فصل: طريق تحصيل محبّت و معرفت خدا
چون فضيلت صفت محبّت و شرافت آن را يافتى پس هان، هان، سعى كن تا اين گوى از ميدان بربايى و به اين افسر كرامت مكرّم گردى.
به عزم مرحله عشق پيش نه قدمى كه سودها كنى ار اين سفر توانى كردبدان كه: طريق تحصيل محبّت خدا و تقويت آن دو چيز است:
اوّل: دوام فكر و ذكر، و مداومت بر ياد خدا، و تفكّر در عجايب صنع و غرايب ملك او و در صفات كماليّه و نعوت جماليّه و جلاليّه و در آنچه آماده و مهيّا نموده است از نعماى غير متناهيه در دنيا و آخرت و در آنچه عطا كرده است از وجود جميع ضروريّات و لوازم آن و مناجات با او در خلوت و مواظبت نمودن بر عبادات و طاعات‏
__________________________________________________
[1] يعنى: آيا من پروردگار شما نيستم؟ پاسخ دادند: بلى. اعراف، (سوره 7)، آيه 172.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 740
به شرطى كه اين‏ها بعد از كم كردن علايق دنيويّه و پاك ساختن خانه دل از مشاغل بوده باشد. و سعى در پرداختن دل از محبّت غير او، زيرا دل، حكم ظرفى دارد و زياده از يك چيز در آن نمى‏گنجد.
«ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في‏ جَوْفِهِ 33: 4». يعنى: «خدا از براى هيچ كس در اندرون او دو دل قرار نداده است».«» «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ 6: 91». يعنى: «بگو خدا، و همه كس را ترك كن».«» دوّم: به تحصيل معرفت خدا و تقويت آن و مسلّط ساختن معرفت آن بر خزانه دل، و تحصيل معرفت نيز به مواظبت بر طاعات و عبادت و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند - متعال - مى‏شود.
«وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ 15: 99». يعنى: «عبادت خدا را كن تا آن سبب شود كه يقين از براى تو حاصل گردد».«» «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا 29: 69». يعنى: «هرگاه كسى در راه ما سعى و كوشش نمايد ما راه را به او مى‏نماييم».«» و طريقه ديگر از براى حصول معرفت، پى‏بردن از مصنوعات است به او. و اين طريق در غايت وضوح و نهايت ظهور است، زيرا هيچ ذرّه نيست از ثريّا تا ثرى مگر اينكه مشتمل است بر بعضى عجايب آيات و غرايب بيّنات كه دلالت مى‏كند بر وجود واجب الوجود و كمال قدرت و غايت حكمت و نهايت جلال و عظمت او. و اين دريايى است بى‏پايان، زيرا كه عجايب ملكوت سماوات و ارضين به قدرى است كه احاطه عقول و افهام به آن ممكن نيست. و قدرى كه عقول قاصره ما به آن مى‏رسد به حدّى است كه اگر عمرها در بيان آن صرف شود به انجام نمى‏رسد.
و حال اينكه آن نسبتى ندارد به آنچه علم علما و فهم حكما به آن رسيده. و آن را نيز نسبتى نيست به آنچه علم انبيا به آن احاطه نموده. و آنچه را علم جميع مخلوقات محيط شده مطلقا نسبتى ندارد به آنچه از علوم كه مخصوص پروردگار است. بلكه علم تمام عالم در جنب علم او مستحقّ نام علم نيست.
«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِدادا لِكَلِماتِ رَبّى‏ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ انْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبّى‏ وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا 18: 109». [1]
__________________________________________________
[1] يعنى: بگو: اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركب شوند، درياها پايان مى‏گيرند پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد. هر چند همانند آن (درياها) را به آن اضافه كنيم كهف، (سوره 18) آيه 109.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 741
و تحصيل معرفت به اين طريق از براى همه كس مقدور است. و نرسيدن بعضى افهام به آن به جهت كوتاهى در تفكّر و تدبّر و اشتغال به شهوات دنيا و لذّات نفسانيّه است.
و عجب است از كسانى كه دلهاى ايشان از معرفت الهى كور گشته و حال آنكه او اظهر موجودات و واضح‏ترين آنهاست. و حكم عقل به وجود موجودى كه قايم به ذات كه صرف وجود باشد بديهى و ضرورى است. و اگر چنين موجودى نبودى هيچ صاحب وجودى يافت نشدى. و چگونه وجود او اظهر موجودات نباشد و حال اينكه هر موجودى كه غير از او است هستى او دانسته نمى‏شود مگر به قليلى از آثار، چنانچه حيات زيد را به حركت او و سخن گفتن او و امثال آن از آثار خود او مى‏فهميم، و موجودى ديگر دلالت بر وجود او نمى‏كند. و همچنين وجود آسمان را نمى‏دانيم مگر از حركت او و جسم او.
و امّا وجود واجب، پس هر چيزى دليلى است واضح بر هستى او و هيچ موجودى نيست از محسوسات و معقولات و حاضر و غايب مگر اينكه شاهدى است صدق بر وجود او. پس شدّت ظهور و جلاى او سبب خفاى از بعضى ديده‏هاى ضعيفه گشته.
چنان كه ديده خفّاش به جهت شدّت ظهور آفتاب از درك آن عاجز است و بجز در شب چيزى نمى‏بيند، زيرا ديده عقول ما ضعيف و جمال حضرت الهيّه در نهايت نورانيّت و اشراق است. بلكه از شدّت ظهور، همه چيز را فرو گرفته، پس به اين جهت از بعضى عقول پنهان شده.
جلوه‏گر بى‏پرده روى او ولى ديد كس را طاقت ديدار نيست‏علاوه بر اينكه همچنان كه ظاهر است شناختن اشيا به اضداد آنهاست و چيزى كه ضدّى از براى آن نيست، ادراك آن «متعسّر»«» است. پس اگر اشياى موجوده در دلالت بر وجود واجب مختلف بودى و بعضى بر وجود او دلالت كردى و بعضى نكردى شناختن وجود او آسان بودى. همچنان كه اگر آفتاب هرگز غروب نكردى و هميشه روز بودى ما چنان مى‏دانستيم كه هيئت زمين اين چنين است و آفتاب را جداگانه نمى‏شناختيم و ليكن چون شمس غروب مى‏كند و ظلمت عالم را فرو مى‏گيرد دانستيم كه روشنى روى زمين به چيزى ديگر است كه در وقت غروب بر مى‏خيزد و به اين سبب وجود آفتاب را فهميديم. و اگر عدم اين نمى‏بود شناختن آن از براى همه كس مشكل بودى. پس نور خورشيد كه اظهر اعراض كونيّه است و از شدّت ظهور باعث ظهور ساير محسوسات است بدون عدم آن شناخته نمى‏شود. و همچنين واجب الوجود كه اظهر همه اشيا، و سبب وضوح كلّ است اگر از براى او نيستى يا پنهان شدنى مى‏بود هر آينه
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 742
آسمان و زمين خراب و ويران گشتى و ملك و ملكوت يكسره از هم پاشيدى. بر همه كس وجود واجبى، ظاهر و روشن بودى.