حكايت بندهاى كه ذرّهاى از معرفت خدا به او عطا شد
مروى است كه: «يكى از اهل اللّه از بعضى از صدّيقان استدعا نمود كه از خدا مسئلت نمايد كه ذرّهاى از معرفت خود را به او عطا فرمايد، چون او اين مسئلت را نمود دفعة عقل او حيران، و دل او واله و سرگردان گشته سر به كوهها و بيابانها نهاده ديوانهوار در صحراها و كوهها مىگشت و هفت شبانه روز در مقامى ايستاد كه نه او از چيزى منتفع شد و نه چيزى از او. پس آن صدّيق از خدا سؤال نمود كه: قدرى از آن ذرّه معرفت را كه به او عطا نموده كم كند. به او وحى شد كه: در اين وقت صد هزار بنده چيزى از محبّت ما را مسئلت نمودند ما يك ذرّه معرفت خود را ميان ايشان قسمت فرموديم و هر يك را يك جزو از صد هزار جزو يك ذرّه معرفت داديم و نيز به اين بنده عطا فرموديم به اين حال شد. پس آن صدّيق عرض كرد: «سبحانك سبحانك» آنچه را به او عطا كردهاى كم كن. پس خدا آن جزو معرفت را به هزار قسم كرد و يك قسم آن را
معراجالسعادة ج : 2 ص : 746
باقى گذارد و تتمّه را سلب نمود. در آن وقت مثل يكى از كاملين ارباب معرفت گرديد».«» بلى اين ظاهر است كه حقايق صفات الهيّه از آن برتر كه عقول بشر درك آنها را تواند كرد. و احدى از كمّل عارفين را طاقت آن نيست كه يك جزو از اجزاى غير متناهيه معرفت او را تحمّل نمايد. پس وصول به كنه عظمت و جلال حضرت ربوبيّت و ساير صفات كمال او محال، و آنچه در حقّ او مىگويند يا وهم است يا خيال. اگر تواند شد كه چندين مقابل جميع مخلوقات از آسمانها و زمينها و آنچه ما فوق آنهاست به قدر غير متناهى در ميان يك حبّه خردل جا كرد ممكن است كه يك ذرّه از معرفت خدا در اعظم عقول بشر بگنجد:«فسبحان من لا سبيل إلى معرفته الا بالعجز عن معرفته.»
[1]
|