طوايف مختلف مردم در رابطه با طول أمل و قصر أمل
و مخفى نماند كه: مردمان در طول أمل و قصر أمل مختلفاند. گروهى هرگز خيال مرگ به خود نمىكنند. و تصوّر مردن پيرامون خاطرشان نمىگردد. و چنان در شهوات دنيويّه فرو رفتهاند كه گويا هرگز مرگى از براى ايشان نيست. و تهيه اسباب زندگانى دائمى مىبينند و آرزوى ايشان به جايى منقطع نمىگردد.
و طايفهاى ديگر هستند كه: گاهى خيال مردن مىكنند امّا اميد زندگانى تا سنّ طبيعى را دارند و در كمتر از آن، مرگ را از براى خود تصوّر نمىنمايند و به تحصيل اسباب معيشت صد سال و دويست سال مىپردازند. بلكه گاه است كه با وجود اينكه مىدانند آنچه دارند كفايت گذران عمر طبيعى را مىكند باز در صدد جمع زيادتر هستند غافل از اينكه:
تو را اين قدر تا بمانى بس است چو رفتى جهان جاى ديگر كس استو قومى ديگر اين قدر از عمر را به خود توقّع ندارند. بلكه اميد زياده از عمرى كه بسيارى از مردم مىكنند ندارند و همچنين تا به كسى مىرسد كه: فكر زياده از يكسال را نمىكند و اميد سال آينده را به خود ندارد. و چنين كسى در زمستان تدارك تابستان خود مىبيند و در تابستان فكر زمستان مىكند. و چون از تحصيل قوت سال خود فارغ شد به عبادت مىپردازد. و از آن بهتر كسى است كه: در فكر بيش از يك شبانه روز
معراجالسعادة ج : 2 ص : 664
نيست و هرگز فكر فرداى خود نمىكند. و از اين بالاتر آن است كه هميشه اوقات مرگ در نظر او حاضر است. و چنين كسى هر نمازى كه مىكند نماز وداع كنندگان دنياست.
«حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - از حقيقت ايمان، از يكى از صحابه سؤال كرد. عرض كرد كه: هرگز قدمى بر نمىدارم كه اميد برداشتن قدمى ديگر داشته باشم».«» و اكثر مردمان، خاصّه در اين زمان، طول أمل بر ايشان غالب شده و چنان از فكر مردن بيرون رفتهاند كه هرگز آن را از براى خود گمان نمىكنند. و عجبتر آنكه: هر چه سنّ ايشان زيادتر مىشود و به سفر آخرت نزديكتر مىگردند حرص و طول أمل ايشان زيادتر مىشود، همچنان كه در اكثر پيران عصر مشاهده مىكنيم.
مار بودى اژدها گشتى دگر يك سرت بود اين زمانى هفت سرو از اين غافلاند كه: انسان چون از مادر متولّد شد هر نفسى كه مىكشد قدمى به قبر نزديك مىشود. و چون أيّام جوانى گذشت هر روز چشم او ضعيف، و قواى او به تحليل مىرود. پس كسى كه سنّ او به حدود چهل سالگى رسيد ديگر فكر دنيا كردن او از غفلت و فريب شيطان است، زيرا أيّام لذّت و كامرانى گذشت و روزگار نشاط و شادمانى سرآمد. هر روز عضوى از او كوچ مىكند، و هر سالى قوّتى از او بار سفر نيستى مىبندد، و آن بيچاره از اين غافل و در فكر باطل است.
چو دوران عمر از چهل در گذشت مزن دست و پا كآبت از سرگذشت
چو باد صبا بر گلستان وزد چميدن«» درخت جوان را سزد
نزيبد تو را با جوانان چميد كه بر عارضت صبح پيرى دميد
نشاط آنكه از تو رميدن گرفت كه شامت سپيده دميدن گرفت
تو را برف باريد بر پرّ زاغ نشايد چو بلبل تماشاى باغ
تو را تكيه، اى جان من بر عصاست دگر تكيه بر زندگانى خطاست
دريغا كه فصل جوانى گذشت به لهو و لعب زندگانى گذشت
دريغا چنان روح پرور زمان كه بگذشت بر ما چو برق يمان
جوانى شد و زندگانى نماند جهان كو همان چون جوانى نماند
بنال اى كهن بلبل سالخورد كه رخساره سرخ گل گشت زرد
چو تاريخ پنجه برآمد به سال دگر گونه شد بر شتابنده حال
گهى دل به رفتن گرايش كند گهى خواب را سر ستايش كند
سر از لهو پيچيد و گوش از سماع كه نزديك شد كوچگه را وداع
معراجالسعادة ج : 2 ص : 665
و هان تا نگويى كه من از طول أمل خاليم و فريب شيطان نخورى.
بدان كه: هر كه زيادتر از آنچه ضرورى يك سال است جمع مىكند طول أمل دارد.
و همچنين هر كه أمور او متفرّق و با مردم معامله و محاسبه دارد كه زمان آن طول مىكشد و دادنى و گرفتنى دارد و با وجود اين، مضطرب نيست طويل الأمل است.
و علامت قصر أمل آن است كه: أمور خود را جمع آورى نمايد، مانند: كسى كه إراده سفرى دارد و بايد سعى از براى جمع قوت زيادتر از يك سال بلكه چهل روز خود را نكند. و ساير اوقات خود را صرف تعمير خانه آخرت، و طاعت و عبادت نمايد و بار خود را سنگين ننمايد كه در وقت رفتن، دست و پاى خود را گم كند.
بار چندان بر اين ستور آويز كه نمانى در اين گريوه«» تيز
چنان بساط أمل پهن كن در اين وادى كه دست و پا نكنى گم، به وقت برچيدن
|