معراجالسعادة ج : 2 ص : 461
فصل: موجبات حسد
بدان كه: باعث حسد، يكى از هفت چيز مىشود:
اوّل: خباثت نفس و بخل ذاتى به بندگان خدا، بدون سابقه عداوتي يا منشأ حسدى، بلكه به محض «خبث نفس»«» و رذالت طبع، زوال نعمت غير را خواهد. و به گرفتارى بندگان خدا به محنت و بلا شاد و فرحناك گردد. و از راحت و رسيدن ايشان به مطالب خود، و وسعت معاش ايشان متألّم و محزون شود، اگر چه نسبت به وى هيچ ضررى متصوّر نباشد.
و چنين شخصى هرگاه اضطراب احوال مردم، و تنگى معيشت و «ادبار»«» و «افلاس»«» ايشان را بشنود شگفتگى در طبع او حاصل مىشود و مسرور و خوشوقت مىگردد. و بلكه گاهى بىاختيار مىخندد. و شماتت آغاز مىكند، اگر چه سابقا فيما بين او و ايشان عداوتي، بلكه رابطه آشنائى نبوده باشد. و اين كار، تفاوتى در حق او حاصل نمىكند از رسيدن به جاه و مال و غير اينها.
و هر گاه خوبى احوال يكى از بندگان خدا را بشنود و انتظام امر او را بفهمد، بر او گران مىآيد. و طبع او افسرده مىگردد، اگر چه هيچ نقصى به او نرسد.
و علاج اين نوع از حسد در نهايت صعوبت و دشوارى است، چون سببش خبث ذات، و رذالت جبلّت است. و معالجه امر ذاتى مشكل است. و همانا شاعر، اين نوع حسد را اراده كرده و گفته است:
كل العداوة قد يرجى اماتتها الا عداوة من عاداك من حسديعنى: هر قسم عداوتي را اميد هست زايل كردن آن، مگر عداوت كسى كه دشمن تو باشد از محض حسد.
دوّم: عداوت و دشمنى. و اين بزرگترين اسباب حسد است، زيرا كه: هر كسى - الا نادرى از اهل تسليم و رضا - به گرفتارى و ابتلاى دشمن خود شاد و فرحناك مىگردد.
و تمنّاى نكبت و ادبار او را مىنمايد. و هر احدى - مگر يگانه از مقرّبين درگاه خدا - چون از كسى ايذائى به وى رسد و او قادر بر انتقام نباشد طالب آن است كه: روزگار، انتقام او را بكشد. و بسا باشد كه: اگر او به بليّهاى گرفتار شود آن را به جمع كرامات نفس حسود خبيث خود بندد و چنان گمان كند كه نفس زبون حسود او را در نزد خدا
معراجالسعادة ج : 2 ص : 462
مرتبهاى هست. و اگر نعمتى به او برسد غمناك و افسرده خاطر مىشود. و گاه چنان تصوّر مىكند كه: خود او را منزلتى در نزد خدا نيست كه: انتقام او را از دشمن بكشد. و از اين خيالها مرضى ديگر به سواى حسد در نفس او حاصل مىشود.
سوّم: از اسباب حسد، حب اشتهار و آوازه است، بدون قصد مطلبى ديگر. پس كسى كه نام و آوازه را دوست داشته باشد، و شهرت در اطراف عالم را طالب باشد، و خواهد در امرى كه دارد از شجاعت يا شوكت يا علم يا عبادت يا صنعت يا جمال يا غير اينها، مشهور و معروف عالم گردد، و او را يگانه عصر و نادره دهر و فريد روزگار و وحيد زمان خوانند. و چون بشنود كه ديگرى نظير اوست در اقصاى عالم يا يكى از بلاد بعيده، بر وى حسد مىبرد، اگر چه هرگز يكديگر را نديده بلكه نخواهند ديد، از بدگوئى او شاد مىشود. بلكه به مردن او شگفته خاطر مىگردد، تا كسى در عالم مقابل او نباشد.
چهارم: ترسيدن از بازماندن از مقصود و مطلوب خود است. و اين مخصوص دو نفرى است كه هر دو يك چيز را طالب باشند، مثل اينكه: دو نفر قصد ايالت و حكومت يك شهرى را داشته باشند، كه اين سبب حسد هر يك بر ديگرى مىشود، اگر چه عداوتي ميان آن دو نفر نباشد. پس هر يك از اينها مىخواهد كه نعمتهاى آن ديگرى زايل شود تا اسباب تحصيل آن مطلب را نداشته باشد، و از آن عاجز گردد، تا شايد به اين وسيله آن مطلب از براى او حاصل شود.
و از اين قبيل است: حسد زنانى كه يك شوهر دارند بر يكديگر. چون هر يك تمامى التفات شوهر را از براى خود مىخواهد. و حسد برادران با هم در قرب و مرتبه در نزد پدر. و حسد مقربين پادشاه و خواص او با يكديگر. و حسد واعظين و فقهائى كه اهل يك شهرند باهم.
پنجم: از اسباب حسد، «تعزّز» است. و آن عبارت است از اينكه: بر او گران باشد كه يكى از امثال و اقران او، يا شخصى كه از او پستتر باشد از او بالاتر شود. و چنان گمان كند كه اگر آن شخص را ثروتى، يا عزّتى حاصل شود بر او تكبّر خواهد كرد، و او را بهتر خواهد شمرد، و او طاقت تحمل آن را نخواهد داشت. پس به اين جهت طالب آن است كه آن نعمت به او نرسد.
ششم: از اسباب حسد، تكبّر است. و آن عبارت است از اينكه: در طبع انسان، رفعت و بلندى نسبت به بعضى از مردم باشد و بخواهد كه آن بعض، مطيع و منقاد او باشد، و از فرمان او تجاوز نكند. و مىخواهد كه: قطع اسباب سركشى از او نموده باشد.
و چون نعمتى به او برسد چنان تصور كند كه او ديگر متحمل تكبر او نخواهد شد و از متابعت او سرباز خواهد زد. يا آنكه داعيه برابرى و يا برترى با او خواهد داشت. از اين
معراجالسعادة ج : 2 ص : 463
جهت حسد بر او مىبرد و زوال نعمت او را دوست مىدارد. و حسد اكثر كفار با رسول مختار - صلى الله عليه و آله - از اين قبيل بود. چون مىگفتند: چگونه تحمّل كنيم كه بر ما مقدم شود، طفل فقيرى يتيم؟«وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ» 43: 31.يعنى: «چگونه نازل نشد قرآن بر مرد عظيم الشانى از اهل اين دو ولايت؟ و به اين مرد تهى دست بىيار و ياور نازل گرديد؟».«» هفتم: تعجب و استبعاد است. و اين در وقتى است كه: محسود، در نظر حاسد حقير و پست و در نعمت عظيم باشد. پس تعجب كند كه مثل آن شخص به چنين نعمتى رسيد و به اين سبب، بر او حسد برد و زوال آن نعمت را از او خواهد. و از اين قبيل بود حسد بسيارى از امتها بر پيغمبران خود كه مىگفتند:«ما انْتُمْ الا بَشَرٌ مِثْلُنا» 36: 15يعنى: «شما نيستيد مگر بشرى مانند ما».«» پس چگونه سزاوار خلعت نبوت، و افسر كرامت گرديديد، و مرتبه وحى و رسالت يافتيد؟ و بدان كه: بسا باشد كه بيشتر اين اسباب، يا همه آنها در يك نفر جمع شود. و در اين وقت حسد نهايت قوت مىگيرد. و به حدى مىرسد كه: ديگر حاسد قدرت بر اخفاء آن ندارد. و باطن خود را ظاهر مىسازد و عداوت را آشكار مىكند.
و گاه باشد كه حسد چندان قوت گيرد كه صاحب آن هر نعمتى را كه از براى هر كسى بيند از براى خود خواهد، و طالب اين باشد كه هر نعمت و چيزى كه از براى هر كسى حاصل است به او عايد شود. و اين نيست مگر از جهل و حماقت.
|