معراجالسعادة ج : 2 ص : 19
فصل دوم: تركيب انسان از جسم و نفس
اگر خواهى خود را بشناسى، بدان كه: هر كسى را از دو چيز آفريدهاند: يكى اين بدن ظاهر، كه آن را تن گويند، و مركب است از: گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى و غير اينها. و آن از جنس مخلوقات همين عالم محسوس است، كه عالم جسمانيات است. و اصل آن مركب از عناصر چهارگانه است كه «خاك، آب، باد و آتش» است، و آن را به همين چشم ظاهرى مىتوان ديد.
و يكى ديگر «نفس» است كه آن را روح و جان و عقل و دل نيز گويند، و آن جوهرى است «مجرد» [1] از عالم ملكوت، و گوهرى است بس عزيز از جنس فرشتگان و «عقول قادسيّه»، [2] و درّى است بس گرانمايه از سنخ مجردات، كه خداى - تعالى - به جهت مصالحى چند - كه شمّهاى از آن مذكور خواهد شد - به قدرت كامله خود ربطى ميان آن و اين بدن ظاهرى قرار داده و او را مقيّد به قيد علاقه اين بدن و محبوس در زندان تن نموده، تا وقتى معيّن و اجلى موعود، كه قطع علاقه نفس از بدن مىشود رجوع به عالم خود مىكند.
و اين نفس را به چشم ظاهر نتوان ديد بلكه ديده نمىشود مگر به بصيرت باطنيّه. و هر گاه حديث نفس يا روح، يا جان، يا دل، يا عقل مذكور شد همين جزء اراده مىشود، بلكه هرگاه انسان و آدم نيز گفته شود، به غير از اين، چيز ديگر مراد نيست، زيرا - چنانكه مذكور خواهد شد - حقيقت انسان و آدمى همين است.
پس بدن، آلتى است از نفس كه بايد به آن حالت به امورى چند كه مأمور است قيام نمايد.
و بدان كه: شناختن حقيقت «بدن»، امرى است سهل و آسان، زيرا دانستى كه آن از جنس ماديات است و شناخت حقايق ماديات، چندان صعوبتى ندارد. و اما «نفس»،
__________________________________________________
[1] «مجّرد» يعنى عارى از قيد و شرط، و لواحق و ضمائم. حكما، مجرد به امرى مىگويند كه روحانى محض بوده و مخلوط با ماده نباشد، مانند عقول و نفوس مدبّره انسانى. فرهنگ معارف اسلامى، ج 3، ص 1696.
لاهيجى در تقسيم عوالم گويد: اوّل عالم جبروت است... كه مجرّد از مادّه و صورت و مدّت است دوّم عالم ملكوت است كه مجرّد از مادّه و مدّت است سوّم عالم ملك است و آن عالم اجساد است. رك: فرهنگ معارف اسلامى ج 1 ص 630.
[2] مراد همان «عقول دهگانه» بنا بر نظريه فلاسفه «مشاء» و «عقول» انوار بىشمار بنا بر نظريه حكماء اشراق مىباشد، كه معتقدند: صادر اول از ذات حق و واسطه فيض آن عقول مىباشند. فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1270 - 1293.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 20
چون كه از جنس مجردات است به حقيقت او رسيدن و او را به كنه، شناختن در اين عالم ميسّر نيست، - رو مجرد شو مجرد را ببين - و از اين جهت بود كه بعد از آنكه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - شرح حقيقت او را خواستند حضرت بيان نفرمود، خطاب رسيد كه:
«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ امْرِ رَبّى 17: 85»«» يعنى: «از تو از حقيقت روح سئوال مىكنند، بگو كه «روح» از امور پروردگار است و از عالم امر [1] است».
و بيش از اين رخصت نيافت كه بيان كند.
بلى هر گاه نفس انسانى خود را كامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرّد از براى آن مىتواند شد كه آن را بشناسد. بلكه هر گاه در اين عالم نيز كسى نفس خود را كامل نموده باشد و بخواهد به سر حد كمال برساند و علاقه او از بدن كم شود، دور نيست كه تواند في الجمله معرفت به نفس بهم رساند.
|