فصل سوم: راه شناختن نفس‏
بدان كه: آنچه گفتم آدمى را غير از همين بدن مادى و صورت حسى، جزوى ديگر هست مجرد، كه آن را «نفس» مى‏گويند، اگر چه فهميدن و دانستن آن صعوبت دارد وليكن هر گاه كسى به نظر تحقيق، تأمل كند اين مطلب بر او ظاهر و روشن مى‏شود، زيرا كه: هر كه ساحت دل خود را از غبار عالم طبيعت پاك كند و علايق و شهوات حيوانيت را اندكى از خود دور نمايد و آئينه دل را از زنگ كدورات اين عالم فى الجمله جلائلى دهد و گاه گاهى در دل را بر روى اغيار نابكار ببندد و با محبوب حقيقى خلوتى نمايد و با حضور قلب، متوجه به عالم انوار شود و با نيّت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهى تفكر در عجايب ملك و «ملكوت» [2] پادشاه لا يزال نمايد و زمانى تأمل در «غرايب»«» جمال و «جبروت» [3] قادر ذو الجلال كند، البته‏
__________________________________________________
[1] عالم مجرّدات را «عالم امر» مى‏نامند كه به امر تكوينى الهى از «كتم عدم» [جهان نيستى‏] به وجود آمده‏اند، و بر حسب امر تكوينى، دفعة واحدة پديدار گشته‏اند. فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1227. (جهت اطلاع بيشتر به تفسير الميزان، ج 13، ص 210، «طبع اوّل» مراجعه شود).
[2] «عالم ملك»، جهان جسمانى و عالم مادّه و مادّيات را گويند، كه به آن، عالم شهادت و ناسوت و كون و فساد نيز مى‏گويند: و «عالم ملكوت»، عالم مجرّدات، عالم ارواح و معقولات است كه به آن، عالم باطن و بقاء و اسرار نيز مى‏گويند. فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1231. و ج 3، ص 1921.
[3] ظاهرا همانطور كه در نسخه خطّى موجود است «جلال و جبروت» صحيح باشد به معناى عظمت و
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 21
از براى او حالتى نورانى و «بهجتى» عقلى حاصل مى‏شود كه به سبب آن يقين مى‏كند كه ذات او از اين عالم جسمانى نيست، بلكه از عالم ديگر است.
و راهى ديگر كه به سبب آن بتوان دانست كه آدمى را غير از اين بدن، جزئى ديگر است كه از جنس بدن نيست، «خواب» است، كه در خواب، راه حواس بسته شود و بدن از حركت بازماند و چشم از ديدن، و گوش از شنيدن بسته، و تن در گوشه‏اى ساكن و بى‏حس شود و با وجود اين، در آن وقت آدمى در آفاق و اطراف عالم مشغول سير كردن باشد و با اصناف خلايق در گفتن و شنودن. بلكه اگر نفس را في الجمله صفائى باشد در عالم ملكوت راه يابد، و از آنجا امور آينده را ببيند و بشناسد و بر مغيّبات، مطلع شود، به نوعى كه هرگز در بيدارى و در وقتى كه اين بدن در نهايت هوشيارى است نتواند بدان رسيد.
و راه ديگر آنكه: آدمى را قوّت معرفت همه علمها و صنعتها است، و با آنها پى مى‏برد به حقايق اشياء و مى‏فهمد امورى چند را كه نه از اين عالم است و نه مى‏داند كه از كجا اين امور داخل قلب او شده و از كجا فهميده و دانسته. بلكه گاه است كه: در يك لحظه، فكر او از مشرق به مغرب و از «ثرى» تا «ثريّا»«» رود، با آنكه تن او در عالم خاك محبوس و ايستاده.
و بالجمله اين مطلب امرى است كه بر هر كه اندكى تأمل نمايد، مخفى و پوشيده نمى‏ماند. و در كتاب الهى و اخبار ائمه معصومين در مقامات متعدده اشاره به آن شده، مثل قول خداى - تعالى - كه خطاب به سيد رسل مى‏فرمايد:
«قُلِ الرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبّى 17: 85»«» يعنى: «بگو در جواب كسانى كه سؤال مى‏كنند از تو از حقيقت روح انسان، كه: «روح» از جمله كارهاى الهى است و از عالم امر است».
«الا لَهُ الْخَلْقُ وَ الامْرُ 7: 54»«» «يعنى: عالم امر، خدا را است، و عالم خلق خدا را».
هر چه به مساحت و «كميت» در آيد آن را «عالم خلق» گويند و روح انسانى چون مجرد است آن را مقدار و كميت نباشد.
و ديگر مى‏فرمايد: «يا ايَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى‏ الى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً 89: 27 - 28». [1]
__________________________________________________
بزرگى و غلبه و سلطنت. چنانكه عراقى گويد:
برتر ز چند و چون جبروت و جلال او بيرون ز گفتگو صفت لا يزال اوفرهنگ و معارف اسلامى، ج 1، ص 631.
[1] يعنى: اى نفس قدسى مطمئن و آرام يافته به ياد خدا به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از خشنود است. فجر، (سوره 89)، آيه 27 و 28.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 22
و ديگر مى‏فرمايد:«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّيها فَالْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها قَدْ افْلَحَ مَنْ زَكَّيها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّيها» 91: 7 - 10.[1] و از پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»
يعنى: «هر كه شناخت نفس خود را پس مى‏شناسد پروردگار خود را».«» و معلوم است كه: شناختن اين بدن جسمانى كه امرى است سهل و آسان، چندان مدخليتى در معرفت پروردگار ندارد.
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه فرمودند:«خلق الانسان ذا نفس ناطقه»«»
يعنى: «انسان خلق كرده شد صاحب نفسى كه به سبب آن ادراك معقولات مى‏كند».