فصل: معالجه مرض ظلم و تحصيل ملكه عدالت‏
بدان كه: مكّرر مذكور شد كه معالجه امراض نفسانيّه، به معجون مركّب از علم و عمل است. پس دفع صفت خبيثه ظلم، و كسب فضيلت عدالت، به علم و عمل مى‏شود.
امّا علاج علمى، آن است كه: در آنچه مذكور شد از مفاسد دنيويّه و دينيّه ظلم، و فوايد عدل تأمّل كند، و همه را در دل خود جاى دهد.
و بدان كه: عدالت، موجب نام نيك و محبت دور و نزديك، و دوام دولت، و قوام سلطنت، و آمرزش آخرت مى‏گردد.
بلكه از اخبار مستفاد مى‏شود كه: «بدن سلطان عادل، در قبر از هم نمى‏ريزد».«» و ياد آورد بدنامى ظلم و ستم، و نفور طبع مردم از ظالم را. و بداند كه: ظلم، باعث تباهى دولت، و ويرانى آن مى‏شود. و دعاى دعا كنندگان در حق او تأثيرى نمى‏بخشد.
ببايست عذر خطا خواستن پس از شيخ و صالح دعا خواستن‏
دعاى وى ات كى بود سودمند اسيران محتاج در چاه و بند
كجا دست گيرد دعاى وى‏ات دعاى ستمديدگان در پى‏ات‏و تأمّل كند اگر كسى بر او ظلم كند و كسى به داد او نرسد، از براى او چه حالت خواهد بود، آن بيچاره مظلوم نيز همين حال را دارد.
ميازار مورى كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است‏و از روز درماندگى خود ياد آورد، و به خاطر گذراند زمانى را كه: دسترسى به تلافى آن نداشته باشد.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 502
دايم گل اين بستان، شاداب نمى‏ماند درياب ضعيفان را در وقت توانائى‏و به نظر عبرت بر دنيا و دولت آن بنگرد. و احوال گذشتگان را ياد آورد. و به تحقيق بداند كه: ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامى و نكال از براى او نخواهد ماند. و سراپاى جهان را سير كند و بى‏وفائى دنيا را مشاهده نمايد.
خبر دارى از خسروان عجم كه كردند بر زيردستان ستم‏
نه آن شوكت و پادشاهى بماند نه آن ظلم بر روستائى بماند
جهان اى پسر ملك جاويد نيست ز دنيا وفادارى اميد نيست‏
نه بر باد رفتى سحرگاه شام سرير سليمان عليه السلام‏
به آخر نديدى كه بر باد رفت خنك آنكه با دانش و داد رفت‏
نكوئى كن امروز چون ده تو راست كه سال دگر ديگرى كدخداست‏هان، هان به دولت و جاه، مغرور نشوى. و به قوّت و جاه، فريب نخورى. چند روز دنيا را قابليّت نيست كه به سبب آن، مرتكب ظلم و ستم بايد شد. و لذت اين عاريت سرا آن قدر نه كه به جهت آن دل بيچارگان را توان افسرد.
مكن تكيه بر مسند و تخت خويش كه هر تخت را تخته‏اى هست پيش‏
به بازوى بهمن بر آسوده مار ز روئين دژ افتاده اسفنديار
بهار فريدون و گلزار جم به باد خزان گشته تاراج غم‏
نسب نامه دولت كيقباد ورق بر ورق هر طرف برده باد
كجا رستم و زال و سيمرغ و سام فريدون و فرهنگ و جمشيد و جام‏
زمين خورد و از خوردشان دير نيست هنوزش ز خوردن شكم سير نيست‏
چنين است رسم اين گذرگاه را كه دارد به آمد شد اين راه را
يكى را درآرد به هنگامه تيز يكى را ز هنگامه گويد كه خيز
كه داند كه فردا چه خواهد رسيد ز ديده كه خواهد شدن ناپديد
كه را رخت از اين خانه بر در نهند كه را تاج اقبال بر سر نهندامّا علاج عملى آنكه: پيوسته مطالعه اخبار و آثارى كه در ذم ظلم و مفاسد آن، و مدح عدل و فوايد آن، رسيده بكند. و آثار و حكايت سلاطين عادل، و كيفيّات عدالت ايشان را مرور نمايد. و با اهل علم و فضل مجالست نمايد. و خود را خواهى نخواهى از ظلم و ستم منع نمايد. و دادرسى فقراى مظلومين كند، تا لذّت عدالت را بيابد. و شيرينى شهد عدل در كامش درآيد، و اين صفت فاضله، ملكه او گردد.