطه با مردم آن را فاسد نسازد و از آمد و شد ايشان اخلاق رديّه از براى او هم نرسد خلوت و تنهايى از براى او افضل است. بلكه هر كه از قدر ضرورى از كسب علم و عمل خود فارغ شود لا محاله ابتدا خلوت و تنهايى از براى او افضل است تا نفس خود را به اخلاق حسنه بيارايد و از مفاسد اختلاط با مردم ايمن شود. و بعد از آن اگر در اختلاط با ايشان فايده ببيند اختلاط كند.
و همچنين كسى كه به مقام انس با پروردگار رسيد و مرتبه استغراق از براى او حاصل شد و هنوز نفس او به مقامى نرسيده كه با وجود مخالطه با مردم، انس و استغراق را از دست ندهد و آمد و شد با ايشان مانع امر او نشود، خلوت و عزلت از براى او بهتر، زيرا از فوايد مخالطه با مردم هيچ نيست كه با اين، مقاومت تواند كرد.
و به اين جهت بود كه بسيارى از دوستان خدا كنج خلوت را گزيده و در خود را به روى خلق بسته‏اند. و به آشنايى يك كس از همه بيگانه شده‏اند. و در گوشه تنهايى سر به خود فرو برده مى‏گويند:
ما را هوس انجمنى نيست كه عشّاق جز خلوت و در دل گله از يار نخواهنداويس قرنى گويد كه: «احدى را نيافتم كه پروردگار خود را بشناسد و با غير او انس گيرد».«» يكى از بزرگان گويد كه: «چون صبح را مى‏بينم مى‏گويم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ انَّا الَيْهِ راجِعُونَ 2: 156».
كه ديگر بايد با مردم ملاقات كنم».«» شخصى از نيكان حكايت مى‏كند كه: «در ولايتى عابدى را ديدم كه از قلّه كوهى بيرون آمد، چون مرا ديد در پس درختى پنهان شد. به نزد او رفتم و گفتم: سبحان اللّه بخل مى‏كنى كه من تو را ببينم؟ گفت: اى مرد من روزگار طويلى است كه در اين كوه پنهان شده‏ام و علاج دل خود را مى‏كنم كه از ياد دنيا و اهل آن فراموش كند. و عمر خود را در اين كار تمام كردم. و در اين، بسيار تعب كشيدم و از خدا مسئلت كردم، تا دل من ساكن شد و به خلوت و تنهايى خو گرفت.
از آنگه كه يارم كس خويش خواند دگر با كسم آشنايى نماند
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 760
چون تو را ديدم ترسيدم كه مثل اوّل شوم و پناه مى‏گيرم به خدا از شرّ تو. پس صيحه زد و گفت:
«وا غمّاه من طول المكث في الدنيا». يعنى: «آه از طول مكث در دنيا».
پس روى خود را از من گردانيد و گفت: پاك و منزّه است خداوندى كه چندان لذّت خلوت و تنهايى و انقطاع به او را به دل اهل معرفت چشانيد كه نعيم بهشت و حوران پاكيزه سرشت را از ياد ايشان برده».«» حكيمى گويد كه: «آدمى از تنهايى وحشت مى‏كند به جهت اينكه خود از كمال، و آنچه به آن شاد شود خالى است، پس مى‏خواهد كه به اختلاط مردم كسب شادى و فرح كند و چون كه ذات خود آدمى شريف شد و كمال از براى او حاصل شد طالب تنهايى مى‏شود كه از خود تحصيل سرور و شادى كند».«» و از اين روست كه گفته‏اند: «الاستيناس بالناس من علامات الافلاس». يعنى: «انس گرفتن با مردم، نشان تهيدستى و بى‏مايگى است».
پس كسى كه از براى او ميسّر باشد كه به دوام ياد خدا انس به او تحصيل كند و به مواظبت فكر، معرفت خود را زياد نمايد، تنهايى و خلوت از براى او بسيار بهتر است از جميع فوايدى كه از اختلاط مردم حاصل مى‏شود، زيرا فايده همه عبادات، و ثمره همه مجاهدات اين است كه: دوستى خدا حاصل شود و آدمى با انس به خدا و معرفت او بميرد. و محبّت حاصل نمى‏شود مگر به انس به خدا. و انس هم نمى‏رسد مگر به دوام ذكر. و معرفت هم نمى‏رسد مگر به فكر. و شرط اين، اطمينان خاطر و فراغ دل است. و فراغ بال موقوف است به تنهايى و فرار از مردم.
در معرفت بر كسانى ست باز كه درهاست بر روى ايشان «فراز»«»
از اين ديو مردم كه ديو و ددند حذر كن كه همصحبتان بدندو چنان تصوّر نكنى كه: منافاتى ميان اختلاط با مردم و انس به خدا نيست، از آن راه كه پيغمبران و اوصياى ايشان با وجود استغراق از شهود و محو انس، مخلوط با مردمان بودند، زيرا كه: هر كسى استعداد جمع ميان اين اختلاط ظاهرى با مردم و اقبال باطنى به خدا را ندارد. بلكه آن موقوف است به قوّت نبوّت و ولايت. پس هر ضعيف نفسى طمع در اين مرتبه نمى‏تواند كرد.
رخت مسيحا نكشد هر خرى محرم دولت نشود هر سرى‏