سلاطين و حكّام و صاحبان امر و نهى‏
طايفه هفتم: سلاطين و حكّام و صاحبان امر و نهى‏اند. و فريفتگان و مغرورين ايشان نيز بسيار است، و ليكن آنچه اكثر ايشان به آن فريب مى‏خورند صفت عدالت و نيكنامى است.
بيان اين مطلب آن است كه: عدالت، صفتى است كه به واسطه آن سلاطين ذوى الاقتدار بر يكديگر افتخار مى‏توانند نمود، چون اين صفت باعث دوام دولت و سعادت آخرت نام و نيك تا قيامت است. حتّى اينكه فخر رسل - صلّى اللّه عليه و آله - در مقام مفاخرت فرمود:«ولدت في زمن الملك العادل.»
يعنى: «من در زمان پادشاه عادل - كه انوشيروان باشد - متولّد شده‏ام».«» سبحان اللّه چه شريف صفتى است كه چون شخص كافرى به آن آراسته شد سرور عالم، به تولّد خود در زمان او مباهات نمود. حال زياده از هزار سال است كه در اطراف جهان نام نيك آن، زبان زد خاص و عام مى‏شود و چگونه چنين نباشد و حال اينكه از
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 657
حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - ثابت است كه فرمود:«عدل ساعة خير من عبادة ستين سنة.»
يعنى: «عدل يك ساعت، بهتر از عبادت شصت سال است».«» و به جهت علوّ مرتبه اين صفت شريفه، هر فرمانفرمايى او را طالب، و به اشتهار به آن راغب است. و مى‏خواهد كه او را به صفت عدالت ستايش كنند. و نيكخواه بندگان خدا خوانند. و همه كس اين مطلب را دانسته است و فهميده. و لهذا غالب اشخاصى كه در خدمت سلطانى يا فرمانروايى راه سخن مى‏يابند و مجال تكلّم دارند چون واسطه ضعف يا به جهت طمع و دوستى مال دنيا يا از راه تشويش و خوف مى‏خواهند كه او را از خود راضى دارند و سخنى گويند كه باعث نشاط خاطر او باشد در خوش‏آمد گويى مى‏گشايند و او را به خوش سلوكى و عدالت مى‏ستايند و ذكر عدل و داد او مى‏نمايند. و هر يك، از عدل او حكايتى أدا مى‏نمايد و علامتى اختراع مى‏كند تا امر بر او مشتبه مى‏شود و به سخن خوش‏آمد گويان فريفته مى‏گردد و خود را متّصف به صفت عدالت يقين مى‏كند. بلكه بسيار مى‏شود كه عمال و «ضابطان»«» ولايات او جمعى را به رشوه فريفته مى‏سازند تا در خدمت آن فرمانروا زبان به خوش سلوكى و امانت آن عامل يا ضابط مى‏گشايند. يا از راه تشويش و بيم از او، حسن سلوك او را ذكر مى‏كنند. و اين نيز يك سبب فريفته شدن فرمانفرما مى‏گردد. و تجسّس احوال ضعفا و رعايا نمى‏نمايد. و به رفاهيّت ايشان يقين مى‏كند و به اين سبب دين و دولت او برباد مى‏رود و ضعفا و رعايا پايمال ظلم و ستم مى‏شوند و آن صاحب فرمان چنان مى‏داند كه نام نيك او به عدالت و دادرسى بر صفحه روزگار باقى خواهد ماند. و حال اينكه چون ايّام دولت او سرآيد و هنگامه خوش‏آمد گويان به انجام رسد بجز بدنامى و ستمكارى از او چيزى نماند. بلكه در عهد او نيز بجز در حضورش ذكر عدل و دادش نباشد. و بر زبان فقرا و رعايا بجز حديث ظلمش نگذرد. پس فرمانفرمايى كه توفيق إلهى شامل حال او گردد و غم دين و دولت خود خورد و طالب آن باشد كه نام او در صفحه روزگار تا روز شمار باقى بماند، به ديده بصيرت نظر كند.
و اوّلا تأمّل نمايد كه: بسى سلاطين ظالم ستمكار در صفحه روزگار بوده كه حال قصّه ستمهاى ايشان مشهور و در السنه و افواه مذكور است. و ببيند كه: كدام يك از وزرا و أمراء خدمت، و بار يافتگان حضور سلطنت، در خدمت او، او را ظالم و ستمكار خواندندى. و آيا بجز ذكر عدالت و صفت او ديگر چيزى بر زبان راندندى؟ مگر خداترس قوى النّفس كه پشت پا بر دنيا زده باشد كه در هر عصر بسيار نادر و وجود آن
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 658
چون اكسير اعظم است. و از اينجا پى‏برد كه مدح و توصيف ايشان دلالت بر نيكى و عدالت او نمى‏كند و به آن فريفته نگردد. و بعد از آن، آثار و علامات عدالت و دادرسى را - چنانكه در مبحث عدالت گذشت - ملاحظه نمايد و آنها را با اعمال و افعال خود بسنجد و ببيند كه: آيا موافق با هم هستند يا نه. اگر موافق باشد شكر خدا را به جا آورد و الا خود را فريفته داند و در صدد معالجه آن برآيد. و بعد از اين‏ها در صدد تفحّص احوال رعايا برآيد و از هر گوشه و كنارى از رفتار عمّال و گماشتگان تجسّس نمايد. و دادخواهان را دلدارى دهد تا حقيقت امر بر او واضح گردد.