محبّت خدا از نظر پيامبران الهى‏
«و در ادعيه بسيار، آن حضرت از بارگاه ربّ العزّة مسئلت زيادتى محبّت و طلب دوستى خدا را نموده».«» و مشهور است كه: «چون عزرائيل به نزد حضرت خليل الرّحمن از براى قبض روح او آمد جناب خلّت مآب فرمود:«هل رأيت خليلا يميت خليله.»
يعنى: «آيا هرگز ديده‏اى كه دوست، دوست خود را بميراند»؟ خطاب رسيد كه:«هل رأيت محبا يكره لقاء حبيبه.»
يعنى: «آيا ديده‏اى تو كه هيچ دوست، كراهت داشته باشد ملاقات دوست را». إبراهيم فرمود: اى ملك الموت حال مرا قبض روح كن».«» منقول است كه: «پروردگار، به حضرت موسى - عليه السّلام - وحى فرستاد كه: اى پسر عمران دروغ مى‏گويد كسى كه گمان كرده است مرا دوست دارد و با وجود اين، چون ظلمت شب او را فرو گيرد بخوابد. آيا دوست، خلوت دوست خود را طالب
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 724
نيست؟ اى پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلّع‏ام، چون شب بر ايشان وارد شود ديده و دلهاى ايشان به سوى من نگران، و عقاب مرا در پيش خود ممثّل نموده با من از راه مشاهده و حضور، تكلّم مى‏كنند. اى پسر عمران به من فرست از دل خود خشوع، و از بدن خود ذلّت و خضوع، و از چشم خود أشك در ظلمتهاى شب، كه مرا به خود نزديك خواهى يافت».«» حضرت عيسى - عليه السّلام - به سه نفر گذشت كه رنگهاى ايشان متغيّر و بدنهاى ايشان كاهيده بود گفت: «چه چيز شما را به اين حال انداخته؟ گفتند خوف از آتش جهنّم. عيسى - عليه السّلام - گفت كه: بر خدا لازم است كه هر خايفى را ايمن گرداند. به سه نفر ديگر گذشت كه ضعف و تغيّر ايشان بيشتر بود، گفت: چه چيز شما را چنين كرده؟ عرض كردند: شوق بهشت. فرمود: خدا را لازم است شما را به آنچه كه شوق داريد برساند. پس گذر او به سه نفر ديگر افتاد كه ضعف و «هزال»«» بر ايشان غالب شده و نور از روى ايشان مى‏درخشيد، پرسيد كه: چه چيز شما را به اين حال كرده؟ گفتند دوستى خدا. حضرت فرمود:«انتم المقرّبون»
يعنى: شماييد مقرّبان درگاه احديت».«» پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: «شعيب از دوستى خدا آن قدر گريست كه دو چشم او كور شد. خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گريست تا كور شد. خدا ديده او را بينا فرمود و همچنين تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحى الهى رسيد كه: يا شعيب تا كى مى‏گريى و تا چند چنين خواهى بود؟ اگر گريه تو از خوف جهنّم است من تو را از آن ايمن گردانيدم. و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم؟ عرض كرد كه:
الهى و سيّدى تو آگاهى كه گريه من نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، و ليكن دل من به محبّت تو بسته شده است و بى ملاقات تو صبر نمى‏توانم كرد و گريه دوستى و محبّت است كه چشم مرا نابينا كرد. پس وحى به او رسيد كه: حال كه گريه تو، از اين راه است به زودى كليم خود موسى بن عمران را به خدمتكارى تو بفرستم و چوب شبانى به دست او دهم تا شبانى تو كند».«» اعرابى به خدمت فخر كائنات آمد و عرض كرد كه: «يا رسول اللّه متى الساعة».
يعنى: «قيامت چه وقت مى‏شود؟» حضرت فرمود: چه مهيّا كرده‏اى از براى قيامت؟ عرض كرد كه: نماز و روزه بسيارى نيندوخته‏ام و ليكن خدا و رسول او را دوست دارم.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 725
حضرت فرمود:«المرء مع من احبّ.»
يعنى: هر كسى با دوست خود محشور خواهد شد».«» و در اخبار داود وارد شده است كه: «خداى - تعالى - خطاب كرد به داود كه اى داود بگو به دوستان من كه: اگر مردم از شما كناره كنند چه باك، چون پرده از ميان من و شما برداشته شد تا اينكه به چشم دل مرا مشاهده نموديد چه ضررى مى‏رساند به شما آنچه از دنياى شما را گرفتم بعد از آنكه دين خود را به شما دادم. و چه باك از دشمنى خلق با شما، چون خوشنودى مرا مى‏طلبيد. اى داود بگو كه من دوست مى‏دارم هر كه مرا دوست دارد. و أنس دارم به كسى كه با من أنس دارد. و همنشين كسى هستم كه او همنشين من است. و هر كه مرا از ديگران بر گزيد من نيز او را برگزينم. و هر كه اطاعت مرا كرد من نيز اطاعت او مى‏كنم. هيچ بنده‏اى مرا دوست نمى‏دارد مگر آنكه او را از براى خود قبول مى‏كنم. اى داود هر كه مرا طلب كند مرا نمى‏يابد. به اهل زمين بگو كه ترك كنند دوستى غير مرا و بشتابند به سوى من، هر كه مرا دوست داشته باشد طينت او خلق شده است از طينت إبراهيم خليل من و موسى كليم من».«» و حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - در دعاى كميل مى‏فرمايد:«فهبنى يا الهى و سيّدى و مولاى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك.»
يعنى: «اى آقا و مولاى من خود گرفتم كه توانم صبر كرد بر عذاب تو، پس چگونه صبر كنم بر فراق تو؟».
و از آن سرور مروى است كه: «خداى - تعالى - را شرابى است كه به دوستان خود مى‏آشاماند كه چون آشاميدند مست مى‏گردند. و چون مست شدند به طرب و نشاط مى‏آيند. و چون به طرب و نشاط آمدند پاكيزه مى‏شوند. و چون پاكيزه شدند گداخته مى‏گردند. و چون گداخته شدند از هرغلّ و غشىّ خالص مى‏شوند. و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب بر مى‏آيند. و چون او را طلبيدند مى‏بينند. و چون يافتند به او مى‏رسند. و چون رسيدند به او متّصل مى‏شوند. و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل ديدند بالمرّه از خود غافل مى‏شوند و بجز از محبوب، چيزى نمى‏بينند».«» و حضرت سيّد الشهداء - روحى فداه - در دعاى عرفه مى‏فرمايد: «خداوندا تويى كه خانه دل دوستانت را از غير خود پرداختى و آن را از اغيار بيگانه خالى ساختى تا بجز دوستى تو در آنجا نباشد و رو به غير تو نياورند و بجز تو را نشناسند».«»
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 726
چشم را از غير و غيرت دوخته همچو آتش خشك و تر را سوخته‏و حضرت سيّد السّاجدين در مناجات انجيليّه مى‏فرمايد كه: «به عزّت تو قسم كه چنان ترا دوست مى‏دارم كه شيرينى محبّت تو در دل من جاى گرفته و نفس من به مژده‏هاى آن أنس يافته».«» و در مناجات هشتم از مناجات خمسة عشر عرض مى‏كند:«و الحقنا بعبادك الذين هم بالبدار إليك يسارعون. و بابك على الدوام يطرقون. و اياك في الليل و النهار يعبدون.
و هم من هيبتك مشفقون.»
يعنى: «اى خداى ما را برسان به آن بندگانى كه در پيشى گرفتن بسوى تو شتابان‏اند. و على الدوام در رحمت تو را مى‏كوبند. و شب و روز پرستش ترا مى‏نمايند و از هيبت و سطوت تو ترسان‏اند».
«الذين صفّيت لهم المشارب و بلّغتهم الرّغائب... و ملأت لهم ضمائرهم من حبّك و روّيتهم من صافى شربك.»
«آنچنان بندگانى كه مشربهاى ايشان را صافى فرموده است.
ايشان را به عطاهاى بسيار سرافراز كرده. و دلهاى ايشان را از نور محبّت خود مملو ساخته. و از شراب صاف محبّت خود ايشان را سيراب گردانيده».
«فبك إلى لذيذ مناجاتك وصلوا. و منك اقصى مقاصدهم حصلوا.»
«پس به لطف و مرحمت تو لذّت راز گفتن با تو را دريافتند و از عنايت تو به بالاترين مقصدهاى خود رسيدند».«... فقد انقطعت إليك همّتى و انصرفت نحوك رغبتى.»
«اى خدا نهايت مقصود من تويى. و غايت رغبت من به سوى توست».
«فانت لا غيرك مرادى و لك لا لسواك سهرى و سهادى.»
«تويى مراد و مقصد من و بس. و از براى توست بيدارى و خواب من».«و لقاؤك قرّة عينى و وصلك منى نفسي. و اليك شوقى. و في محبتك و لهى. و إلى هواك صبابتى. و رضاك بغيتى. و رويتك حاجتى.
و جوارك طلبى. و قربك غاية سؤلى. و في مناجاتك روحى و راحتى. و عندك دواء علّتى و شفاء غلّتى و برد لوعتى و كشف كربتى.»
«اى خدا ديدار تو روشنى ديده من. و وصال تو آرزوى دل غمديده من. و به سوى تو اشتياق جان من. و دوستى تو مايه سرگشتگى و حيرانى من. و از آتش محبّت تو سوزش جگر من. و خوشنودى و رضاى تو مطلب و مقصد من.
خاك درت بهشت من مهر رخت سرشت من‏
عشق تو سرنوشت من راحت من رضاى تواى خدا راحتى بجز رضاى تو ندارم. و منزلى به غير از كوى تو نمى‏طلبم. و سئوالى سواى قرب آستان تو نمى‏كنم. روح و راحت من در مناجات تو. و دواى درد من
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 727
در دست توست. تويى سيرابى جگر تشنه من. و تويى خنكى سوزش دل تفتيده من. تويى آرام جان غمناكم و شفاى درد دل دردناكم».
دنيا و دين و جان و دل از من برفت اندر غمت جايى كه سلطان خيمه زد غوغا نباشد عام را«... و لا تقطعنى عنك و لا تبعدنى منك يا نعيمى و جنّتى و يا دنياى و آخرتى.»
يعنى: «اى خدا اميّد مرا از خود منقطع نكن و مرا از درگاه خود مران. اى نعيم من، بهشت من، دنياى من، آخرت من».«»
گر بى‏توام به دامن نقد دو كون ريزند دامان بى‏نيازى بر اين و آن فشانم‏و در مناجات نهم عرض مى‏كند:«الهى من ذا الذي ذاق حلاوة محبّتك فرام منك بدلا و من ذا الذي انس بقربك فابتغى عنك حولا.»
يعنى: «اى خداى من كيست كه شيرينى محبّت توراچشيده پس غير تو را دوست گرفت و كيست كه به قرب تو أنس گرفت كه روى به ديگرى آورد».
هر كس كه تورا شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانه تو هر دو جهان را چه كندبعد از آن عرض مى‏كند آنچه مضمون آن اين است كه: «اى خدا بگردان مرا از كسانى كه به جهت قرب خود برگزيده، و از براى مودّت خود خالص ساخته، و به ملاقات خود او را مشتاق كرده، و به قضاى خود او را خشنود و راضى گردانيده، و به ديدار خود بر او منّت گذارده، و رضاى خود را به او عطا فرموده، و از دورى و افتادن از نظر خود او را پناه داده‏اى. و دل او را «واله»«» اراده خود ساخته‏اى. و از جهت خود او را اختيار كرده‏اى. و به جهت محبّت خود دل او را فارغ نموده‏اى. بار پروردگارا بگردان مرا از آن كسانى كه شيوه ايشان نشاط و ميل به راه تو است. و عادتشان ناله و آه در درگاه تو. رويهاى ايشان در سجده بر خاك مذّلت و خوارى، و اشك چشمهايشان از خوف بر رخسارشان جارى است. دلهاشان به قيد محبّت تو بسته، و خاطرهاشان از هيبت تو شكسته.
از بندگى زمانه آزاد غم شاد به او و او به غم شاد
جز در غم تو قدم ندارند غمخوار تواند و غم ندارند
ز آلايش نفس باز رسته بازار هواى خود شكسته‏
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 728
از باد صبا دم تو جويند با خاك زمين، غم تو گوينداى خدا اى كسى كه انوار ذات پاكش روشنى بخش ديده محبّان بارگاه، و پرتو خورشيد جمالش مشتاق دلهاى بندگان آگاه است.
اى به يادت تازه جان عاشقان ز آب لطفت تر، زبان عاشقان‏اى غايت مقصد دل مشتاقان و اى نهايت آرزو و آمال دوستان از تو دوستى را مى‏طلبم و دوستى دوستان تو را و دوستى هر عملى را كه مرا به تو نزديكتر سازد».«» و در مناجات يازدهم عرض مى‏كند كه: «اى خدا سوزش دل مرا خنك نمى‏سازد مگر زلال وصال تو. و شعله كانون سينه مرا فرو نمى‏نشاند مگر لقاى تو. آتش اشتياق مرا خاموش نمى‏كند مگر ديدار تو. اضطراب من سكون نمى‏يابد مگر در كوى تو. و اندوه مرا زايل نمى‏كند مگر نسيم گلشن تو. و بيمارى مرا شفا نمى‏بخشد مگر دواى مرحمت تو. و غم مرا تسلى نمى‏دهد بجز قرب آستانه تو. و جراحت سينه مرا بهبود نيست مگر به مرهم لطف تو. و زنگ آئينه دل مرا نمى‏زدايد مگر صيقل عفو تو».«»
به امّيد تو من اميّدها را بر اوراق فراموشى نوشتم‏و در مناجات دوازدهم عرض مى‏كند كه: «بارالها مرا از جمله كسانى گردان كه در جويبار سينه ايشان درخت اشتياق تو محكم گشته. و شعله محبّت تو اطراف دلهاى ايشان را فرو گرفته. و از سرچشمه صدق و صفا قطره‏هاى وفا مى‏نوشند.
من خاك ره آنكه ره كوى تو پويد من كشته آن دل كه گرفتار تو باشداى خداى من چه شيرين است بر دلها، ياد تو. و چه نيكوست طعم محبّت تو. و چه صاف و گواراست زلال قرب وصال تو. چه هموار و روشن است راههاى پنهانى به سوى تو».«»
كوى جانان را كه صد كوه و بيابان در ره است رفتم از راه دل و ديدم كه ره يك گام بوداز حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است كه: «دوستى خدا چون به خلوتخانه دل بنده پرتو افكن شد او را از هر فكرى و ذكرى خالى مى‏سازد. و از هر ياد، بجز از ياد خدا مى‏پردازد. نه به چيزى مشغول مى‏گردد و نه بجز ياد خدا يادى دارد».«»
شوق لبت برد از ياد حافظ درس شبانه و، ورد سحرگاه‏
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 729
و چون دوست خدا دست به مناجات بردارد ملائكه ملكوت به او مباهات مى‏كنند و به ديدن او افتخار مى‏نمايند. بلاد خدا به او معمور و خرّم، و بندگان خدا به كرامت او نزد خدا مكرم‏اند. اگر خدا را به او قسم دهند و سؤال كنند عطا مى‏كند و به واسطه او از ايشان دفع بلا مى‏نمايد. اگر مردمان قدر و مرتبه او را نزد خدا بدانند به خاك قدم او نزد خدا تقرّب مى‏جويند.
حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمود كه: «دوستى خدا آتشى است كه به هيچ چيز نمى‏گذرد مگر اينكه او را مى‏سوزاند، يعنى اينكه همه هواها و شغلها را از دل مى‏برد. و نور خداوندى است كه به هيچ چيز بر نمى‏خورد مگر اينكه نورانى و درخشان مى‏كند. آسمانى است خدايى كه هيچ چيز از زير او سر بر نمى‏كشد مگر اينكه او را مى‏پوشاند. و نسيمى است الهى كه به هيچ چيز نمى‏وزد مگر اينكه آن را از جاى خود مى‏كند. آبى است از سرچشمه مكرمت پروردگار، كه هر چيزى به آن زنده است. و زمين خدايى است كه هر چيزى از ملك و ملكوت از آن مى‏رويد».«»
گر به اقليم عشق رو آرى همه آفاق گلستان بينى‏
بر همه اهل آن زمين به مراد گردش دور آسمان بينى‏
آنچه بينى دلت همان خواهد آنچه خواهد دلت همان بينى‏
بى‏سر و پاگداى آنجا را سر ز ملك جهان گران بينى‏
هم در آن سر برهنه قومى را بر سر از عرش سايبان بينى‏
هم در آن پا برهنه قومى را پاى بر فرق «فرقدان» [1] بينى‏و مخفى نماند كه آنچه در خصوص محبّت خدا از اخبار و ادعيه رسيده زياده از آن است كه در حيّز تحرير برآيد. و حكايات عشّاق و محبّين نه به حدّى است كه انكار و تأويل را شايد.
مروى است كه: «حضرت داود - عليه السّلام - از پروردگار سؤال نمود كه: بعضى از اهل محبّت خود را به او نمايد. خطاب رسيد كه: برو به كوه لبنان كه در آنجا چهارده نفر از دوستان ما هستند، بعضى جوان و بعضى در سنّ كهولت و برخى پيران، چون به نزد ايشان رسى سلام مرا به ايشان رسان و بگو: پروردگار شما مى‏گويد كه: چرا از من حاجتى نمى‏خواهيد؟ به درستى كه شما دوستان من و برگزيدگان و اولياى من هستيد، به شادى شما شاد مى‏شوم و به دوستى شما مسارعت مى‏كنم. داود چون به نزد ايشان رسيد ديد در لب چشمه‏اى نشسته‏اند و در عظمت خدا متفكّرند. چون داود را ديدند از جاى‏
__________________________________________________
[1] تثنيه «فرقد»، نام دو ستاره نزديك قطب شمالى، در فارسى دو برادران و دو برار هم مى‏گويند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 730
جستند كه متفرّق بشوند داود گفت: من فرستاده خدايم آمده‏ام كه پيغام او را به شما برسانم. پس رو به او آوردند و گوشهاى خود را فرا داشتند و چشمهاى خود را بر زمين دوختند، داود گفت: خدا شما را سلام مى‏رساند و مى‏گويد: چرا از من حاجتى نمى‏خواهيد؟ و چرا مرا نمى‏خوانيد تا صداى شما را بشنوم كه دوستان و برگزيدگان منيد؟ به شادى شما شادم و به محبّت شما شتابانم. و هر ساعت به شما نظر مى‏كنم چنانكه مادر مهربان به فرزند خود نظر مى‏كند؟ چون ايشان اين سخنان را از داود شنيدند اشكهاى ايشان بر رخسارشان جارى شد و هر يك زبان به تسبيح و تمجيد پروردگار گشودند و با پروردگار به كلماتى چند مناجات مى‏كردند كه آثار احتراق دلهاى ايشان، از شوق و محبّت او ظاهر مى‏شد».«»