فصل: علاج ريا
بدان كه: اصل ماده مرض ريا، يا طمع در مال و منافع مردمان است، يا محبّت مدح و ستايش ايشان و لذّت بردن از آن، يا كراهت از مذمّت و ملامت ايشان كه مىخواهد به واسطه آن، آنچه مىنمايد به مردم از افعال حسنه و اوصاف جميله، ايشان او را ثنا گويند و از صلحا و اخيارش خوانند. و از اين راه، كسب اعتبار و تحصيل مرتبه و مقدار كرده، خود را در نزد وضيع و شريف، مكرّم و معزّز سازد. و تسخير دلهاى عوام و خواص نموده به اين وسيله به استيفاى مشتهيات و مستلذّات نفس شومش پردازد و مرادات و تمنّياتش به أسهل وجهى به حصول پيوندد.
پس كسى كه خواهد معالجه اين مرض مهلك را نمايد بايد در قطع اصل ماده آن سعى كند. و علاج طمع و محبّت مدح و ستايش، و كراهت ذمّ و نكوهش را نمايد. و طريق معالجه محبّت مدح، و كراهت ذمّ، بيان شد. و همچنين في الجمله از علاج طمع گذشت. و در صفت توكّل نيز تفصيل آن بيان خواهد شد و ليكن در اين مقام نيز فى الجمله علاج آنها را از اين جهت كه سبب خصوص ريا در عبادت مىشوند مذكور مىنماييم و مىگوييم كه: هر كه في الجمله عقلى داشته باشد، مادامى كه امرى از براى او نفعى نداشته باشد به او رغبت نمىنمايد. و چنانچه چيزى را كه از براى او ضرر دارد البته پيرامون آن نمىگردد. و هرگاه امرى بالفعل في الجمله نفعى و يا لذّتى داشته باشد و ليكن موجب ضرر عظيم و الم شديد باشد از آن مىگذرد.
پس بر هركه به صفت ريا مبتلاست لازم است كه: متذكّر ضرر و مفاسد آن شود. و به نفس خود خطاب نمايد كه: اى احمق چگونه دعواى ايمان مىكنى و شرم ندارى كه طاعت و عبادت حق - سبحانه و تعالى - را كه به إزاى هر يك از آنها سعادت أبديّه و «درجات منيعه» نهاده شده به مدح و ثناى بندگان ضعيف آن را مىفروشى. يا به اميد دست مردم سودا مىكنى و عبادات خود را باطل مىسازى. و به اين وسيله مستحق عذاب الهى مىگردى. و حيا نمىكنى كه با خصومت حقّ - جلّ شأنه - به اين افعال استهزاء مىكنى و تحصيل رضاى مردم را به وسيله طاعت ريايى خدا مىنمايى. و از سخط خدا و فساد عملى كه او از تو خواسته باك ندارى. و از مردم اميد مدح و نفع دارى و از ذمّ الهى انديشه نمىنمايى. و جناب مقدس إلهى در نزد تو بىاعتبارتر از مشتى بندگان بيچاره است. و حال آنكه زمام اختيار همه امور در قبضه قدرت اوست. و
معراجالسعادة ج : 2 ص : 626
كليد ابواب مقاصد دو جهانى در دست مشيت او. دلهاى همه بندگان مسخّر امر اويند. و اراده تمام مردمان مضطرّ اراده او. و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطين ذو الاقتدار با همه خيل و حشم، بلكه تمام اهل عالم با هم توأم شوند و بخواهند يك جو نفع يا يك سر مويى ضرر به كسى رسانند بىقضا و قدر الهى و بدون اذن و مشيّت پادشاهى نتوانند.
هيچ دندانى نخندد در جهان بىرضا و امر آن فرمان روان
هيچ برگى مىنيفتد از درخت بىرضا و حكم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوى گلو تا نگفت آن لقمه را حق «ادخلوا»«»هر كه را كه بينى محتاج و درويش و درمانده كار خويش است، گاهى دست و پاى عالمى را به بند بىدست و پايى مىافكند. و زمانى كاروانى را در كار خويش حيران و سرگردان مىنمايد.
يكى را چنان تنگى آرد به پيش كه نانى نبيند در انبان خويش
يكى را به دست افكند كوه گنج به سنجيدهها مىدهد كوه رنج
كند هر چه خواهد بر او حكم نيست كه جان دادن و كشتن او را يكىست
نشايد سر از حكم او تافتن نه جز او توان حاكمى يافتنعلاوه بر اينها آنكه: سبب شدن عبادت ريايى از براى فساد عبادت و سخط ربّ العزة يقين و معلوم، و آنچه از مردمان منظور است حصول آن، احتمالى و موهوم است. و بسا باشد كه حقّ - تعالى - رياى تو را بر ايشان ظاهر گرداند. و بر تقديرى كه ظاهر نشود و در دام تدليس تو افتند جزم نيست كه ايشان به مدح و ثناى تو زبان گشايند. يا از ايشان نفعى به تو رسد. و بر تقديرى كه نفع دنيوى به تو عايد گردد همه آن خوارى و مذلّت، و مشوب به صد هزار منّت است. با وجود اينها هر كه مبتلا به رياست، هميشه در دنيا متزلزل و مشوّش خاطر است، زيرا مقصود او رضاى مردم و دل جوئى ايشان است، و هر كسى را خواهشى و هوايى، و هر دلى را ميلى و رضايى است. و دل مردم به اندك چيزى متغيّر مىگردد.
پس پيوسته بايد متوجّه بوده، پاس خشنودى ايشان را داشته باشد. و چون طايفهاى را از خود راضى مىكند جمعى ديگر از او مىگسلند. و چون دل يكى را مىجويد ديگرى از او دل شكسته مىگردد. و با همه اينها همچنان كه اخبار و آثار بر آن شاهد، و به تجربه و عيان ثابت است، هر كه دست از رضاى حق برداشته، طالب رضاى مردم باشد خداوند و خلق او را دشمن مىدارند و احدى از او راضى نيست. و هر كه رضاى
معراجالسعادة ج : 2 ص : 627
خدا را بر رضاى مردم مقدّم دارد همه او را دوست مىدارند.
و همه اينها متعلق به امر دنياست. و آنچه در آخرت از آن شخص رياكار فوت مىشود از درجات رفيعه و منازل منيعه، و آنچه به او مىرسد از عقاب و عذاب، بىحد و نهايت است. پس عاقل چون اين امور را متذكّر شود و دشمن نفس خود نباشد و فى الجمله ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است كه: غفلت او زايل مىگردد. و طبع او از ريا متنفّر و منضجر مىشود.
آنچه مذكور شد معالجه علمى ريا است.
|