فصل: مذمت دنيا و بىارزشى و بىاعتبارى آن
بدان اى جان برادر دنيا دشمن خدا و بندگان خداست، أعمّ از دوستان و دشمنان او.
امّا دشمنى او با خدا آن است كه: راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود فريفت.
و از اين جهت خدا از روزى كه آن را آفريده نظر بر آن نيفكند. و امّا عداوت آن با دوستان خدا به اين است كه: خود را هر لحظه به نوعى مىآرايد. و در نظر ايشان جلوه مىدهد. و نعمتهاى خود را بر ايشان عرضه مىكند، تا صبر بر ايشان دشوار گردد. و حلاوت ترك دنيا در كام ايشان تلخ و ناگوار شود. و امّا دشمنى او با دشمنان خدا به اين است كه: دام خود را در راه ايشان افكنده به مكر و فريب ايشان را به دام مىكشد. و گردن آنها را به كمند خود در مىآورد. و با ايشان نرد محبّت و دوستى مىبازد، تا دلهاى آنها را به خود كشيده از خدعه خود ايشان را ايمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به يكبار دامن خود را از دست ايشان مىرهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و اندوه و حسرت مىنشاند. پس آن بخت برگشتگان به كنارى مىآيند همه سود و سرمايه درباخته، و خود را از سعادت ابدى محروم ساخته، آتش حسرت در كانون سينههايشان افروخته، و دلهايشان به آتش بىبرگى سوخته، در فراق عجوزه دنياى غدّار نالههاى زار از دلهاى افكار برمىآورند. و از مكر و فريب آن، آههاى آتشبار مىكشند.«يستغيثون و لا يغاث بل يقال لهم اخسئوا و لا تكلّمون»
يعنى: «فرياد از نهادشان مىآيد و فريادرسى
معراجالسعادة ج : 2 ص : 330
نمىيابند. بلكه از هر طرف ندا به ايشان مىرسد كه: دور شويد اى سگان و سخن مگوئيد».«»
اى خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنيا نيرزد با فراق
[1] اندك اندك خانمان آراستن پس به يكبار از سرش برخاستن«اوُلئكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَيوةَ الدُّنْيا بِالاخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ الْعَذابُ وَ لا همْ يُنْصَروُنَ» 2: 86يعنى: «ايشاناند كسانى كه متاع حيات چند روزه دنيا را به نعيم آخرت خريدهاند و به عذاب ابدى گرفتار شدهاند، نه عذاب ايشان تخفيف داده مىشود و نه كسى اعانت و يارى ايشان را مىكند».«» پس هان، هان تا فريب دنيا را نخورى و به ريسمان آن به چاه فرو نروى كه دشمن خدا و بندگان اوست. و خانهاى است عاريت و بىوفا. و سرائى است بىقدر و بىبقا.
حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «اگر دنيا را در نزد خدا به قدر پر پشهاى قدر بود كافر را از آن شربت آبى ندادى».«» و فرمود كه: «هر كه صبح كند و بيشتر در شغل دنيا فكر داشته باشد او را هيچ گونه راهى در نزد خدا نيست. و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مىسازد: هم و غمى كه هرگز از او جدا نشود. و گرفتارىاى كه هرگز از آن فارغ نگردد. و احتياجى كه هرگز به بىنيازى نرسد. و آرزوهايى كه هرگز آخر نداشته باشد».«» آرى گرفتاران دنيا را ديدهاى كه آرزوى ايشان به جائى بايستد؟ يا وقتى احتياج ايشان تمام شود؟ يا روزى گرفتارىاى از براى ايشان نباشد؟ تهى دستان بينوا را اگر يك غم است گرفتاران دام دنيا را هر لحظه صد غم كم است. اگر فقرا را يك احتياج در پيش است، اغنيا را هر دم صد حاجت بيش است.
آخرى نيست تمناى سروسامان را سر و سامان به از اين بى سر و سامانى نيست و نيز آن حضرت فرمود كه: «عجب و هزار عجب از آن كسى كه: خانه باقى پايدار را ترك مىكند و از براى خانه فانى عمل مىكند».«» و در بعضى احاديث قدسيّه رسيده است كه: اى فرزند آدم آنچه هست از مال، مال
__________________________________________________
[1] اى صاحبان ساختمانهاى با سقف قوسى شكل و با فرّ و شكوه، همراهى دنيا با آن جدائى كه دارد ارزش ندارد.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 331
من است. و از مال تو چيزى عايد تو نخواهد شد مگر آنچه تصدّق كردى و پيش فرستادى. يا خوردى و برطرف كردى. يا پوشيدى و كهنه نمودى».«» روزى سيّد عالم بر مزبلهاى گذشت نزديك مقبرهاى بود ايستاد و فرياد كشيد كه:
بيائيد و دنياى خود را ببينيد و نظر كنيد به اين كفنهاى كهنه و استخوانهاى پوسيده و به فكر كار خود بيفتيد».«»
عارفى روزى براهى ميگذشت واله و مدهوش چون مىخوارگان
ديد گورستان و مبرز«» روبرو بانگ برزد گفت كه: اى نظّارگان
نعمت دنيا و نعمت خواره بين اينش نعمت اينش نعمت خوارگانو نيز از آن حضرت مروى است كه: «دنيا خانه كسى است كه ديگر خانهاى ندارد. و مال كسى است كه هيچ مالى از براى او نيست. و آن را جمع مىكند كسى كه عقل ندارد.
و به جهت آن دشمنى مىكند كسى كه دانائى ندارد. و بر آن حسد مىبرد كسى كه بصيرت ندارد. و از براى آن سعى مىكند كسى كه يقين از براى او نيست».«» و فرمود كه: «خداى - تعالى - از روزى كه دنيا را آفريده به آن نظر نكرده. در روز قيامت دنيا خواهد گفت: خدايا مرا نصيب پستترين دوستان خود كن. خطاب خواهد رسيد كه: ساكت شو هيچ تورا من از براى ايشان نپسنديدهام چگونه امروز خواهم پسنديد».«» و فرمود كه: «در روز قيامت طايفهاى را بياورند كه اعمال حسنه ايشان مانند كوههاى «تهامه»«» باشد، پس امر الهى رسد كه: ايشان را به جهنم افكنيد. بعضى عرض كردند: يا رسول اللّه آيا ايشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلى كسانى خواهند بود كه نماز مىگزاردند و روزه مىگرفتند و پارهاى از شبها بيدار مىبودند، وليكن هرگاه چيزى از دنيا پيدا مىشد بر آن مىجستند».«» و مروى است كه: «روزى حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه بخواهد خدا كورى او را زايل كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كس به دنيا مايل باشد و أمل او در
معراجالسعادة ج : 2 ص : 332
دنيا طولانى باشد خدا دل او را كور كند. و به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر مىشود كورى دل او بيشتر مىشود. و كسى كه دورى از دنيا كند و از علايق آن اجتناب نمايد و اميد خود را كوتاه كند خدا عطا كند به او علم را بدون آنكه ديگرى او را تعليم كند. و هدايت را بدون آنكه ديگرى او را راهنمائى كند».«» و به اصحاب خود فرمود كه: «من بر شما از فقر نمىترسم، بلكه بر شما از غنا و مال داشتن مىترسم و خوف دارم كه دنيا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانيد، همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از شما بودند. به آن رغبت كنيد، همچنان كه ايشان نيز به آن رغبت نمودند، پس هلاك شدند و شما نيز هلاك شويد».«» روزى فرمود كه: «زود باشد كه بعد از من قومى بيايند كه بخورند پاكيزهترين طعامها و الوان آنها را. و بگيرند زيباترين زنان و الوان آنان را. و بپوشند بهترين جامهها و الوان آنها را. و سوار شوند راهوارترين اسبان و الوان آنها را. و ايشان را شكمهائى باشد كه از كم سير نشوند. و نفوسى باشد كه به بسيار قانع نگردند. و صبح و شام مشغول امر دنيا باشند و آن را بپرستند و متابعت هواى خود كنند. پس فرمانى است لازم و خطابى است متحتم از محمّد بن عبد اللّه به هر كه آن زمان را دريابد، از فرزندان فرزندان شما اينكه:
بر آن اشخاص سلام نكنند. و مريضان ايشان را عيادت ننمايند. و مشايعت جنازههاى ايشان را نكنند. احترام پيران آنها را نگاه ندارند. پس هر كه مخالفت كند و اينها را به جا آورد اعانت كرده است بر خراب كردن دين اسلام».«» و فرمود كه مرا با دنيا چه كار است، مثل من و دنيا، مثل سوارهاى است كه: در روز گرمى به زير درختى رسد و ساعتى در سايه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود».«» و از كلام عيسى بن مريم است كه: «واى از براى صاحب دنيا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزيز نگاه مىدارد و به آن وثوق و اعتماد مىكند و مطمئن مىشود و عاقبت دنيا او را مخذول و منكوب مىسازد و از او جدا مىشود. واى، واى بر كسانى كه به دنيا فريفته شدند نمىبينند كه چگونه به گردن ايشان مىافكند آنچه را كه كراهت دارند، كه مرگ باشد. و آنچه را كه دوست دارند از ايشان مفارقت مىكند. و وعدههائى كه خدا داده مىآيد. واى بر كسى كه داخل صبح مىشود و دنيا فكر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فرداى قيامت به گناه خود رسوا
معراجالسعادة ج : 2 ص : 333
خواهد شد؟».«» روزى حضرت عيسى - عليه السّلام - پرستوكى را ديد كه از جهت خود خانه مىسازد، گفت: اين حيوان را خانه هست و مرا خانه نيست. حواريّين عرض كردند: اگر شما را ميل به خانه است ما نيز از جهت شما خانهاى بسازيم؟ حضرت ايشان را به كنار دريا آورد و گفت: در ميان اين دريا به جهت من خانه بسازيد. عرض كردند كه: اين چگونه مىشود؟ گفت: مگر نمىدانيد كه دنيا مثل درياست».«» آرى چگونه دريائى كه هر روز كشتى حيات چندين هزار تن در آن شكسته مىگردد و نشانى از تخته بر كنارى پيدا نمىشود.
در اين لجه كشتى فرو شد هزار كه پيدا نشد تختهاى بركناراز جانب پروردگار منّان وحى به موسى بن عمران شد كه: «اى موسى تو را با خانهاى كه مأواى ظالمين است چه كار؟ اين خانه، خانه تو نيست، دل خود را از آن فارغ كن. و هوش خود را از آن بردار، كه بد خانهاى است، مگر از براى كسى كه در آن عملى كند.
اى موسى من در كمين ظالم نشستهام تا حقّ مظلوم را از او باز ستانم».«» «اى موسى دل را به محبّت دنيا مبند كه هيچ گناه كبيرهاى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد».«» «روزى حضرت موسى به مردى گذشت كه از خوف خدا مىگريست چون برگشت باز او را گريان ديد، مناجات كرد كه: بار خدايا اين بنده تو از خوف تو گريان است. حق - تعالى - به او خطاب كرد كه: اى پسر عمران اگر آن قدر گريه كند كه آب دماغ او با اشك چشمش مخلوط شود و بيرون آيد، و دستهاى خود را آن قدر در درگاه بلند كند كه از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزيد، جهت آنكه او دنيا را دوست دارد».«» «شخصى به سرور اوليا عرض كرد كه: وصف دنيا را بفرما. فرمود: چه وصف كنم از خانهاى كه اگر كسى در آن صحيح و تندرست باشد ايمن نيست. و اگر بيمار باشد پشيمانى است. محتاجان در آن محزون، و اغنيا مبتلا و مفتون، حلالش در پى حساب و حرامش در پى عقاب، مانند مارى است كه ظاهر آن نرم و باطنش زهر است».«» در بعضى از مواعظ آن حضرت است كه: «دست از دنيا بردار كه دوستى دنيا آدمى را كور و لال و كر مىكند. و آدمى را ذليل و بىمقدار مىسازد. پس عمر خود را
معراجالسعادة ج : 2 ص : 334
درياب و گذشته را تدارك كن و بيش از اين فردا و پس فردا مگو، كه كسانى كه پيش از تو هلاك شدند به اين نحو به هلاكت رسيدند، عمر خود را به آرزو گذرانيدند و هر روز تأخير افكندند تا ناگاه بىخبر، امر خدا در رسيد و هنگام رحيل آمد و ايشان بر بستر غفلت خوابيده و پس ايشان را از كاخها و ايوانها به ظلمتكده گور در آوردند و در استخلاص بر روى ايشان بستند و اهل و اولادشان پا از ايشان كشيدند و به قسمت كردن اموالشان پرداختند».«»
كه را ديدى از خسروان عجم زعهد فريدون [1] و ضحاك [2] و جم
[3] كه در تخت و ملكش نيامد زوال نماند بجز ملك ايزد تعال
كه را سيم و زر ماند و گنج مال پس از وى به چندى شود پايمال
دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز
نشستى بجاى دگر كس بسى نشيند به جاى تو ديگر كسىقافله سالار خيل زاهدان امير المؤمنان و امام متقيان مىفرمايد كه: «هان زندگانى چند روزه دنيا شما را فريب ندهد، كه دنيا خانهاى است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پيرايهاى است ناپايدار، و عجوزهاى است مكار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساكنانش مشوش و مضطرب».«» آرى:
آنچه ديدى برقرار خود نماند و آنچه بينى هم نماند برقرارهر طرف غارتگرى دست به غارت برآورده و جان و مال اهل دنيا را به نهب و غارت برده.
__________________________________________________
[1] «فريدون» پسر «آبتين»، از نژاد طهمورث ديوبند بود و يكى از بزرگان داستانى اقوام مشترك هند و ايرانى است، كه به كمك كاوه آهنگر به تخت شاهى نشست و بر ضحاك تاخت و او را مغلوب كرد. فرهنگ معين، ج 6، ص 1360. و تاريخ ايران زمين، ص 11.
[2] ضحّاك كه نام او در «اوستا» «آژيدهاك» آمده به معناى اژدههاى ده عيب است كه پس از كشتن جمشيد در ايران به تخت شاهى نشست و بر دو شانه او دو زخم به صورت دو مار بود. كه به دستور اهريمن هر روز دو تن از ايرانيان كشته و مغز سرشان را به جاى مرهم بر زخم او مىبستند. عاقبت ايرانيان از ستم او به تنگ آمده و به اطراف فريدون كه پدرش را ضحاك كشته و بر زخم شانهاش نهاده بود گرد آمده و بر عليه او شوريده و او را مغلوب ساختند. تاريخ ايران زمين، ص 11.
[3] مخفّف جمشيد. او از پادشاهان پيشدادى است: كه پس از «طهمورث» بشاهى نشست و جشن نوروز از رسوم اوست. او در آخر كار از فرط عزّت مغرور شد و خويشتن را خداى جهان خواند. و سرانجام ضحّاك تازى بر او دست يافت و او را با ارّه به دو نيم كرد. تاريخ ايران زمين، ص 10 و 11.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 335
در پس اين پرده زنگارگون غارتياناند«» ز غايت برونعيشش ناگوار و راحتش ناپايدار، سكنهاش هدف تير حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا. اى بندگان خدا بدانيد كه شما نيز در منزلى هستيد كه پيش از شما كسانى در آنجا بودهاند كه عمر ايشان درازتر، و هيبت ايشان بيشتر، و ديارشان آبادتر، و آوازهشان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با يكديگر نشستند، و با هم عهد شادى و خرمى بستند و چون شب سر آمد و داخل روز شدند با زبانهاى خاموش و لال، و دهانهاى از خاك مالامال، بدنهايشان پوسيده، و منازلشان خالى مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پيداست از خيمهها جز نشان نه باقى است از خيمگى غير نامقصرهاى زرنگارشان به تنگناى قبر مبدل گشته. و فرشهاى زرتارشان به خاك گور بدل شده. به محلهاى منزلشان دادند كه اهل آن به خود مشغول، و از يكديگر متوحّش و دورند. آه محلهاى كه اهل آن همه همسايگان و ليكن آمد و شد با يكديگر ندارند.
خانههاى ايشان به هم پيوسته و همديگر را نمىبينند. و همشهريهائى هستند كه همديگر را نمىشناسند. و همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند. عمارتها پرداخته و به آن گذر نمىكنند. خانهها ساخته و از آن ياد نمىآورند. و در خانههاى قبر سر بر سنگى نهاده و با كوه حسرت خوابيده.
آرى: چگونه با يكديگر آمد و شد نمايند و حال آنكه سنگ بلا اجزاى وجودشان را خورده. و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شكسته. خاك قبر، بدنهاى ايشان را خورده.
روزگار دفتر زندگانيشان را درهم نورديده. و عيش و عشرتشان به ناكامى و گرفتارى بدل گشته. دست روزگار بر خاكشان نشانده. و دوستانشان خاك ماتم بر سر فشانده. سفرى كردهاند كه در آن اميد بازگشتن نيست. به ورطهاى غرق شدهاند كه از آن تمناى خلاصى نيست.
هيهات:«كَلا انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائلُها» 23: 100يعنى: «از برگشتن بجز نامى بر زبانشان نخواهد گذشت».«»«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ الى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» 23: 100يعنى: «و در قفايشان برزخى است كه در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قيامت».«» پس فرمودند كه: «خود را چنان تصور كنيد كه به روزگار ايشان نشستهايد. و از
معراجالسعادة ج : 2 ص : 336
ساغريكه ايشان خوردهاند كشيدهايد. ايام حياتتان سر آمد، و پيك اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابيده، و آن منزل هولناك را ديده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاينه ببينيد و هنگام بر آمدن از قبر را مشاهده نمائيد؟ مردگان را ببينيد از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جليل مىبرند. و در آن وقت، دلها را مىبينى كه گويا از خوف از سينهها پريده، و پردههاى مردمان را بينى دريده، عيوب ايشان ظاهر گشته، و هر كسى به جزاى عمل خود گرفتار شده. و وصيت مىكنم شما را كه دست برداريد از دنيائى كه او خواهى نخواهى از شما دست برخواهد داشت و بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد».«» و آنچه را كه آن حضرت فرمودند چيزى است مشاهده و محسوس. هر كه چشم داشته باشد، چه جاى آنكه عقل داشته باشد، مىبيند كه هر كس چه از شاه و گدا، و چه از نيك و بد و ذليل و عزيز و غنى و بىچيز، اگر چند روزى در دنيا زيست و به قدر قوه اساسى چند هنوز هيچ يك را به نحوى كه خواهش اوست سرانجام ننموده در ميان مىگذارد و وداع باز پسين مىنمايد. و ديگران در ميان آن مىافتند و همه را پراكنده مىسازند.
خواجه به حرف امل بود كه بردش اجل تا كه دگر سركند باقى اين داستانپس واى بر دلى كه به كرشمه لذات فانيش از جا رود. و خاك بر سر عقلى كه به فسون كودك فريبش، فريفته گردد. و حيف از نقد عمرى كه در بازار طلبش تلف سازند. و دريغ از قوت جوانى كه در كشيدن بار زحمتش دربازند.
الحذر اى غافلان زين وحشت آباد الحذر الفرار اى عاقلان زين ديو مردم الفرار
اى عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول زين هواهاى عفن وين آبهاى ناگوار
عرصه نادلگشا و بقعه نادل پسند خانه ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وى حاكم و آفات در وى پادشاه ظلم در وى قهرمان و فتنه در وى پيشكارحضرت سيد الساجدين - عليه السّلام - مىفرمايد كه: «بدانيد كه دنيا پشت كرده است و مىرود و آخرت رو كرده است و مىآيد، و هر يك را اهلى است. پس سعى كنيد كه از اهل آخرت باشيد نه دنيا. و دل از دنيا برداريد و آگاه باشيد كه كسانى كه دل از دنيا
معراجالسعادة ج : 2 ص : 337
برداشته و اهل زهد در دنيا هستند بساط خود را زمين قرار دادهاند. و فرش خود را خاك. و از دنيا منقطع گشتهاند. و هر كه از دنيا دست برداشت همه مصيبتهاى دنيا نزد او سهل و آسان مىگردد. و بدانيد كه: خدا را بندگانى است كه گويا مىبينند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ. همه كس از شر ايشان مأمون، و دلهاشان محزون، بارشان در دنيا سبك، و كارشان با دنيا اندك، دو سه روزى زحمت را بر خود پسنديده و در سراى جاويد به راحت ابدى رسيده، چون شب درآيد در خدمت پروردگار بر قدمهاى خود ايستاده، و از ديده جوى آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصى خود را از آتش جهنم مىطلبند. و چون روز درآيد با مردمان به حلم و دانائى و نيكى و پرهيزكارى رفتار مىكنند. از خوف و عبادات، چون چوب تراشيده شده، هر كه اينجا ايشان را بيند چنان پندارد كه بيمار و ضعيف و مريضاند، و با ايشان مرضى نيست. يا چنان گمان نمايد كه عقل ايشان پريشان شده و پريشانى ايشان از فكر كار عظيمى است كه در پيش دارند».«» حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - به جابر انصارى فرمودند كه: «اى جابر چيست دنيا و چه مىتواند بود؟ آيا دنيا چيز ديگرى است به غير از غذائى كه بخورى، يا جامهاى كه بپوشى، يا زنى كه شهوت خود را از آن بنشانى؟ اى جابر اهل ايمان دل به دنيا نمىبندند. اى جابر آخرت خانه بقا و قرار، و دنيا منزل فنا و زوال است. وليكن اهل دنيا را غفلت فراگرفته و از ياد عقبى ايشان را بيرون برده است».«» و حضرت صادق - عليه السّلام - فرمود كه: «دنيا مانند آب درياست، هر چه تشنه از آن مىنوشد تشنگى او زياد مىشود تا او را بكشد».«» و فرمود كه: «چون خدا موسى و هارون - عليهما السلام - را امر كرد كه به دعوت فرعون روند، وحى به ايشان فرستاد كه اگر خواهم چنان زينت دنيا را به شما مىدهم كه چون فرعون شما را ببيند عجز و بيچارگى خود را بشناسد و ليكن من دنيا را از شما باز مىگيرم و دنيا را به شما تنگ مىگيرم، با همه دوستان خود چنين مىكنم. و نعيم دنيا را از ايشان دور مىكنم همچنان كه شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهاى خطرناك و گياههاى زهرناك دور مىكند. و اين نه از پستى ايشان است در نزد من، بلكه به جهت آن است كه: كامل كنند نصيب خود را از كرامت من».«»
معراجالسعادة ج : 2 ص : 338
لقمان پسر خود را نصيحت مىكرد و به او مىگفت: «اى فرزند دنيا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائى. و آخرت را به دنيا مفروش تا هر دو را زيان نمائى».«» «اى فرزند پيش از تو مردمان از براى اولاد خود اموال بىشمار جمع كردند، نه مال از براى ايشان باقى ماند نه اولادشان. اى فرزند به درستى كه تو بندهاى هستى مزدور، ترا كارى فرموده و مزدى به تو وعده دادهاند كار خود را بكن و مزد خود را بستان. و در دنيا چون گوسفندى مباش كه به سبزه زارى افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهى آن سبب كشتن آن گردد. دنيا را چون پلى دان كه بر سر نهرى است، هر كه از آن بگذرد ديگر هرگز به آن عبور نمىكند. پس در آنجا نايست و به تعمير آن مشغول مشو كه تو را امر به آن نفرمودهاند.
چه بايد رخت در منزل نهادن نبايد بر سر پل ايستادناى فرزند بدان كه: فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چيز از تو محاسبه جويند: يكى جوانى، كه آن را در چه صرف كردى. و از عمر تو، كه آن را بر چه باد دادى. و از مال تو، كه آن را از كجا آوردى و آن را چه كردى. پس مهيا شو و جواب آن را آماده كن. و غم دنيا را مخور كه لايق غم خوردن نيست».«»
غم دين خور كه دنيا غم نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزدچه خوش گفته است يكى از بزرگان كه: «هيچ چيز از دنيا روزى به دست تو نمىآيد مگر آنكه پيش از تو صاحبى داشته باشد و بعد از تو نيز صاحبى خواهد داشت. و چيزى به تو نمىرسد مگر چاشت و شامى كه بخورى، پس خود را براى يك خوردن به هلاكت ميفكن. و در دنيا مانند كسى باش كه روزه باشد و به آخرت افطار كند، زيرا شبهه نيست كه زمين همان زمين است كه پيش از تو ديگران بر آن رفتند. و اساس همان اساس است كه گذشتگان در آن تصرف كردند. اگر مملكت دارى، بسى پادشاهان كه آن را گذاشتند. و اگر ده و مزرعه دارى، چه اشخاص كه در آن تخم كاشتند».«»
ملك سليمان مطلب كان بجاست ملك همانست سليمان كجاست
حجله همانست كه عذراش [1] بست بزم همانست كه وامق نشست
حجله و بزمى است كه تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده
خاك همان خصم قوى گردن است باد همان دشمن مرد افكن است
__________________________________________________
[1] «عذرا» نام معشوقه «وامق» است و او كنيزكى بود در زمان اسكندر ذو القرنين كه داستان وامق و عذرا سالها پيش از نفوذ اسلام در ايران رواج داشته است. رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 339
صحبت دنيا چه تمنا كند با كه وفا كرده كه با ما كندبعضى از حكماء گفتهاند كه: «دنيا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود.
پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقّع دارم و حال آنكه عيش آن ناگوار، و روشنائى آن تيره و تار است. صافى آن بى «درد» نيست و سرى در آن بىدرد نمىباشد.
اهل آن هميشه در خوف و بيم، كه آيا كدام روز نعمت از دستم در رود؟ و يا كدام وقت حادثه مرا فرو گيرد؟ چه وقت روزم سرآيد و مرگم در آيد؟ كدام چيز است در دنيا كه آدمى به آن شاد مىگردد كه همراهش اندوهى نيست؟».«»
اگر عيش است صد بيمار با اوست و گر برگ گلى صد خار با اوستهان، هان دنيا دكان شيطان است. از دكان او چيزى برندارى كه به طلب تو مىآيد و ترا مىگيرد و آنچه برداشتهاى پس مىستاند.
گفتهاند: اگر دنيا طلا بودى و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقى است بر اين طلا كه فانى است اختيار كردى. و حال آنكه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است. اگر سفال نبودى خدا به دشمنان خود ندادى.
به يكى از پيغمبران وحى شد كه: «از دشمنى با مردم حذر كن، كه اين باعث آن مىشود كه از چشم من مىافتى. پس ناز و نعمت دنيا را بر تو مىريزم».«» مروى است كه: «چون خاتم انبياء - صلّى اللّه عليه و آله - مبعوث شد لشكر ابليس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى فرستاده و امّتى از براى او قرار داده. گفت امت او دنيا را دوست خواهندد داشت؟ گفتند آرى. گفت باكى نيست، كه اگر ديگر كسى بتپرستى نكند روز و شب ايشان را بر كار وا مىدارم تا مال را به غير از حق بگيرند و در مصرف باطل صرف كنند و به حقش مصرف نرسانند. ديگر همه بديها از عقب آن مىآيد».«» و از اين جهت است كه گفتهاند: «عقلا سه طايفهاند: يكى آنكه: دست از دنيا بردارد پيش از آنكه دنيا دست از او بردارد. و يكى آنكه: قبر خود را تعمير كند پيش از آنكه به آنجا برود. و يكى آنكه: خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند».«» يكى از امراء از شخصى كه عمر او به دويست سال رسيده بود پرسيد كه: «دنيا را چگونه ديدى؟ گفت: چند سالى به بلا و شدّت، و چند سالى به آسانى و سهولت. اينها از
معراجالسعادة ج : 2 ص : 340
كم هم در روند. يكى به دنيا مىآيد و يكى از دنيا مىرود. اگر اول نمىآمد مردم تمام مىشدند و اگر دوم نمىمرد جا بر مردم تنگ مىشد. پس امير گفت: از من چيزى خواهش كن. گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آينده مرا از من دور كن. گفت:
قدرت ندارم. گفت: پس مرا هم با تو كارى نيست».«» يكى از بزرگان گفته است كه: «بهشت خانهاى است آباد، و آبادتر از آن، دل كسى است كه خواهد آن را آباد كند. و دنيا خانهاى است خراب، و خرابتر از آن، دل كسى است كه خواهد آن را آباد كند».«» آرى:
جهان چيست ماتم سرائى در او نشسته دو سه ماتمى رو به رو
جگر پاره چند برخوان او جگر خوارهاى چند مهمان اوو اخبار و آثارى كه: در مذمت دنيا و محبت آن، و بىوفائى و كمى منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاكت ايشان وارد شده بىحد و حصر است.«» و در كلمات ائمه معصومين، بخصوص سيد و سرور زاهدين، امير المؤمنين - عليه السّلام - اين قدر رسيده كه تأمل در آنها دل را از دنيا سير، و آدمى را از زينت آن دلگير مىكند.
و هر كه ملاحظه فقرات مواعظ و خطبههاى آن بزرگوار را كه در نهج البلاغه«» و غير آن مذكور است بكند پستى مرتبه دنيا و ردائت و ذلت آن را مىفهمد، و حمق اهل دنيا و سفاهت ايشان را بر مىخورد.
و يحتمل شنيده باشى كه: «حضرت روح الامين از نوح نبى الله - عليه السّلام -، - كه به روايت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت - پرسيد كه: اى دراز عمرترين پيغمبران دنيا را چگونه يافتى؟ گفت آن را مانند خانهاى يافتم كه دو در داشته باشد از يك در آمدم و از در ديگر بيرون رفتم».«» و گويا به گوشت رسيده باشد كه: «حضرت روح الله به دهى گذشت كه همه اهل آن هلاك شده و در كوچهها و راهها افتاده بودند. و همه ايشان را محبت دنياى دنيّه هلاك كرده بود.«» و از بسيارى آفات دنيا و حقارت آن، آن است كه: خدا آن را براى هيچ يك از دوستانش نپسنديد و ايشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ايشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقى را پيش فرستادند. و از جامه، بجز ساتر
معراجالسعادة ج : 2 ص : 341
عورتى نپوشيدند. و از غذا به غير از سد رمقى نخوردند. دنيا را منزل گذرگاه ديدند پس از آن به غير از توشه نخواستند. دنياى خود را خراب و ويران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند. كه:«صبروا قليلا و نعموا طويلا»
يعنى: «زمانى اندك بر زحمت صبر كردند و به جاويد راحت و نعمت رسيدند».
پس تو نيز اى جان برادر به ايشان اقتدا كن و دل از اين دنياى فانى بردار، و بدان كه:
دنيا را بقائى نمىباشد. و اين عجوزه خونخواره را وفائى نيست. بسى عاشقان خود را كشته و بسى دلهاى طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرىشاهان عرب و عجم را ببين كه از خيل چشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترك و ديلم را نگر كه بجز لقمه نانى از دنيا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سينه زمان خفته، و صالح و «طالح»«» در حجله قبر خود را نهفته، هيچ گل زمينى نيست كه يوسف جبينى در چاه نيفتاده، و هيچ راهى نيست كه سليمان جاهى در آن رو به خاك فنا ننهاده، هيچ صبحى نيست كه پسرى را در مرگ پدرى گريبان چاك نه، و هيچ شامى نمىباشد كه پدرى در عزاى پسر، غمناك نباشد. سپهسالاران را نگر كه تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببين كه سرها در پيش و به كار خود دركارند. وزيران را بين كه دفتر وزارتشان بر باد رفته، اميران را نگر كه بىسپه و لشكر در وحشت آباد گور خفته، عالمان را بين كه پا بر منبر تابوت نهاده بر دوش مىكشند، عابدان را نگر كه در محراب لحد سر بر خشت خام مىنهند. كدام پادشاهى بر سرير دولت نشست و آخر الامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و كدام شهنشاهى را بر تخت عزت متمكن ساخت كه دست مرگ به خاك مذلتش نكشيد؟ صد قرن بيش است كه «ذو القرنين» [1] در زندان لحد محبوس، و داراى جهاندار، از دارائى خود مأيوس است.
دستان «رستم» [2] دستان مقيد به زنجير قضا و قدر، افسر «افراسياب» [3] را نگر با خاك راه
__________________________________________________
[1] داستان ذو القرنين در قرآن سوره كهف (18) آيه 83 تا 93 مفصل ذكر شده، و در اينكه او چه كسى است، در ميان مفسّران اختلاف است. بعضى معتقدند: او همان اسكندر مقدونى است. و بعضى او را «تبّع» پادشاه يمن دانستهاند. و بعضى مانند «ابو الكلام آزاد» دانشمند معروف اسلامى او را همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى دانسته، به هر حال قرآن او را مؤمن و موحّد مىداند كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج 12، ص 542 و كتاب «ذو القرنين يا كورش كبير» تأليف دانشمند ياد شده.
[2] «رستم»، پسر زال، جهان پهلوان ايران، از مردم زابلستان است كه گويند: داراى قدرتى فوق قدرت بشرى بوده و به چند تن از پادشاهان كيانى (كيقباد، كيكاوس و كيخسرو) خدمت كرد رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.
[3] «افراسياب» فرزند پشنگ، نام پادشاه توران است كه: در زمان منوچهر و نوذر، به ايران حمله كرد و نوذر را شكست داد و دوازده سال پادشاهى كرد و در زمان كيخسرو گرفتار و كشته شد. تاريخ ايران زمين، ص 11 و 12. و فرهنگ معين، ج 5، ص 158.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 342
يكسان و برابر، كاسه سر «كاوس» [1] از سنگ حوادث شكسته، و كتف و بازوى «شاپور ذو الاكتاف» [2] را به ريسمان اجل محكم بسته، «بهرام گور» [3] گرفتار زندان گور، و قامت «قباد» [4] از قباى زندگانى «عور»،«» «اشكانيان» [5] در ماتم حيات، اشك ريز، و «ساسانيان» [6] در دست «سايس» [7] قهر الهى در رستخيز.
«عباسيان» [8] را در مصيبت زندگى لباس سياه در بر، و «آل سامان» [9] را خاك بىسامانى بر سر، «محمود غزنوى» [10] را دود از دودمان بر آمد، و «طغرل سلجوقى» [11] را «طغراى
__________________________________________________
[1] «كاوس» كيكاوس، پسر «كيقباد» دومين پادشاه سلسله «كيانى» است. در دوره وى داستان هفتخوان رستم، سياوش، رستم و سهراب و غيره پيش آمده كه در شاهنامه فردوسى مذكور است. تاريخ ايران زمين، ص 13.
و فرهنگ معين، ج 6، ص 1641.
[2] او دهمين پادشاه ساسانى است، كه در سال 309 ميلادى پس از مرگ هرمز دوّم به پادشاهى رسيد و 70 سال سلطنت نمود. و در سال 379 ميلادى در گذشت. فرهنگ معين، ج 5، ص 854.
[3] «بهرام گور» فرزند «يزدگرد اول»، پانزدهمين پادشاه سلسله ساسانى است. او از پادشاهان محبوب ساسانى است كه در زمان او مردم ايران در آسايش و آرامش مىزيستند و در ممالك تابعه آزادى مذهب داده بود. وى را به خاطر علاقهاش به شكار گورخر، «بهرام گور» خواندهاند در سال 438 ميلادى كه با اسب در پى گورى مىتاخت به باتلاقى فرو رفت و ناپديد شد. تاريخ ايران زمين، ص 88. و فرهنگ معين، ج 5، ص 303.
[4] «قباد» (غباد) پسر فيروز اول است كه: از سال 487 تا 531 ميلادى سلطنت كرد، او پادشاهى نيرومند و با اراده بود. و بارها كشور روم از ضرب شمشير او به لرزه در آمد. و در زمان او آئين «مزدك» كه مبتنى بر تقسيم ثروت و زنان بين افراد بشر بود پديد آمد. تاريخ ايران زمين، ص 110. فرهنگ معين، ج 6، ص 1241.
[5] سلسلهاى است از پادشاهان ايرانى قبل از اسلام، كه قريب پانصد سال (از 250 سال قبل از ميلاد تا 226 ميلادى) در ايران سلطنت نمودند. و ابدا تسليم بيگانگان نشدند. فرهنگ معين، ج 5، ص 153.
[6] سلسلهاى از شاهنشاهان، كه از 224 تا 652 ميلادى در ايران سلطنت كردند. آنان در ايران حكومت ملّى تأسيس كردند كه: متّكى به دين زرتشتى بود و تمدّنى ايجاد نمودند كه در سراسر تاريخ ايران زمين بىنظير بود. اولين پادشاه ساسانى «اردشير اول» بود كه با شكست دادن «اردوان» سلسله «اشكانى» را برانداخت. و آخرين آنان «يزدگرد سوم» بود كه در سال 31 ه - (652 ميلادى) در زمان خلافت عثمان مغلوب عرب گرديد و با كشتهشدن او دوران سلسله ساسانى و بساط شاهنشاهى در ايران برچيده شد. تاريخ ايران زمين، ص 79 و 104. و فرهنگ معين، ج 5، ص 700.
[7] «سايس» به معنى رام كننده، ادب كننده و تربيت كننده است. در بعضى از نسخهها اين چنين است: «در دست اجل و پنجه قهر الهى».
[8] سلسلهاى از خلفاى عباسى هستند، كه: به كمك ايرانيان به سردارى «ابو مسلم خراسانى» در برابر خلفاى بنى اميّه قيام كردند. و 36 تن آنان بر قسمتى از ممالك اسلامى و آسياى غربى حكومت كردند. خلافت عباسى از سال 123 ه - (750 ميلادى) آغاز شد و در سال 656 ه - (1258 ميلادى) پايان يافت. اولين خليفه بنى عباس، «ابو العباس سفاح»، و آخرين آنان، «مستعصم» بود كه به دست هولاكوخان مغول كشته شد. فرهنگ معين، ج 5 تاريخ ايران زمين، ص 140 - 226.
[9] آل سامان (سامانيان) خاندان ايرانى هستند كه: در خراسان و ماوراءالنهر و بخشى از ايران مركزى از سال 261 ه ق (874 ميلادى) تا 389 ه ق (999 ميلادى) سلطنت كردند.
[10] او أبو القاسم، ملقّب به «يمين الدوله» فرزند ارشد سبكتكين، سوّمين و مقتدرترين شاه سلسله غزنوى است، كه در سال 387 ه ق به تخت نشست. و در سال 421 ه ق چشم از دنيا بست. فرهنگ معين، ج 6، ص 1926.
[11] مراد «طغرل بيگ» ملقب به «ركن الدين» است، كه از مؤسّسان سلسله سلجوقى بود. خليفه وقت (القائم بامر الله) وى را به رسميت شناخت. و فرمان داد در مساجد، خطبه بنام طغرل بخوانند. طغرل، ملك رحيم را دستگير كرده و به زندان افكند و به دولت آل بويه پايان داد. او در سال 429 ه ق (1037 ميلادى) به سلطنت رسيد. و در سال 455 ه - (1063 ميلادى) از دنيا رفت. تاريخ ايران زمين، ص 188. فرهنگ معين، ج 5، ص 1094.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 343
سلطنت» [1] سر آمد، از ملك «ملكشاه» [2] نشانى نه، و از خنجر «سنجر» [3] بجز نامى نيست.
«چنگيز» [4] خونريز در چنگ پلنگ اجل گرفتار، و «تيمور» [5] مغرور طعمه مور و مار، «فاخته» [6] در خرابه قصر «هلاكو» [7] به كوكو گفتن مشغول، و «قاآن» [8] و «غازان» [9] از منصب والاى سلطنت معزول، و «اورنگ» [10] «اورنك» [11] بىزيب و رنگ مانده، و «همايون» [12] «همايون فال» [13] آستين بر تخت و تاج افشانده.
كجا آن گوشه دنياش خواندند گهى پرويز و گه كسراش خواندند
چو در راه رحيل آمد روا رو چه پرويز و چه كسرى و چه خسرو
__________________________________________________
[1] خطّى كه بر صدر فرمانها، بالاى «بسم الله» مىنوشتند بشكل قوس كه شامل نام و القاب سلطان وقت بود. و آن در حقيقت حكم امضاء و صحّت پادشاه را داشته.
[2] «ملكشاه سلجوقى» پس از درگذشت سلطان «الب ارسلان» به سلطنت نشست و در سال 485 در سن 40 سالگى در گذشت. رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 17، ص 52.
[3] او احمد بن ملكشاه آخرين پادشاه از سلجوقيان است، كه در ظرف 40 سال سلطنت او، 19 فتح نصيب وى گرديد. و شكست او از «قراختائيان» از بزرگترين شكستهاى مسلمانان در آسياى مركزى است، كه تلفات سلجوقيان را 000 - 100 نفر نوشتهاند. و او در سن 70 سالگى در سال 552 ه (115 م) در گذشت. رك فرهنگ معين، ج 5، ص 808. تاريخ ايران زمين، ص 195.
[4] نام او تموچين، فرزند يسوكاى معروف به «چنگيزخان» از مغولستان است، كه در سال 616 به ممالك خوارزمشاهى حمله كرد. و جناياتى مرتكب شد كه قلم از بيان آن شرم دارد. و در ظرف دو سال شهرهاى ايران را تسخير كرد. و در سال 624 در گذشت. جهت آگاهى از جنايات مغولان رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 26، ص 124.
[5] او از پادشاهان بزرگ و خونخوار مغول بوده، كه آدمكشى و جنايات او قلب هر انسانى را به درد مى آورد. او در حمله به هرات، از كلههاى مردم منارهها ساخت. و همچنين در اصفهان با هفتاد هزار سربريده منارهها ساخت. وى مسكو، هندوستان، مصر، دمشق و بغداد را فتح كرد. و در مسير حركت به طرف چين، در سال 807 به سن 71 سالگى درگذشت. رك: فرهنگ معين، ج 5، ص 408.
[6] پرندهاى است خاكى رنگ، شبيه كبوتر، دور گردنش طوق سياه دارد و صداى او را «كوكو» مىنامند.
[7] «هولاكوخان» مؤسس سلطنت ايلخانان است، او اسماعيليه را قلع و قمع كرد و معتصم آخرين خليفه عباسى را كشت و بغداد را قتل عام كرد، فرمانرواى ايران و آسياى صغير و قسمتى از هندوستان تا كنارههاى درياى مديترانه گرديد و جانشينان او تا يك قرن (656 تا 756) سلطنت داشتند. تاريخ ايران زمين، ص 225. و فرهنگ معين، ج 6، ص 23136.
[8] «اگتاى قاآن» سومين پسر چنگيزخان است كه در سال 626 ه (1229 ميلادى) ميلادى جانشين پدر گرديد و چين، ايران و آسياى شرقى را به تصرف در آورد. و در سال 639 ه (1241 ميلادى) در گذشت. فرهنگ معين، ج 5، ص 168. و تاريخ ايران زمين، ص 221.
[9] او محمد بن ارغون بن اباقا بن هلاكو، هفتمين از ايلخانان مغولى است. كه در سال 694 ه (1295 م) به ايلخانى رسيد. و در سال 694 به دست شيخ صدر الدين إبراهيم، اسلام آورد. و به پيروى از او 000 - 10 تن از مغول اسلام آورد. از زمان او تا انقراض سلسله ايلخانان ايران، اسلام دين رسمى دولت شد. وى يكى از پادشاهان بزرگ مشرق به شمار مىرود. او در سال 703 ه از دنيا رفت. رك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1232.
[10] تخت و سرير پادشاهى.
[11] «اورنگ زيب» از مشهورترين و مقتدرترين پادشاه سلسله گوركانى و ششمين پادشاه سلسله مغول هند است كه شاهنشاهى هند را با فتوحات و اداره منظم، به اوج رفعت رساند. فرهنگ معين، ج 5، ص 195.
[12] «همايون» (ناصر الدين) پسر بابر از پادشاهان گوركانى هند است كه در سال 964 ه از «شير شاه» شكست خورد و به ايران پناهنده شد و پس از پانزده سال با كمك شاه طهماسب لشگرى فراهم كرد و در سال 962 ه (1555 ميلادى) مجددا دهلى را تسخير كرد و سال بعد وفات نمود. فرهنگ معين، ج 6، ص 2295.
[13] همايون فال به معنى همايون بخت، (خجسته و مبارك بخت) است.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 344
كجا جمشيد و افريدون و ضحاك همه در خاك رفتند داد ازين خاك
سرير افتاده سر بىتاج گشته در و گوهر همه تاراج گشته
خزينه در گشاده گنج برده سپه رفته سپهسالار مرده
كه آيد روزى آنجا كوس و پيلش كه برنامد شبى بانك رحيلش
جگرها بين كه پرخوناب و خاكست ندانم اين چه درياى هلاكست
هر آن ذره كه آرد تند بادى فريدونى بود يا كيقبادى
كفى گل در همه روى زمين نيست كه در وى خون چندين آدمى نيست
ولايت بين كه ما را كوچ گاهست ولايت نيست اين زندان و چاهست
|