فصل: اقسام توبه و بيان آنها
بدان كه: دانستى كه توبه، عبارت است از: پشيمانى بر معصيتى كه از آدمى سرزده، و عزم بر ترك آن در آينده. و همين قدر در قبول توبه كافى نيست بلكه بايد دانست كه:
گناهى كه از آدمى سرزده يا محض «حقّ اللّه» است و غير خداى - تعالى - را در آن حقّى نيست. يا در آن «حقّ النّاس» نيز هست.
پس اگر از قسم اوّل باشد آن نيز بر دو قسم است:
يا چيزى است: كه قضا و تلافى از براى آن واجب نيست. مثل شرب خمر و ساز زدن و امثال اين‏ها، و در توبه اين قسم، همان پشيمانى و عزم بر ترك و حزن و اندوه در ارتكاب آن در قبول توبه كفايت مى‏كند.
و يا چيزى است كه: تلافى آن شرعا لازم است، چون نماز و روزه و زكوة و خمس و كفّاره و امثال اين‏ها، و در اين قسم، علاوه بر پشيمانى و عزم بر عدم ارتكاب آن معصيت به قدر امكان، آنچه را ترك نموده قضا مى‏نمايى تا ديگر يقين به بقاى قضا در ذمّه خود نداشته باشى.
و اگر از قسم دوّم باشد كه در آن حقّ مردم نيز باشد پس چون لا محاله در آنها حقّ اللّه نيز هست بايد تلافى حقّ اللّه آن را به ندامت و پشيمانى و حسرت و حزن و الم و عزم ترك نمودن آن را بكند.
و امّا حقّ النّاس، پس آن حقّ، يا حقّى است كه تعلّق به مال مى‏گيرد يا بدن يا به عرض و آبرو، يا به حرم و أهل.
پس اگر حقّ مالى باشد، واجب است كه اگر قدرت داشته باشى آن را به صاحبش ردّ نمايى. و اگر صاحبش مرده باشد به وارث آن رسانى. و اگر صاحبش معلوم نباشد به فقرا رسانى. و اگر به جهت تنگدستى قدرت بر أداى آن نداشته باشى از صاحب آن حلّيّت حاصل نمايى. و اگر او حلال نكند يا دسترسى به صاحب آن نداشته باشى بايد تضرّع و زارى به درگاه حضرت بارى نمايى كه در روز حساب او را از تو راضى نمايد.
و بسيار از براى صاحبش طلب آمرزش نمايى و افعال حسنه به جا آورى تا روز قيامت به عوض آن حقّ بدهى.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 688
و اگر حقّ بدنى باشد مثل اينكه: او را كشته باشى يا زده باشى يا عضوى از او را شكسته باشى يا مجروح كرده باشى پس واجب است كه تمكين كنى تا صاحب حق، آن را قصاص نمايد. و آنچه از تو نسبت به او صادر شده متحمّل شوى كه او نيز نسبت به توبه عمل آورد. يا اينكه به عجز و «الحاح»،«» يا احسان و انعام، او را از خود راضى سازى. و اگر دسترسى به اين‏ها نباشد باز بايد به در خانه خدا رفت و عجز و إنابه نمود كه صاحب حقّ را راضى كند. و طاعات و عبادات بسيارى به جا آورد كه عوض حقّ او گردد.
و اگر حقّ آبرويى باشد مثل اينكه: او را دشنام يا فحش داده‏اى يا تهمت زده باشى يا غيبت نموده باشى يا بى‏جهت شرعى به او اهانت رسانيده باشى و دل او را شكسته باشى، بايد اگر ممكن باشد و در اظهار آن، مظنّه غيظ صاحب حقّ نباشد از او حلّيّت حاصل نمايى. و او را از خود خوشنود نمايى. و اگر ممكن نباشد به جهت او استغفار و طلب آمرزش نمايى. و در زيادتى افعال حسنه كوشى كه عوض حقّ او شود. و چنانچه افترا و بهتانى به او زده باشى يا غيبت او را كرده باشى بايد اگر دانى كه در نزد كدام شخص گفته‏اى ثانيا در نزد او اعتراف به كذب خود نمايى.
و اگر حقّ در اهل و حرم باشد مثل اينكه: - العياذ باللّه - با زن كسى زنا كرده باشى پس امر آن در غايت صعوبت و نهايت اشكال است و راهى از براى حلّيّت جستن نيست. و اظهار آن به شوهر جايز نيست. و اگر از كسى چنين امرى صادر شده باشد چاره آن نيست مگر آنكه شب و روز به درگاه پروردگار بنالد و تضرّع و زارى نمايد و مواظبت بر طاعت و عبادت به جهت آن شوهر نمايد. و نماز بسيار و روزه بى‏شمار و حجّ و صدقه و تلاوت قرآن به جهت او به جا آورد. و اگر آن مرد زنده باشد علاوه بر اين‏ها إنعام و احسان به او كند. و اكرام و احترام او به جا آورد. و خدمت او را به قدر امكان مرتكب شود. و سعى در مهمّات و حوائج او نمايد كه شايد به اين وسايل در روز قيامت از او بگذرد. و اگر او نگذرد خداى - تعالى - اين‏ها را در مقابل حقّ او مى‏دارد. و اگر مقابل شده باشد، به حكم خدايى گناه از عمل او برداشته شود. و به هر حال بايد ساعتى از تضرّع و زارى غافل نشود و روز و شب را به گريه به روز سياه خود به سر برد تا باشد كه لطف الهى شامل حال او شده، در روز قيامت پرده او را ندرد. و صاحب حقّ را به الطاف پنهانى خود خشنود سازد.