معراجالسعادة ج : 2 ص : 676
فصل: فضيلت توبه
بدان كه: توبه از معاصى، سرمايه سالكين و اوّل مقامات دين است. مشرق«» و نور قرب پروردگار عالميان، و كليد استقامت در راه دين و ايمان است. موجب محبّت حضرت بارى، و سبب نجات و رستگارى است.
خداى - تعالى - مىفرمايد: «إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ 2: 222». يعنى: «به درستى كه خدا توبه كنندگان را دوست مىدارد».«» و از حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه: «توبه كننده، دوست خدا است. و توبه كننده از گناه، مانند كسى است كه هيچ گناهى از براى او نباشد».«» و حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - فرمود كه: «خداوند - تبارك و تعالى - خوشحالتر مىشود به توبه بنده خود از مردى كه در شب تار در بيابانى مركب و توشه خود را گم كرده باشد و ناگاه آن را بيابد».«» و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - مروى است كه: «به درستى كه خداى - تعالى - دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را».«» و فرمود كه: «چون بنده، توبه نصوح و خالص كند خدا دوست مىدارد آن را. پس مىپوشاند آن گناه را از او. شخصى عرض كرد كه: چگونه مىپوشاند؟ فرمود: آن گناه را از ياد دو ملكى كه مىنويسند مىبرد و وحى مىنمايد به اعضا و جوارح او و به زمينى كه آن گناه را در آن كرده كه بپوشانيد بر او گناهان او را. و هيچ چيز يافت نمىشود كه گواهى دهد بر او به هيچ گناهى».«» و فرمود كه: «خداى - تعالى - سه چيز از براى توبه كنندگان قرار داده، است كه اگر يكى از آنها را به جميع اهل آسمان و زمين عطا مىفرمود به سبب آن نجات مىيافتند:
اوّل آنكه: فرمود: خدا توبه كنندگان را دوست دارد.
دوّم آنكه: خبر داده است كه: فرشتگان حاملين عرش، و فرشتگانى كه در حول عرشاند طلب آمرزش مىكنند از براى كسانى كه توبه كردهاند.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 677
سوّم آنكه: آمرزش و رحمت خود را از براى كسى كه توبه كند قرار داده است».«» و حضرت امام موسى كاظم - عليه السّلام - فرمود كه: «دوستترين بندگان به سوى خدا، توبه كنندگاناند».«» و مخفى نماند كه: توبه كردن از همه گناهان واجب است به اجماع جميع امت، و صريح آيات قرآنيه. چنان كه خداى - تعالى - فرمايد: «وَ تُوبُوا إِلىَ اللَّهِ جَميعا أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 24: 31». يعنى: «اى مؤمنان همه توبه كنيد و بازگشت نماييد به سوى خدا، شايد كه رستگار شويد».«» و مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلىَ اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ 66: 8». يعنى: «اى گروهى كه ايمان آوردهايد توبه كنيد به سوى خدا توبه كردنى كه نصوح باشد، شايد كه پروردگار شما بپوشاند بديهاى شما را».«» و مراد از «توبه نصوح»، توبه خالص است، كه از جميع شوائب و اغراض، از حبّ جاه و مال و خوف از مردمان، يا عدم قدرت بر گناه، خالى بوده باشد.
و أخبار بىحدّ و حصر نيز در وجوب توبه از هر گناهى وارد شده.«» و عقل سليم، و طبع مستقيم نيز دلالت بر وجوب آن مىكند، زيرا شكى نيست كه: هر چيزى كه رسيدن به سعادت أبديّه و نجات از شقاوت سرمديّه موقوف بر آن است، كه تحصيل آن واجب و لازم است. و شبههاى نيست كه: سعادتى نيست بجز لقاى پروردگار، و أنس به او. پس هر كه محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ايزد متعال باشد، از جمله اشقيا، و به آتش دورى و آتش جهنم معذب است. و هيچ چيز باعث دورى و سبب مهجورى نمىگردد مگر معاصى و گناهان. و چاره آنها نيست مگر توبه و انابه.
پس به حكم عقل، توبه، واجب عينى است بر هر كسى كه مرتكب معصيتى شده باشد.
و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنكه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصى و مضرّات آنها از جمله ايمان است.
همچنان كه حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود: «زناكار در حال زنا، زنا نمىكند و حال آنكه او مؤمن است».«» و غرض آن حضرت نفى اصل ايمان نيست بلكه بعضى از فروع آن است، زيرا از
معراجالسعادة ج : 2 ص : 678
براى ايمان يك در نيست بلكه همچنان كه وارد شده است: «از هفتاد در زيادتر است كه بالاترين آنها شهادتين است و ادناى آن زايل كردن خار و خس از راه».«» پس ايمان تامّ و كامل در وقتى حاصل است كه آدمى اصل ايمان را كه شهادتين است، و فرع آن را كه اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد. و شهادتين، حكم روح ايمان را دارند و ساير اعمال، حكم اعضا و جوارح آن را.
پس كسى كه شهادت به وحدانيّت خدا و نبوّت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - او بدهد و ليكن اعمال او موافق اعمال مؤمنين نباشد ايمان او مانند انسانى است كه: دست و پاى او بريده باشد. و چشمهاى او كور شده باشد. و همه اجزاى ظاهره و باطنه او خلل پذيرفته باشد. و شكىّ نيست كه: حال چنين كسى به مرگ نزديك، و به اندك صدمهاى روح از او مفارقت مىنمايد. پس همچنين كسى كه اصل ايمان را داشته باشد و ليكن در اعمال خود تقصير و كوتاهى كند ايمان او به زوال نزديك، و به يك حمله شيطان در حين مرگ از دست مىرود. پس گناهكار و بىگناه اگر چه هر دو شريكاند در اسم ايمان، و ليكن شراكت ايشان چون شركت درخت كدو و چنار است، كه هر دو را درخت گويند و ليكن فرق آنها وقتى معلوم مىشود كه بادهاى قوىّ به وزيدن آيد، زيرا در اين وقت، درخت كدو را از ريشه بر مىآورد و شاخ و برگ آن را متفرّق مىسازد ولى درخت چنار، محكم در جاى خود ايستاده و متأثّر نمىگردد.
پس در وقت حمله شياطين، به خصوص در وقت مرگ، فرق ميان دو ايمان معلوم خواهد شد. و از اينجا معلوم مىشود كه تكيه و اعتماد معصيت كار بر ايمان خود و اميد خلاصى از آتش جهنم در آخر كار به واسطه ايمان نيز از فريب شيطان است، چرا كه ايمانى كه نمىداند تا وقت رفتن باقى خواهد بود يا نه شايسته اعتماد بر آن نيست. و گناهكارى كه از مخلّد بودن در جهنّم با وجود معصيت نمىترسد، به اعتماد بر ايمان خود به يگانگى پروردگار و نبوّت رسول مختار - صلّى اللّه عليه و آله -، مثل شخص تندرستى است كه غذاهاى ضرر دار و طعامهاى زهر آلوده بخورد و از مرگ نترسد به جهت اعتماد بر صحّت و تندرستى خود.
و شكى نيست كه: مردن صحيح اگر چه بعيد و ليكن اين غذاها آخر منجر به مرض، و مرض سبب مردن مىشود. پس همچنين ايمان اگر باقى بماند اگر چه آدمى را از مخلّد بودن در جهنّم نگاهدارد و ليكن معاصى، منجرّ به سلب ايمان و سوء خاتمه مىشود. و آن نيز سبب خلود در آتش مىگردد. و نسبت معاصى و گناهان به ايمان، مثل نسبت غذاهاى مضرّه يا طعامهاى زهر آلوده است به بدن انسان.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 679
و همچنان كه به تدريج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع مىشود تا اخلاط را فاسد سازد و مزاج را متغيّر گرداند، و حال اينكه آن مسكين، از اين غافل است تا به ناگاه فساد مزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بميرد. و همچنين آثار معاصى، اندك اندك در نفس بر روى هم مىنشيند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ايمان را زايل سازد. و روح را به هلاكت اندازد.
پس هرگاه به جهت محافظت بدن كثيف، در چند روزه دنيا اجتناب از خوراك مضرّ، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شريف، و نجات از هلاكت ابديّه به طريق اولى اجتناب از معاصى و گناهان واجب خواهد بود. و همچنان كه كسى غذاى زهر آلود بخورد و پشيمان شود تا ممكن است آن را به قى دفع مىكند. همچنين گناهان كه به مثابه زهرند از براى ايمان، دفع آنها به توبه و تلافى بايد نمود. پس زنهار، زنهار، اى برادر:
چو پنجاه سالت برون شد ز دست غنيمت شمر پنج روزى كه هست
مخسب اى گنه كرده خفته، خيز به قدر گنه آب چشمى بريزدست در دامن توبه و انابه زن پيش از آنكه زهر گناه روح ايمان را تباه سازد. و بعد از آنكه از تو پرهيزكارى نيايد و امر از دست طبيبان دلها به در رود كه نه نصيحت در تو اثر كند و نه پند تورا سودى بخشد. هر چه از مواعظ و نصايح شنوى فسون و افسانه پندارى. و كلمه عذاب در حقّ تو ثابت شود. و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو را فرو گيرد و داخل اين آيه گردى كه:
«وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ ايْديهِمْ سَدَّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدَّا فَاغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ 36: 9». يعنى: «قرار داديم در پيش روى ايشان سدّى و پردهاى و همچنين از پس و پشت ايشان، پس پوشانيديم ايشان را و كور ساختيم پس ديگر چيزى نمىبينند».«» و از اهل اين آيه شوى كه: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى ابْصارِهِمْ غِشاوَةً 2: 7». يعنى: «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ايشان نهاده».«» و غير اينها از آيات.
و لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند توبه را تأخير مكن كه مرگ ناگاه مىرسد. و هر كه تأخير اندازد توبه را يكى از دو خطر عظيم به او مىرسد: اگر زنده ماند دل او را زنگ معصيت مىگيرد و سياه و تيره مىشود و ديگر از آن محو نمىگردد. و اگر مرگ او را فراگرفت ديگر مهلت تلافى نمىيابد».«»
معراجالسعادة ج : 2 ص : 680
پس اى كه عمر خود را به عصيان پروردگار صرف نمودهاى از خواب غفلت برخيز و فكرى كن از براى روز رستخيز.
تاكنون كردى گنه ديگر مكن تيره كردى آب، افزونتر مكنو بدان كه: وجوب توبه، تخصيص به شخصى دون شخصى، و وقتى دون وقتى ندارد. بلكه بر همه كس در همه وقت لازم است، زيرا هر بنده، خالى از معصيت و گناه نيست. و اگر در بعضى اوقات از معصيت جوارح و اعضا خالى باشد ظاهر اين است كه خالى از صفت بدى از صفات نفسانيّه، يا رغبت به گناهى در دل فارغ نباشد. و اگر فرض شود كه: از آن نيز خالى باشد، از وساوس شيطانيّه و افكار متفرّقه كه دل را از ياد خدا غافل كند خالى نيست. و اگر از آن نيز خلاص باشد از غفلت و قصورى در معرفت حق - سبحانه و تعالى - و صفات و آثار او خالى نيست. و همه اينها نقصى است كه بازگشت از آنها كه توبه است در هر حال لازم است. پس بر هر بنده سالكى در هر نفسى توبه واجب است.
و از اين [جهت] است كه بعضى از اهل معرفت گفتهاند كه: «هرگاه عاقل گريه نكند در بقيه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غير ياد خداوند - سبحانه - و در سواى طاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را كم است چه جاى آنكه بقيه عمر خود را نيز چون گذشته و در جهل و غفلت به انجام رساند».«» و كسى كه قدر عمر خود و فايده آن را دانست و فهميد كه چه چيز از آن تحصيل مىتواند نمود مىداند كه هر قدر از آنكه در معصيت ضايع شد چه حسرت و ندامتى دارد.
بلى، اگر عاقلى جوهرى گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن مىگريد. و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن كس شود گريه او بيشتر و اندوه او افزونتر مىباشد. پس هر نفسى از عمر، جوهرى است گرانمايه كه عوض از براى آن نيست. و چه جوهرى گرانمايهتر از چيزى كه آدمى را به سلطنت أبد و پادشاهى سرمد مىرساند.
مروى است كه: «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملك الموت بر او وارد شود و او را اعلام نمايد كه: از عمر تو ساعتى بيش نمانده، در آن وقت از براى آن بنده اين قدر حزن و حسرت و تأسّف حاصل مىشود كه اگر تمام مملكت روى زمين را از مشرق تا مغرب مالك باشد مىدهد به عوض اينكه يك ساعت ديگر بر آن ساعت اضافه شود كه بلكه در آن ساعت تلافى ما فات كند و راهى به آن نمىيابد».«»
معراجالسعادة ج : 2 ص : 681
و در روايات رسيده كه: «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پيش ديده او برداشته شود و يقين به مرگ خود نمايد در نزد ملك الموت تضرّع و زارى كند كه مرا يك روز ديگر مهلت ده به روز خود بگريم. و دست عذر خواهى به درگاه الهى بردارم، بلكه چارهاى در كار تباه خود كنم. ملك الموت گويد: هيهات، هيهات، روزهاى تو سرآمد و ديگر روزى از براى تو نمانده است. گويد: يك ساعت مهلتم بده. گويد:
«فنيت الساعات.»
يعنى: ساعتهاى تو به انجام رسيده و ديگر ساعتى ندارى. و در آن هنگام، درهاى قبول توبه بر او بسته مىگردد. و روح او به تلاطم مىآيد. و نفس او به شماره مىافتد. و غصّه گلوى او را مىگيرد. و حسرت بر عمر ضايع شده خود مىخورد».«» و آنچه مذكور شد از وجوب توبه از گناهان مذكور، توبه از بعضى از آنها واجب شرعى است، كه اگر كسى مرتكب آن شده باشد و بىتوبه از دنيا برود مستحق عذاب الهى خواهد بود. و آن گناهانى است كه: در شريعت مقدّسه بر همه كس حرام شده و نهى از آنها وارد شده. و همه خلق در وجوب توبه از آنها يكساناند. و امّا بعضى ديگر از آن گناهان چون وساوس نفسانيّه و رغبت قلبى به معاصى، و قصور در معرفت و عظمت و جلال حضرت بارى و امثال اينها، پس توبه از آنها واجب شرعى نيست كه ترك آنها موجب عذاب اخروى گردد. بلكه وجوب آن به معنى ديگر است كه عبارت از وجوب شرطى باشد، يعنى: كسى كه خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام محمود برسد بايد از آنها نيز توبه نمايد.
پس كسى كه به نجات از عذاب قناعت كند و طالب زيادتر از آن نباشد توبه از اين قسم گناه بر او واجب نيست. و وجوب آن از براى كسى است كه وصول به مراتب و درجات ارجمند را طلبد. و آنچه وارد شده است از استغفار طوايف انبيا و اوصيا و توبه ايشان، از بعضى از اين اقسام بوده، زيرا به واسطه نزول ايشان در اين سراى جسمانى، و ابتلاى ايشان به بدن «عنصرى»،«» لا بد بود از براى ايشان از تربيت بدن و اكل و شرب و وقاع و خواب و التفات به اصحاب. و به آن سبب گاهى از مقام شهود و استغراق باز مىماندند و اين، نسبت به مراتب ايشان، نوع گناهى بود.
همچنان كه رسيده است:«حسنات الابرار، سيّئات المقربين.»
يعنى: «آنچه از براى طايفه ابرار و نيكان طاعت است، از براى مقرّبين، معصيت است».
آرى: امثال ايشان هميشه در مقام قرب و عين شهودند و نمىبينى كه كسى كه پا بر
معراجالسعادة ج : 2 ص : 682
بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از براى محرومين از حضور پسنديده است از خوردن و خوابيدن، و به اين سو و آن سو ملتفت شدن، از براى ايشان عين عصيان است. و گناهان خيل انبيا و اوصيا از اين قبيل بوده نه مانند گناهان ما.
|