فصل: چيزهايى كه دنيا را به آنها تشبيه كرده‏اند
بدان كه: از براى دنيا صفات و حالاتى چند است كه در هر صفتى آن را تشبيه به چيزى نموده‏اند. و به اين جهت، مثالهاى بسيارى از براى دنياى غدّار حاصل شده:
مثال اول: آنچه خداوند عظيم در كتاب كريم آن را در بى‏ثباتى و سرعت زوال به آن تشبيه فرموده است، و آن گياهى است كه: از زمين برويد و به سبب آب باران، لحظه خرّمى و طراوت به هم رساند و بعد از ساعتى كه آفتاب بر آن بتابد خشك شود و بادها آن را متفرق و پراكنده سازند. و در اين صفت، در بعضى احاديث آن را به پلى مثال زده‏اند كه: بايد به تعجيل از آن عبور كرد.
مثال دوم: در خصوص اينكه او را هيچ حقيقتى نيست و اصلى ندارد، بلكه محض و هم و خيال است، و در اين خصوص، آن را تشبيه كرده‏اند به خيالاتى كه: آدمى آن را در خواب مى‏بيند و چون بيدار مى‏شود اصلا از آن اثرى نيست.
بلى دنيا حكم خواب را دارد، و مرگ بيدارى است. و بعد از آنكه اين خواب به انجام رسيد ملاحظه خواهد شد كه: هيچ در دست نيست، بلكه پيش از مردن هم چنين است. نمى‏بينى كه: از براى آدمى عيش و لذت، يا رنج و مصيبت است، چون آن سرآمد و گذشت مطلقا با خواب تفاوتى ندارد؟ و بسيار مى‏شود كه: بعضى از امور تشكيك مى‏شود كه: آيا آن را در خواب ديده يا بيدارى؟ پس چه اعتبار و مرتبه‏اى است از براى چيزى كه با خواب مشتبه شود. بلكه بعد از گذشتن، هيچ فرقى با خواب نداشته باشد.
مثال سوم: در مخالفت ظاهر دنيا و باطنش گفته‏اند كه: دنيا مانند پيرزنى است متعفن كه ظاهر خود را زينت دهد و خود را به انواع حلى و زيور بيارايد تا مردمان را به خود فريفته سازد، و ايشان فريب آن را خورده با آن دست در آغوش نمايند، چون نقاب از چهره آن بردارند و بر باطن آن خبردار گردند ببينند عجوزه‏اى است كريه صورت،
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 345
قبيح سيرت، به انواع قبايح موصوف، و به اقسام معايب معروف.
مروى است كه: «دنيا را در روز قيامت به صورت پيرزالى كبود موى، ازرق چشم، گراز دندان، كريه منظر، و قبيح رخسار بياورند، پس آن را مشرف بر همه مردم كنند و به ايشان گويند كه: آيا اين را مى‏شناسيد؟ مردمان گويند: نعوذ بالله كه ما اين را بشناسيم خطاب رسد كه: اين دنيايى است كه با آن تفاخر مى‏كرديد. و به واسطه آن به يكديگر حسد مى‏برديد و دشمنى مى‏كرديد. و قطع صله رحم مى‏نموديد. پس دنيا را به جهنم مى‏افكنند. دنيا فرياد مى‏كشد كه خداوندا كجايند پيروان و دوستان من؟ پس خداوند عالم مى‏فرمايد كه: دوستان آن را هم به او ملحق سازيد».«» و بعضى در اين خصوص دنيا را تشبيه نموده‏اند: به مارى كه ظاهر آن نرم و هموار، و باطنش زهر قتّال است. و هر كه ظاهر و باطن او را شناخت حقيقت آن را مى‏شناسد.
مثال چهارم: در خصوص كوتاهى عمر دنيا گفته‏اند كه: دنيا از براى هر كسى مانند يك گام است كه بردارد. و چه شك، كه هر كه ملاحظه كند پيش از وجود خود را تا ازل الآزال و بعد از رفتن خود را از دنيا تا ابد الآباد اين دو سه روزى كه در دنيا زيست مى‏نمايد به قدر يك قدم بلكه كم‏تر است در پيش سفر طولانى، بلكه در پيش زيادتر از صد هزار مسافت تمام روى زمين.
هان، هان تا از اين مثال غافل نگذرى و تأمل نكرده از آن دست برندارى و هر كه در اين تأمل كند و به اين ديده دنيا را ببيند ديگر دل به آن نمى‏بندد. و به هر نوع كه اين دو روز بگذرد باكى ندارد.
بلى:
دو روزه عمر اگر دير است اگر زود چنان كش بگذرانى بگذرد زودبلكه هر كه به اين چشم به دنيا نگرد ديگر در آن خشتى بر خشتى نمى‏گذارد. و همچنان كه سيد رسل - صلّى اللّه عليه و آله - از دنيا رفت و دلى به دنيا نبست، و دو خشت بر روى هم نگذاشت.
«روزى يكى از صحابه را ديد كه از گچ خانه مى‏سازد. فرمود: امر از اين كارها پرشتاب‏تر است».«» مثال پنجم: در قدر دنيا نزد آخرت، و كمى آن گفته‏اند كه: نسبت دنيا در پيش آخرت مانند دريايى است بى‏پايان كه كسى انگشت خود را به آن داخل كند پس همه
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 346
دنيا و ما فيها مثل آن قدر رطوبتى است كه به انگشت باقى مى‏ماند و آخرت چون آن درياست. بلكه كسى كه از حقيقت آگاه باشد مى‏داند كه: قدر دنيا در نزد آخرت بسيار از اين هم كمتر، است و ليكن ديده بينا كجاست.
مثال ششم: در خصوص اينكه امر دنيا به جايى منتهى نمى‏شود. و هر شغلى از آن به شغلى ديگر منجر مى‏شود. و هر علاقه، علاقه‏اى ديگر در عقب مى‏آورد. و در اين خصوص آن را تشبيه نموده‏اند به آب دريا، كه هر چه آدمى بنوشد تشنگى را فرو نمى‏نشاند. بلكه هر قدر از آن نوشد عطش را زياد مى‏كند تا او را هلاك كند. و اين امرى است مشاهد و محسوس، كه هر كه ملاحظه كند مى‏بيند كه سيرتر از دنيا كسى است كه ميل او به دنيا كم و علاقه او اندك است. و هر كه را مال و تجمل بيشتر دردسر افزون‏تر، و مشاغل و گرفتارى او بالاتر است. و آخرى از براى آن نيست.
مثال هفتم: در صعوبت خلاصى از آن بعد از گرفتارى و هر كه را گرفتارى بيشتر خلاصى آن مشكلتر و در اين خصوص اهل دنيا را تشبيه كرده‏اند به كرم ابريشم كه بر دور خود مى‏تند و راه نجات خود را سد مى‏كند و هر چه بيشتر بر خود تنيد خلاصى آن مشكلتر مى‏شود تا بالمرّه راه خلاص مسدود و از غم و غصه هلاك مى‏شود و اكثر ابناء اين دنيا به اين حالت مبتلا هستند.
مثال هشتم: آنكه مثال زده‏اند دنيا را در طراوت اول و كثافت آخر، به طعمه لذيذ كه خورده مى‏شود، كه ابتداى آن در نهايت لطافت و پاكيزگى و چون خوردى و ساعتى از آن گذشت همه آن كثافت و نجاستى مى‏شود كه آدمى نظر كردن به آن را كراهت دارد چه جاى خوردن. و همچنان كه هر طعامى كه چرب‏تر و لذيذتر است، ثقل آن كثيف‏تر و متعفن‏تر است همچنين هر چه شهوات دنيويه كه مرغوب‏تر و مطبوع‏تر است، در وقت مرگ اذيّت و كراهت آن بيشتر، و فتنه آن عظيم‏تر خواهد بود. و اين در دنيا نيز معاين و محسوس است، زيرا كه: هر چه محبت به آن بيشتر، و لذت به وجود آن بالاتر است، درد و الم و مصيبت و ماتم در فراق آن نيز افزون‏تر است. و مرگ نيست مگر مفارقت از دنيا.
مثال نهم: مثال زده‏اند دنيا را به خانه‏اى كه: كسى آماده كرده باشد و طبقى بر آن نهاده باشد و بر آن طبق گلها و رياحين گذارده و به تربيب مردم را خوانده باشد كه بيايند به آن خانه داخل شوند و آن گل و رياحين را ببينند و ببويند و از براى ديگران كه بعد مى‏آيند بگذارند و بروند، نه آنكه آن گلها را بردارند و با خود ببرند. پس يكى از آن اشخاص چنان گمان كند كه اين‏ها را به ايشان داده‏اند، پس دل به آن بندد و به آن خرمى و شادى كند چون خواهد بيرون رود و ببرد از او بگيرند، در آن وقت متألّم مى‏شود و
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 347
اندوهناك مى‏گردد، و شادى او به ملال مبدّل مى‏شود. و كسى كه حقيقت كار را مطلع است به آنها منتفع مى‏شود و شكر گزارى صاحبخانه را مى‏كند. و شادان و خرم از آن خانه بيرون مى‏رود.
و همچنين هر كه حقيقت دنيا را شناخت و مقصود از آمدن خود را به آنجا دانست مى‏داند كه: آن مهمانخانه‏اى است كه از براى مسافرين عالم آخرت مهيا شده، كه چون به اين منزل رسند منتفع شده بگذرند و روانه مقصد گردند. و هر كه نادان و جاهل، و از حقيقت كار غافل است تصور چنين مى‏كند كه اين‏ها ملك اوست و دل به آن مى‏بندد، و چون او را بيرون مى‏كنند و همه آنچه را تصرف كرده از او پس مى‏گيرند مصيبت او شديد، و محنتش عظيم مى‏گردد.
مثال دهم: دنيا را تشبيه كرده‏اند به بيابان بى‏پايان خالى از آب و گياه، كه جمعى بى‏زاد و راحله به آنجا وارد شوند و راه گم كرده حيران و سرگردان بمانند و به سرحد هلاكت رسند، كه در اين بين مردى به ايشان رسد و گويد هرگاه شما را به آب و سبزه رسانم چه مى‏كنيد؟ گويند: ديگر از اطاعت تو سر نمى‏پيچيم. و بر آن، پيمان از ايشان گيرد و ايشان را بر سر چاهى كه اندك آبى داشته باشد و قليل گياهى در اطراف آن باشد بياورد و ايشان از آن آب نوشند و لحظه‏اى استراحت كنند پس آن شخص گويد:
بسم الله كوچ كنيد تا شما را به آبادانى و معموره و بستانها و گلستانها برسانم، بيشتر ايشان امتناع كنند و گويند: همين آب و گياه ما را كافى است و از اين بهتر نمى‏خواهيم.
و طايفه‏اى حرف او را شنيده گويند: آخر شما عهد بستيد كه از گفته اين مرد تجاوز نكنيد و اين بيابان جاى ماندن نيست، و چون شب در آيد راهزنها و سباع شما را نابود مى‏كنند. و اين طايفه به اتفاق آن مرد رفته تا به مقصد عالى برسند. و تتمه در آنجا بمانند تا شب درآيد، دزدان بر سر ايشان ريخته بعضى را كشته و طايفه‏اى را اسير نمايند.
مثال يازدهم: مثالى است كه «صدوق» [1] - عليه الرحمه - در كتاب «اكمال الدين»«» از بعضى حكما نقل كرده در خصوص حال انسان و مغرور شدن آن به دنيا، و غفلت از مرگ و ما بعد آن، و فرو رفتن به لذات فانيه. و آن اين است كه: حال كسى كه به لذات دنيويه مشغول گردد مثل كسى است كه: در چاهى عميق به ريسمانى آويخته كه داخل چاه شود، چون به وسط چاه رسد نظر كند به پائين چاه و اژدهائى بيند كه دهن گشوده‏
__________________________________________________
[1] او أبو جعفر محمد بن على بن بابويه قمّى معروف به شيخ صدوق است كه در سال 311 ه. ق به دعاى حضرت ولى عصر - عجل الله فرجه - به دنيا آمد. جمع تأليفات او را تا سيصد جلد نوشته‏اند. از تأليفات مشهور او كتاب «من لا يحضره الفقيه» است كه جزء «كتب اربعه» شيعه مى‏باشد، او در سال 381 وفات نمود و در شهر رى دفن گرديد.
رك: از كلينى تا خمينى ص 13. و روضات الجنات، ج 6، ص 132. و اعيان الشيعه، ج 2، ص 261.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 348
منتظر است كه اين مرد به زير آمده آن را فرو برد. و دو موش سياه و سفيد در بالاى چاه باشند و به تعجيل آن ريسمان را قطع نمايند، و آنى از بريدن آن نياسايند. و وسط چاه، زنبورى چند، خانه كرده باشند و به ديوار چاه قدرى عسل با خاك آميخته از ايشان مانده باشد و آن زنبورها بر آن مجتمع شده باشند و آن شخص با وجود اينكه آن اژدها را ديده و دو موش را ملاحظه نموده و مى‏داند كه در اندك وقتى آن ريسمان منقطع، و طعمه اژدها خواهد شد رو به آن عسل خاك آلوده آورده مشغول ليسيدن آن شود، و با آن زنبورها زد و خورد نمايد، و همه حواس خود را متوجه آن ساخته از بالا و پائين خود فراموش كند.
و اين مثلى است كه: هر كه در آن تأمل نمايد مى‏داند كه حال دنيا پرستان مطابق اين است. پس اگر حكم به حماقت آن شخص نمايد بايد خود را هم اگر از اهل دنيا باشد بداند كه احمق است. و چاه، همان خانه دنياست. و ريسمان، رشته عمر است. و اژدهاى دهن گشوده، مرگ است. و دو موش روز و شب‏اند، كه بى‏درنگ مشغول بريدن رشته عمرند. و عسل خاك آلوده، لذات دنياست، كه به هزار گونه زحمت و كدورت و الم و مصيبت آلوده است. و زنبورها، اهل روزگار، و طالبان دنيا هستند.
مثال دوازدهم: مثالى است كه بعضى از اهل معرفت از براى دنيا و اشتغال به مزخرفات آن، و حسرت و ندامت اهل آن بعد از مرگ ذكر كرده‏اند. پس تشبيه كرده‏اند اهل دنيا را به طايفه‏اى كه در كشتى نشسته باشند و به جزيره رسند و به جهت قضاى حاجت بدانجا روند با وجود اينكه دانند كه كشتى چندان مكث در كنار جزيره نتواند كرد و به زودى خواهد گذشت، پس در آن جزيره متفرق شوند و بعضى به شتاب، قضاى حاجت نموده به كشتى آيند و مكان وسيع گرفته، ساكن گردند. و طايفه‏اى مشغول سير درخت و كوه و جزيره شده بعد از ساعتى به فكر افتد و خود را برساند و مكان تنگى به دست او آيد. و قومى ديگر دلبستگى به پاره سنگها و حيوانات آن جزيره به هم رسانيده نتواند از آنها بگذرد و آنها را بر دوش كشيده وقتى برسد كه مكان بسيار تنگى بيابد و به صد زحمت خود را در آنجا جاى دهد، و جاى آنچه برداشته نباشد، آن را بر دوش خود نهد و با تنگى مكان به ثقل آنها نيز گرفتار گردد و پشيمان شود و نتواند آنها را به جائى افكند. و جمعى ديگر چنان مشغول سير گردند كه كشتى و دريا و مقصد را فراموش كنند و در آنجا بمانند تا شب درآيد و سباع از ميان درختان درآيند و تاريك گردد و بعضى از اين‏ها طعمه سباع شوند. و بعضى در گل و لاى فرو رفته، هلاك گردند. و بعضى بمانند از غصّه و گرسنگى تلف شوند.
و آنهايى كه ثقل آنچه از جزيره برداشته بر دوش ايشان ماند و در كشتى انواع
راج‏السعادة ج : 2 ص : 349
خوارى از اهل آن بشنوند. و آن حيواناتى كه برداشته‏اند بميرند و مردار آنها بر دوششان بماند و متعفن گردد و از تعفن آن بيمار شوند و در كشتى بميرند، يا بيمار و مبتلا، به وطن رسند و در آنجا هميشه بيمار باشند. يا بعد از مدتى بميرند.
اما ايشان كه ديرتر آمدند و چيزى برنداشتند تا در كشتى هستند به جهت تنگى مكان زحمت مى‏كشند اما بعد از بيرون آمدن به راحت و روح مى‏افتند.
و كسانى كه ابتدا آمدند و مكان وسيع گرفتند هميشه در استراحت هستند تا صحيحا و سالما به منزل خود وارد شوند.