معراج‏السعادة ج : 2 ص : 39
فصل اول: قواى چهارگانه و تبعيّت ساير قوا از آنها
بدان كه: - همچنان كه گذشت - تن، مملكتى است كه خداوند عالم آن را به اقطاع روح مجرد مقرر فرموده، و از براى روح در اين مملكت، از اعضاء و جوارح و حواس و قواى ظاهريه و باطنيه، لشكر و خدم بسيار قرار داده، كه بعد از اين شمه‏اى از آنها مذكور خواهد شد، و«ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلا هُوَ» 74: 31.«» و هر يك را خدمتى معيّن و شغلى مقرر تعيين داده، و از ميان ايشان قواى اربع كه:
«عقل»، «شهوت»، «غضب» و «وهم» باشد، حكم كارفرمايان و سران لشكر و عمال مملكت دارند، و ساير قوا، زيردستان و فرمان برانند.
و شأن «عقل»، ادراك حقايق امور، و تميز ميان خيرات و شرور، و امر به افعال جميله و نهى از صفات ذميمه است.
و فايده ايجاد «قوّه شهويه»، بقاى بدن است، كه آلت تحصيل كمال نفس است، زيرا كه: زيست بدن چند روزى در اين دنيا، موقوف است به تناول غذا، شراب، تناكح و تناسل. و احتياج آنها به قوه شهويه روشن و ظاهر است.
و ثمره «قوه و هميه» فهميدن امور جزئيه است، و دانستن دقايق امورى كه به وسيله آنها به مقاصد صحيحه مى‏رسند.
و شغل «قوه غضبيه» آن است كه: دفع مضرتهاى خارجيه را از بدن نموده، و نيز اگر قوه شهويه يا وهميّه اراده سركشى و خودسرى كرده، و قدم از جاده اطاعت عقل بيرون نهند، ايشان را مقهور نموده، به راه راست آورد، و در تحت اقتدار و تسلط عقل باز دارد.
و بدان كه هيچ يك از قواى ظاهريه و باطنيه را به غير از اين چهار قهرمان، در هيچ وقتى خيال فرمانروايى و انديشه سرورى نيست، بلكه هر يك محكوم حكم حاكم خطه بدن‏اند.
اما اين چهار سرهنگ:
يكى از آنها كه عقل است، وزير پادشاه است كه روح باشد، و هماره در تدبير آن است كه روح از مقتضاى صوا بديد او تجاوز ننموده، و انقياد او امر و نواهى آن را نمايد، تا به حسن كفايت و تدبير آن، امر مملكت را «منسّق»«» و مضبوط كند و پادشاه را تهيه اسباب سفر عالم قرب، سهل و آسان باشد.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 40
و دوم كه شهوت است، مانند عامل خراج است، و طمّاع، دروغزن، فضول و «تخليط گر»«» است، و هر چه وزير كه عقل است گويد، شهوت، هواى مخالفت آن كند، و هميشه طالب آن است كه راه روح را زده و او را محكوم حكم خود نمايد. و مانند بهايم و چهارپايان غرق لجّه شهوات نموده، و به هر چه او را امر نمايد از مشتهيات «اكل»، «شرب»، «جماع»، «مركب»، «لباس»، «مسكن» و امثال آن، روح بدون آنكه در ارتكاب آن با وزير مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهميده باشد، متابعت نمايد.
و سوم كه غضب است، به «شحنگى»«» آن شهر منصوب است، و تند و تيز و بى‏باك و شرير است، همه كشتن و بستن و زدن و شكستن و ظلم و ايذاء و عداوت و بغض را طالب است. و در صدد آن است كه: پادشاه را كه روح است فريب دهد، تا به آنچه او اشاره نمايد، عمل كند، و فرمان عقل را اطاعت ننمايد، و او را چون سباع درنده، همه شغل، دريدن و ايذاء بوده باشد.
و چهارم كه وهم است، شغل آن مكر، خدعه، «تلبيس»،«» خيانت و فتنه است، و مى‏خواهد كه سلطان مملكت بدن، مطيع و منقاد او شود تا به هر چه فرمان دهد از فريفتن و شيطنت و افساد و مكر، اطاعت نموده تجاوز نكند.
و به سبب اختلاف هواهاى اين قواى اربع، و تفاوت آراى اين چهار سرهنگ است كه پيوسته مملكت بدن ميدان محاربه آنها و معركه تنازع ايشان است. گاهى در آنجا آثار فرشتگان و اعمال قدسيان ظاهر مى‏شود، و زمانى كه افعال بهايم و چهارپايان از آن هويدا مى‏گردد، و ساعتى مشغول شغل سباع و درندگان است، و لحظه‏اى مظهر آثار شيطان مى‏شود. و هميشه چنين است تا اينكه غلبه كليه از براى يكى از اين قوا حاصل شود، و ديگران مقهور حكم او گردند. در اين هنگام پيوسته آثار آن يك از نفس سر مى‏زند و صاحب آن داخل در عالم آن مى‏شود.
پس اگر سلطنت از براى قهرمان عقل باشد، در مملكت نفس آثار ملائكه ظاهر مى‏گردد، و احوال مملكت انتظام به هم مى‏رساند، و صاحب آن داخل در صنف فرشتگان مى‏شود، و هميشه چنين است. و اگر غلبه از براى ديگران باشد، آثار آنها در آنجا پيدا مى‏شود و مملكت خراب و ويران گشته، و امر معاش و معاد اختلال به هم مى‏رساند، و صاحب آن داخل در حزب بهايم يا سباع يا شياطين مى‏شود، نعوذ بالله من ذلك.