آه مظلوم
آرى: بسا باشد كه ستمكار ظالم، بيدادى بر بيچاره كند كه در چاره جوئيش از هر جا بسته. و دست اميدش از همه جا گسسته مىشود. ناچار شكوه و داد خواهى به درگاه پادشاهى برد كه ساحت رحمتش گريزگاه بىپناهان، و غمخوارى مرحمتش فريادرس دادخواهان است. مير ديوان عدلش به دادخواهى گداى بى سروپائى خسرو تاجدارى را دست اقتدار در زير تيغ انتقام مىنشاند. و سرهنگ سياستش براى خاطر پريشانى، سلطان والا شأنى را «پالهنگ»«» عجز در گردن افكنده و به پاى دار مكافات مىدواند.
مظلومى از ضرب چوب ظالمى بر خود بپيچد كه شحنه غضبش با وى در نپيچد. و ستم كيشى، اشكى از ديده درويشى فرو نريزد، كه سيلاب عقوبتش بنيان دولت وى از هم بريزد.
نخفته ست مظلوم، ز آهش بترس ز دود دل صبح گاهش بترس
نترسى كه پاك اندرونى شبى برآرد ز سوز جگر يا ربى
معراجالسعادة ج : 2 ص : 483
چراغى كه بيوه زنى برفروخت بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت
پريشانى خاطر دادخواه براندازد از مملكت پادشاه
ستاننده داد آن كس خداست كه نتواند از پادشه داد خواستاز حضرت صادق - عليه السّلام - مروى است كه: «بترسيد از ظلم كردن، به درستى كه: دعاى مظلوم به آسمان بالا مىرود و به محل استجابت مىرسد».«» گويند: يكى از پادشاهان با هوش كه از تير دعاى خسته دلان با حذر بودى، فرموده بود كه: «اين دو بيت بر بساط وى نقش كرده بودند كه روز و شب در نظر وى باشد:
لا تظلمن اذا ما كنت مقتدرا فالظلم مقدرة تفضى إلى الندم
تنام عيناك و المظلوم منتبه يدعو عليك و عين اللّه لم تنميعنى: زنهار، ظلم مكن در وقت توانائى، كه آخر آن ندامت و پشيمانى است، زيرا كه: در دل شبها چشم تو در خواب استراحت، و مظلوم با ديده بىخواب لب او به نفرين تو باز است. و ذات پاك خداوند عادل از خوابيدن مبرّا، و ناله مظلومان را شنواست».
زود باشد كه شحنه عدلش به جانبدارى آن مظلوم تيغ قهر كشيده سزاى آن در كنارت نهد.
اگر زير دستى برآيد ز پاى حذر كن ز ناليدنش بر خداى
گرفتم ز تو ناتوانتر بسىست تواناتر از تو هم آخر كسىستسلطان محمود غزنوى مىگفته كه: «من از نيزه شير مردان اين قدر نمىترسم كه از دوك پيره زنان. و با وجود همه اينها، خود ظلم و ستم باعث پريشانى رعيّت، و موجب ويرانى مملكت مىگردد».
چنانچه حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - فرمودهاند كه:«آفت العمران من جور السلطان»
يعنى: «خرابى معمورهها، از جور و ستم پادشاه است».
و ديگر مىفرمايد:«من ظلم رعيته نصر اعدائه»
يعنى: «هر كه بر رعيت خود ظلم كند يارى دشمنان خود كرده».«»
فراخى در آن مرز و كشور مخواه كه دلتنك بينى رعيت ز شاه
دگر كشور آباد بيند به خواب كه بيند دل اهل كشور خرابعلاوه بر آنچه مذكور شد، نام آن ستمكار در اطراف و اقطار، به ظلم و ستم اشتهار مىيابد و دل نزديك و دور از او نفور مىگيرد. و سالهاى سال و قرنهاى بىشمار بدنامى
معراجالسعادة ج : 2 ص : 484
و رسوائى در دودمان او مىماند. و در روزگاران، بدى او را ياد مىكنند، و چه زيانكارى از اين بدتر و بالاتر است.
خرابى و بدنامى آيد ز جور بزرگان رسند اين سخن را به غور«»
تفو بر چنان ملك و دولت بود كه لعنت بر او تا قيامت بود
نماند ستمكار بد روزگار بماند بر او لعنت پايدار
|