فصل: شرافت گمنامى و بىاعتبارى
بدان كه: ضدّ حبّ جاه و شهرت - چنان كه اشاره به آن شد - محبّت گمنامى و بىاعتبارى خود در نظر مردم است. و آن شعبهاى است از زهد. و از جمله صفات حسنه مؤمنين و خصال پسنديده مقرّبين است.
از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه فرمودند: «به درستى كه خدا دوست دارد پرهيزكاران گمنام پوشيده و پنهان را، كه چون غايب شوند كسى جستجوى ايشان نكند. و هرگاه حاضر شوند كسى ايشان را نشناسد. دلهايشان چراغهاى هدايت، كه باعث نجات ديگران از ظلمت مىشود».«»
معراجالسعادة ج : 2 ص : 603
و فرمودند: «بسا صاحب دو جامه كهنه كه كسى اعتنايى به او نمىكند كه اگر خدا را قسم دهد قسم او را ردّ نمىكند. و چون گويد: خدايا مرا بهشت عطا كن به او عطا مىفرمايد، و ليكن از دنيا هيچ چيز به او ندهد».«» و نيز از آن سرور مروى است كه: «اهل بهشت كسانى هستند ژوليده مو و غبار آلوده، كه بجز دو جامه كهنه ندارند. و كسى اعتنا به ايشان نمىكند. اگر در در خانه أمرا إذن دخول طلبند اذن نمىيابند. و چون از براى خود زنى خطبه كنند كسى قبول نكند و خطبه ايشان را اجابت ننمايد. و چون سخن گويند به سخن ايشان گوش ندارند.
خواهشهاى ايشان در سينههايشان مانده و حاجتهايشان برنيامده. اگر نور ايشان را در ميان اهل قيامت قسمت كنى همه را فرو گيرد».«»
تهىدست مردان پر حوصله بيابان نوردان بىقافله
كشيده قلم بر سر نام خويش نهاده قدم بر سر كام خويش
به سر وقتشان خلق كى ره برند كه چون «آب حيوان» [1] به ظلمت درندو نيز فرمودند كه: «خداى - تعالى - مىفرمايد: پر نفعترين دوستان من، بنده مؤمنى است خفيف المئونه، كه از نماز خود لذّت يابد. و عبادت پروردگار خود را نيكو به جا آورد. و در پنهان و آشكار خدا را عبادت كند. و اسم او در ميان مردمان گم باشد.
و انگشتنماى ايشان نباشد، و بر اين صبر كند. مرگ به او روى آورد در حالتى كه ميراث او اندك باشد، و گريه كنندگان بر او كم باشند».«» در بعضى اخبار وارد شده است كه: «پروردگار عالم در مقام منّت بر بعضى از بندگان خود مىفرمايد كه: آيا انعام بر تو نكردم؟ آيا تو را از مردم پوشيده نداشتم؟ آيا نام تو را از ميان مردم كم نكردم؟».«» بلى: چه نعمتى از اين بالاتر كه كسى خداى خود را بشناسد و به قليلى از دنيا قناعت كند. نه كسى را شناسد و نه كسى او را. چون شب در آيد بعد از اداى واجب خود به أمن و استراحت بخوابد. و چون روز داخل شود بعد از گزاردن حقّ پروردگار، به خاطر جمع به شغل خود پردازد.
مگو جاهى از سلطنت بيش نيست كه ايمن تر از ملك درويش نيست
گدا را چو حاصل شود نان شام چنان خوش بخسبد كه سلطان شام
__________________________________________________
[1] آب حيات، آب زندگى. مىگويند: چشمهاى است در ظلمات، كه هر كس از آن بياشامد هرگز نمىميرد.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 604
و از اين جهت بود كه اكابر دين، و سلف صالحين، كنج تنهايى را برگزيده و در آمد و شد خلق را بر روى خود بسته و روى همّت به طلب پادشاهى كشور قناعت آورده بزرگى و شكوه ارباب منصب و جاه در نظرشان چون كاه، و تخت و تاج صاحبان سرير در نزد ايشان حكم گياهى داشت. و زبان حالشان به اين مقال گويا:
ملك دنيا تنپرستان را حلال ما غلام ملك عشق بى زوال
احمقان سرور شدستند و ز بيم عاقلان سرها كشيده برگليم
|