فصل: مذمت دنيا و بى‏ارزشى و بى‏اعتبارى آن‏
بدان اى جان برادر دنيا دشمن خدا و بندگان خداست، أعمّ از دوستان و دشمنان او.
امّا دشمنى او با خدا آن است كه: راه بندگان او را زد و ايشان را به زخارف خود فريفت.
و از اين جهت خدا از روزى كه آن را آفريده نظر بر آن نيفكند. و امّا عداوت آن با دوستان خدا به اين است كه: خود را هر لحظه به نوعى مى‏آرايد. و در نظر ايشان جلوه مى‏دهد. و نعمتهاى خود را بر ايشان عرضه مى‏كند، تا صبر بر ايشان دشوار گردد. و حلاوت ترك دنيا در كام ايشان تلخ و ناگوار شود. و امّا دشمنى او با دشمنان خدا به اين است كه: دام خود را در راه ايشان افكنده به مكر و فريب ايشان را به دام مى‏كشد. و گردن آنها را به كمند خود در مى‏آورد. و با ايشان نرد محبّت و دوستى مى‏بازد، تا دلهاى آنها را به خود كشيده از خدعه خود ايشان را ايمن و دلشان را به خود مطمئن ساخته به يكبار دامن خود را از دست ايشان مى‏رهاند و ايشان را در پشيمانى و ندامت و اندوه و حسرت مى‏نشاند. پس آن بخت برگشتگان به كنارى مى‏آيند همه سود و سرمايه درباخته، و خود را از سعادت ابدى محروم ساخته، آتش حسرت در كانون سينه‏هايشان افروخته، و دلهايشان به آتش بى‏برگى سوخته، در فراق عجوزه دنياى غدّار ناله‏هاى زار از دلهاى افكار برمى‏آورند. و از مكر و فريب آن، آه‏هاى آتشبار مى‏كشند.«يستغيثون و لا يغاث بل يقال لهم اخسئوا و لا تكلّمون»
يعنى: «فرياد از نهادشان مى‏آيد و فريادرسى
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 330
نمى‏يابند. بلكه از هر طرف ندا به ايشان مى‏رسد كه: دور شويد اى سگان و سخن مگوئيد».«»
اى خداوندان طاق و طمطراق صحبت دنيا نيرزد با فراق‏
[1] اندك اندك خانمان آراستن پس به يكبار از سرش برخاستن«اوُلئكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَيوةَ الدُّنْيا بِالاخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ الْعَذابُ وَ لا همْ يُنْصَروُنَ» 2: 86يعنى: «ايشان‏اند كسانى كه متاع حيات چند روزه دنيا را به نعيم آخرت خريده‏اند و به عذاب ابدى گرفتار شده‏اند، نه عذاب ايشان تخفيف داده مى‏شود و نه كسى اعانت و يارى ايشان را مى‏كند».«» پس هان، هان تا فريب دنيا را نخورى و به ريسمان آن به چاه فرو نروى كه دشمن خدا و بندگان اوست. و خانه‏اى است عاريت و بى‏وفا. و سرائى است بى‏قدر و بى‏بقا.
حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «اگر دنيا را در نزد خدا به قدر پر پشه‏اى قدر بود كافر را از آن شربت آبى ندادى».«» و فرمود كه: «هر كه صبح كند و بيشتر در شغل دنيا فكر داشته باشد او را هيچ گونه راهى در نزد خدا نيست. و خدا دل او را به چهار خصلت گرفتار مى‏سازد: هم و غمى كه هرگز از او جدا نشود. و گرفتارى‏اى كه هرگز از آن فارغ نگردد. و احتياجى كه هرگز به بى‏نيازى نرسد. و آرزوهايى كه هرگز آخر نداشته باشد».«» آرى گرفتاران دنيا را ديده‏اى كه آرزوى ايشان به جائى بايستد؟ يا وقتى احتياج ايشان تمام شود؟ يا روزى گرفتارى‏اى از براى ايشان نباشد؟ تهى دستان بينوا را اگر يك غم است گرفتاران دام دنيا را هر لحظه صد غم كم است. اگر فقرا را يك احتياج در پيش است، اغنيا را هر دم صد حاجت بيش است.
آخرى نيست تمناى سروسامان را سر و سامان به از اين بى سر و سامانى نيست و نيز آن حضرت فرمود كه: «عجب و هزار عجب از آن كسى كه: خانه باقى پايدار را ترك مى‏كند و از براى خانه فانى عمل مى‏كند».«» و در بعضى احاديث قدسيّه رسيده است كه: اى فرزند آدم آنچه هست از مال، مال‏
__________________________________________________
[1] اى صاحبان ساختمانهاى با سقف قوسى شكل و با فرّ و شكوه، همراهى دنيا با آن جدائى كه دارد ارزش ندارد.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 331
من است. و از مال تو چيزى عايد تو نخواهد شد مگر آنچه تصدّق كردى و پيش فرستادى. يا خوردى و برطرف كردى. يا پوشيدى و كهنه نمودى».«» روزى سيّد عالم بر مزبله‏اى گذشت نزديك مقبره‏اى بود ايستاد و فرياد كشيد كه:
بيائيد و دنياى خود را ببينيد و نظر كنيد به اين كفنهاى كهنه و استخوان‏هاى پوسيده و به فكر كار خود بيفتيد».«»
عارفى روزى براهى ميگذشت واله و مدهوش چون مى‏خوارگان‏
ديد گورستان و مبرز«» روبرو بانگ برزد گفت كه: اى نظّارگان‏
نعمت دنيا و نعمت خواره بين اينش نعمت اينش نعمت خوارگان‏و نيز از آن حضرت مروى است كه: «دنيا خانه كسى است كه ديگر خانه‏اى ندارد. و مال كسى است كه هيچ مالى از براى او نيست. و آن را جمع مى‏كند كسى كه عقل ندارد.
و به جهت آن دشمنى مى‏كند كسى كه دانائى ندارد. و بر آن حسد مى‏برد كسى كه بصيرت ندارد. و از براى آن سعى مى‏كند كسى كه يقين از براى او نيست».«» و فرمود كه: «خداى - تعالى - از روزى كه دنيا را آفريده به آن نظر نكرده. در روز قيامت دنيا خواهد گفت: خدايا مرا نصيب پست‏ترين دوستان خود كن. خطاب خواهد رسيد كه: ساكت شو هيچ تورا من از براى ايشان نپسنديده‏ام چگونه امروز خواهم پسنديد».«» و فرمود كه: «در روز قيامت طايفه‏اى را بياورند كه اعمال حسنه ايشان مانند كوههاى «تهامه»«» باشد، پس امر الهى رسد كه: ايشان را به جهنم افكنيد. بعضى عرض كردند: يا رسول اللّه آيا ايشان از اهل نماز خواهند بود؟ فرمود: بلى كسانى خواهند بود كه نماز مى‏گزاردند و روزه مى‏گرفتند و پاره‏اى از شبها بيدار مى‏بودند، وليكن هرگاه چيزى از دنيا پيدا مى‏شد بر آن مى‏جستند».«» و مروى است كه: «روزى حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - از خانه برآمد و اصحاب را مخاطب نموده و فرمود: آيا در ميان شما كسى هست كه بخواهد خدا كورى او را زايل كند و او را بينا گرداند؟ آگاه باشيد كه هر كس به دنيا مايل باشد و أمل او در
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 332
دنيا طولانى باشد خدا دل او را كور كند. و به هر قدر كه ميل او به دنيا بيشتر مى‏شود كورى دل او بيشتر مى‏شود. و كسى كه دورى از دنيا كند و از علايق آن اجتناب نمايد و اميد خود را كوتاه كند خدا عطا كند به او علم را بدون آنكه ديگرى او را تعليم كند. و هدايت را بدون آنكه ديگرى او را راهنمائى كند».«» و به اصحاب خود فرمود كه: «من بر شما از فقر نمى‏ترسم، بلكه بر شما از غنا و مال داشتن مى‏ترسم و خوف دارم كه دنيا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانيد، همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از شما بودند. به آن رغبت كنيد، همچنان كه ايشان نيز به آن رغبت نمودند، پس هلاك شدند و شما نيز هلاك شويد».«» روزى فرمود كه: «زود باشد كه بعد از من قومى بيايند كه بخورند پاكيزه‏ترين طعامها و الوان آنها را. و بگيرند زيباترين زنان و الوان آنان را. و بپوشند بهترين جامه‏ها و الوان آنها را. و سوار شوند راهوارترين اسبان و الوان آنها را. و ايشان را شكمهائى باشد كه از كم سير نشوند. و نفوسى باشد كه به بسيار قانع نگردند. و صبح و شام مشغول امر دنيا باشند و آن را بپرستند و متابعت هواى خود كنند. پس فرمانى است لازم و خطابى است متحتم از محمّد بن عبد اللّه به هر كه آن زمان را دريابد، از فرزندان فرزندان شما اينكه:
بر آن اشخاص سلام نكنند. و مريضان ايشان را عيادت ننمايند. و مشايعت جنازه‏هاى ايشان را نكنند. احترام پيران آنها را نگاه ندارند. پس هر كه مخالفت كند و اين‏ها را به جا آورد اعانت كرده است بر خراب كردن دين اسلام».«» و فرمود كه مرا با دنيا چه كار است، مثل من و دنيا، مثل سواره‏اى است كه: در روز گرمى به زير درختى رسد و ساعتى در سايه آن بخوابد و آن را بگذارد و برود».«» و از كلام عيسى بن مريم است كه: «واى از براى صاحب دنيا چگونه خواهد مرد و آن را خواهد گذاشت و چگونه آن را عزيز نگاه مى‏دارد و به آن وثوق و اعتماد مى‏كند و مطمئن مى‏شود و عاقبت دنيا او را مخذول و منكوب مى‏سازد و از او جدا مى‏شود. واى، واى بر كسانى كه به دنيا فريفته شدند نمى‏بينند كه چگونه به گردن ايشان مى‏افكند آنچه را كه كراهت دارند، كه مرگ باشد. و آنچه را كه دوست دارند از ايشان مفارقت مى‏كند. و وعده‏هائى كه خدا داده مى‏آيد. واى بر كسى كه داخل صبح مى‏شود و دنيا فكر او باشد و گناهان عمل او باشد، چگونه فرداى قيامت به گناه خود رسوا
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 333
خواهد شد؟».«» روزى حضرت عيسى - عليه السّلام - پرستوكى را ديد كه از جهت خود خانه مى‏سازد، گفت: اين حيوان را خانه هست و مرا خانه نيست. حواريّين عرض كردند: اگر شما را ميل به خانه است ما نيز از جهت شما خانه‏اى بسازيم؟ حضرت ايشان را به كنار دريا آورد و گفت: در ميان اين دريا به جهت من خانه بسازيد. عرض كردند كه: اين چگونه مى‏شود؟ گفت: مگر نمى‏دانيد كه دنيا مثل درياست».«» آرى چگونه دريائى كه هر روز كشتى حيات چندين هزار تن در آن شكسته مى‏گردد و نشانى از تخته بر كنارى پيدا نمى‏شود.
در اين لجه كشتى فرو شد هزار كه پيدا نشد تخته‏اى بركناراز جانب پروردگار منّان وحى به موسى بن عمران شد كه: «اى موسى تو را با خانه‏اى كه مأواى ظالمين است چه كار؟ اين خانه، خانه تو نيست، دل خود را از آن فارغ كن. و هوش خود را از آن بردار، كه بد خانه‏اى است، مگر از براى كسى كه در آن عملى كند.
اى موسى من در كمين ظالم نشسته‏ام تا حقّ مظلوم را از او باز ستانم».«» «اى موسى دل را به محبّت دنيا مبند كه هيچ گناه كبيره‏اى بدتر از آن به نزد من نخواهى آورد».«» «روزى حضرت موسى به مردى گذشت كه از خوف خدا مى‏گريست چون برگشت باز او را گريان ديد، مناجات كرد كه: بار خدايا اين بنده تو از خوف تو گريان است. حق - تعالى - به او خطاب كرد كه: اى پسر عمران اگر آن قدر گريه كند كه آب دماغ او با اشك چشمش مخلوط شود و بيرون آيد، و دستهاى خود را آن قدر در درگاه بلند كند كه از بدن او ساقط شوند او را نخواهم آمرزيد، جهت آنكه او دنيا را دوست دارد».«» «شخصى به سرور اوليا عرض كرد كه: وصف دنيا را بفرما. فرمود: چه وصف كنم از خانه‏اى كه اگر كسى در آن صحيح و تندرست باشد ايمن نيست. و اگر بيمار باشد پشيمانى است. محتاجان در آن محزون، و اغنيا مبتلا و مفتون، حلالش در پى حساب و حرامش در پى عقاب، مانند مارى است كه ظاهر آن نرم و باطنش زهر است».«» در بعضى از مواعظ آن حضرت است كه: «دست از دنيا بردار كه دوستى دنيا آدمى را كور و لال و كر مى‏كند. و آدمى را ذليل و بى‏مقدار مى‏سازد. پس عمر خود را
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 334
درياب و گذشته را تدارك كن و بيش از اين فردا و پس فردا مگو، كه كسانى كه پيش از تو هلاك شدند به اين نحو به هلاكت رسيدند، عمر خود را به آرزو گذرانيدند و هر روز تأخير افكندند تا ناگاه بى‏خبر، امر خدا در رسيد و هنگام رحيل آمد و ايشان بر بستر غفلت خوابيده و پس ايشان را از كاخها و ايوانها به ظلمتكده گور در آوردند و در استخلاص بر روى ايشان بستند و اهل و اولادشان پا از ايشان كشيدند و به قسمت كردن اموالشان پرداختند».«»
كه را ديدى از خسروان عجم زعهد فريدون [1] و ضحاك [2] و جم‏
[3] كه در تخت و ملكش نيامد زوال نماند بجز ملك ايزد تعال‏
كه را سيم و زر ماند و گنج مال پس از وى به چندى شود پايمال‏
دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز
نشستى بجاى دگر كس بسى نشيند به جاى تو ديگر كسى‏قافله سالار خيل زاهدان امير المؤمنان و امام متقيان مى‏فرمايد كه: «هان زندگانى چند روزه دنيا شما را فريب ندهد، كه دنيا خانه‏اى است پر از رنج بلا و محنت و عنا، و پيرايه‏اى است ناپايدار، و عجوزه‏اى است مكار، حالاتش متزلزل و منقلب، و ساكنانش مشوش و مضطرب».«» آرى:
آنچه ديدى برقرار خود نماند و آنچه بينى هم نماند برقرارهر طرف غارتگرى دست به غارت برآورده و جان و مال اهل دنيا را به نهب و غارت برده.
__________________________________________________
[1] «فريدون» پسر «آبتين»، از نژاد طهمورث ديوبند بود و يكى از بزرگان داستانى اقوام مشترك هند و ايرانى است، كه به كمك كاوه آهنگر به تخت شاهى نشست و بر ضحاك تاخت و او را مغلوب كرد. فرهنگ معين، ج 6، ص 1360. و تاريخ ايران زمين، ص 11.
[2] ضحّاك كه نام او در «اوستا» «آژيدهاك» آمده به معناى اژده‏هاى ده عيب است كه پس از كشتن جمشيد در ايران به تخت شاهى نشست و بر دو شانه او دو زخم به صورت دو مار بود. كه به دستور اهريمن هر روز دو تن از ايرانيان كشته و مغز سرشان را به جاى مرهم بر زخم او مى‏بستند. عاقبت ايرانيان از ستم او به تنگ آمده و به اطراف فريدون كه پدرش را ضحاك كشته و بر زخم شانه‏اش نهاده بود گرد آمده و بر عليه او شوريده و او را مغلوب ساختند. تاريخ ايران زمين، ص 11.
[3] مخفّف جمشيد. او از پادشاهان پيشدادى است: كه پس از «طهمورث» بشاهى نشست و جشن نوروز از رسوم اوست. او در آخر كار از فرط عزّت مغرور شد و خويشتن را خداى جهان خواند. و سرانجام ضحّاك تازى بر او دست يافت و او را با ارّه به دو نيم كرد. تاريخ ايران زمين، ص 10 و 11.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 335
در پس اين پرده زنگارگون غارتيان‏اند«» ز غايت برون‏عيشش ناگوار و راحتش ناپايدار، سكنه‏اش هدف تير حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا. اى بندگان خدا بدانيد كه شما نيز در منزلى هستيد كه پيش از شما كسانى در آنجا بوده‏اند كه عمر ايشان درازتر، و هيبت ايشان بيشتر، و ديارشان آبادتر، و آوازه‏شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با يكديگر نشستند، و با هم عهد شادى و خرمى بستند و چون شب سر آمد و داخل روز شدند با زبانهاى خاموش و لال، و دهانهاى از خاك مالامال، بدنهايشان پوسيده، و منازلشان خالى مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
نه پيداست از خيمه‏ها جز نشان نه باقى است از خيمگى غير نام‏قصرهاى زرنگارشان به تنگناى قبر مبدل گشته. و فرشهاى زرتارشان به خاك گور بدل شده. به محله‏اى منزلشان دادند كه اهل آن به خود مشغول، و از يكديگر متوحّش و دورند. آه محله‏اى كه اهل آن همه همسايگان و ليكن آمد و شد با يكديگر ندارند.
خانه‏هاى ايشان به هم پيوسته و همديگر را نمى‏بينند. و همشهريهائى هستند كه همديگر را نمى‏شناسند. و همسايگانى هستند كه با هم انس ندارند. عمارتها پرداخته و به آن گذر نمى‏كنند. خانه‏ها ساخته و از آن ياد نمى‏آورند. و در خانه‏هاى قبر سر بر سنگى نهاده و با كوه حسرت خوابيده.
آرى: چگونه با يكديگر آمد و شد نمايند و حال آنكه سنگ بلا اجزاى وجودشان را خورده. و سنگلاخ عنا استخوانشان را در هم شكسته. خاك قبر، بدنهاى ايشان را خورده.
روزگار دفتر زندگانيشان را درهم نورديده. و عيش و عشرتشان به ناكامى و گرفتارى بدل گشته. دست روزگار بر خاكشان نشانده. و دوستانشان خاك ماتم بر سر فشانده. سفرى كرده‏اند كه در آن اميد بازگشتن نيست. به ورطه‏اى غرق شده‏اند كه از آن تمناى خلاصى نيست.
هيهات:«كَلا انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائلُها» 23: 100يعنى: «از برگشتن بجز نامى بر زبانشان نخواهد گذشت».«»«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ الى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» 23: 100يعنى: «و در قفايشان برزخى است كه در آنجا گرفتار خواهند بود تا روز قيامت».«» پس فرمودند كه: «خود را چنان تصور كنيد كه به روزگار ايشان نشسته‏ايد. و از
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 336
ساغريكه ايشان خورده‏اند كشيده‏ايد. ايام حياتتان سر آمد، و پيك اجل از در درآمد، در خوابگاه گور تنها خوابيده، و آن منزل هولناك را ديده، و چگونه خواهد بود حال شما چون آن روز را معاينه ببينيد و هنگام بر آمدن از قبر را مشاهده نمائيد؟ مردگان را ببينيد از قبر سر برآورده و رازها از پرده به درافتاده و شما را به موقف حضور پادشاه جليل مى‏برند. و در آن وقت، دلها را مى‏بينى كه گويا از خوف از سينه‏ها پريده، و پرده‏هاى مردمان را بينى دريده، عيوب ايشان ظاهر گشته، و هر كسى به جزاى عمل خود گرفتار شده. و وصيت مى‏كنم شما را كه دست برداريد از دنيائى كه او خواهى نخواهى از شما دست برخواهد داشت و بدنهاى شما را كهنه و پوسيده خواهد كرد».«» و آنچه را كه آن حضرت فرمودند چيزى است مشاهده و محسوس. هر كه چشم داشته باشد، چه جاى آنكه عقل داشته باشد، مى‏بيند كه هر كس چه از شاه و گدا، و چه از نيك و بد و ذليل و عزيز و غنى و بى‏چيز، اگر چند روزى در دنيا زيست و به قدر قوه اساسى چند هنوز هيچ يك را به نحوى كه خواهش اوست سرانجام ننموده در ميان مى‏گذارد و وداع باز پسين مى‏نمايد. و ديگران در ميان آن مى‏افتند و همه را پراكنده مى‏سازند.
خواجه به حرف امل بود كه بردش اجل تا كه دگر سركند باقى اين داستان‏پس واى بر دلى كه به كرشمه لذات فانيش از جا رود. و خاك بر سر عقلى كه به فسون كودك فريبش، فريفته گردد. و حيف از نقد عمرى كه در بازار طلبش تلف سازند. و دريغ از قوت جوانى كه در كشيدن بار زحمتش دربازند.
الحذر اى غافلان زين وحشت آباد الحذر الفرار اى عاقلان زين ديو مردم الفرار
اى عجب دلتان نه بگرفت و نشد جانتان ملول زين هواهاى عفن وين آب‏هاى ناگوار
عرصه نادلگشا و بقعه نادل پسند خانه ناسودمند و تربت ناسازگار
مرگ در وى حاكم و آفات در وى پادشاه ظلم در وى قهرمان و فتنه در وى پيشكارحضرت سيد الساجدين - عليه السّلام - مى‏فرمايد كه: «بدانيد كه دنيا پشت كرده است و مى‏رود و آخرت رو كرده است و مى‏آيد، و هر يك را اهلى است. پس سعى كنيد كه از اهل آخرت باشيد نه دنيا. و دل از دنيا برداريد و آگاه باشيد كه كسانى كه دل از دنيا
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 337
برداشته و اهل زهد در دنيا هستند بساط خود را زمين قرار داده‏اند. و فرش خود را خاك. و از دنيا منقطع گشته‏اند. و هر كه از دنيا دست برداشت همه مصيبتهاى دنيا نزد او سهل و آسان مى‏گردد. و بدانيد كه: خدا را بندگانى است كه گويا مى‏بينند اهل بهشت را در بهشت، و اهل دوزخ را در دوزخ. همه كس از شر ايشان مأمون، و دلهاشان محزون، بارشان در دنيا سبك، و كارشان با دنيا اندك، دو سه روزى زحمت را بر خود پسنديده و در سراى جاويد به راحت ابدى رسيده، چون شب درآيد در خدمت پروردگار بر قدمهاى خود ايستاده، و از ديده جوى آب به رخسار خود گشاده، از پروردگار خلاصى خود را از آتش جهنم مى‏طلبند. و چون روز درآيد با مردمان به حلم و دانائى و نيكى و پرهيزكارى رفتار مى‏كنند. از خوف و عبادات، چون چوب تراشيده شده، هر كه اينجا ايشان را بيند چنان پندارد كه بيمار و ضعيف و مريض‏اند، و با ايشان مرضى نيست. يا چنان گمان نمايد كه عقل ايشان پريشان شده و پريشانى ايشان از فكر كار عظيمى است كه در پيش دارند».«» حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - به جابر انصارى فرمودند كه: «اى جابر چيست دنيا و چه مى‏تواند بود؟ آيا دنيا چيز ديگرى است به غير از غذائى كه بخورى، يا جامه‏اى كه بپوشى، يا زنى كه شهوت خود را از آن بنشانى؟ اى جابر اهل ايمان دل به دنيا نمى‏بندند. اى جابر آخرت خانه بقا و قرار، و دنيا منزل فنا و زوال است. وليكن اهل دنيا را غفلت فراگرفته و از ياد عقبى ايشان را بيرون برده است».«» و حضرت صادق - عليه السّلام - فرمود كه: «دنيا مانند آب درياست، هر چه تشنه از آن مى‏نوشد تشنگى او زياد مى‏شود تا او را بكشد».«» و فرمود كه: «چون خدا موسى و هارون - عليهما السلام - را امر كرد كه به دعوت فرعون روند، وحى به ايشان فرستاد كه اگر خواهم چنان زينت دنيا را به شما مى‏دهم كه چون فرعون شما را ببيند عجز و بيچارگى خود را بشناسد و ليكن من دنيا را از شما باز مى‏گيرم و دنيا را به شما تنگ مى‏گيرم، با همه دوستان خود چنين مى‏كنم. و نعيم دنيا را از ايشان دور مى‏كنم همچنان كه شبان مهربان، گوسفندان خود را از جاهاى خطرناك و گياههاى زهرناك دور مى‏كند. و اين نه از پستى ايشان است در نزد من، بلكه به جهت آن است كه: كامل كنند نصيب خود را از كرامت من».«»
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 338
لقمان پسر خود را نصيحت مى‏كرد و به او مى‏گفت: «اى فرزند دنيا را به آخرت بفروش تا هر دو را سود نمائى. و آخرت را به دنيا مفروش تا هر دو را زيان نمائى».«» «اى فرزند پيش از تو مردمان از براى اولاد خود اموال بى‏شمار جمع كردند، نه مال از براى ايشان باقى ماند نه اولادشان. اى فرزند به درستى كه تو بنده‏اى هستى مزدور، ترا كارى فرموده و مزدى به تو وعده داده‏اند كار خود را بكن و مزد خود را بستان. و در دنيا چون گوسفندى مباش كه به سبزه زارى افتد و از آن بخورد تا فربه شود و فربهى آن سبب كشتن آن گردد. دنيا را چون پلى دان كه بر سر نهرى است، هر كه از آن بگذرد ديگر هرگز به آن عبور نمى‏كند. پس در آنجا نايست و به تعمير آن مشغول مشو كه تو را امر به آن نفرموده‏اند.
چه بايد رخت در منزل نهادن نبايد بر سر پل ايستادن‏اى فرزند بدان كه: فردا چون تو را بر موقف حضور پروردگار بدارند از چهار چيز از تو محاسبه جويند: يكى جوانى، كه آن را در چه صرف كردى. و از عمر تو، كه آن را بر چه باد دادى. و از مال تو، كه آن را از كجا آوردى و آن را چه كردى. پس مهيا شو و جواب آن را آماده كن. و غم دنيا را مخور كه لايق غم خوردن نيست».«»
غم دين خور كه دنيا غم نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزدچه خوش گفته است يكى از بزرگان كه: «هيچ چيز از دنيا روزى به دست تو نمى‏آيد مگر آنكه پيش از تو صاحبى داشته باشد و بعد از تو نيز صاحبى خواهد داشت. و چيزى به تو نمى‏رسد مگر چاشت و شامى كه بخورى، پس خود را براى يك خوردن به هلاكت ميفكن. و در دنيا مانند كسى باش كه روزه باشد و به آخرت افطار كند، زيرا شبهه نيست كه زمين همان زمين است كه پيش از تو ديگران بر آن رفتند. و اساس همان اساس است كه گذشتگان در آن تصرف كردند. اگر مملكت دارى، بسى پادشاهان كه آن را گذاشتند. و اگر ده و مزرعه دارى، چه اشخاص كه در آن تخم كاشتند».«»
ملك سليمان مطلب كان بجاست ملك همانست سليمان كجاست‏
حجله همانست كه عذراش [1] بست بزم همانست كه وامق نشست‏
حجله و بزمى است كه تنها شده وامقش افتاده و عذرا شده‏
خاك همان خصم قوى گردن است باد همان دشمن مرد افكن است‏
__________________________________________________
[1] «عذرا» نام معشوقه «وامق» است و او كنيزكى بود در زمان اسكندر ذو القرنين كه داستان وامق و عذرا سالها پيش از نفوذ اسلام در ايران رواج داشته است. رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 339
صحبت دنيا چه تمنا كند با كه وفا كرده كه با ما كندبعضى از حكماء گفته‏اند كه: «دنيا بود و من نبودم و خواهد بود و من نخواهم بود.
پس چگونه دل به آن بندم و چه لذت از آن توقّع دارم و حال آنكه عيش آن ناگوار، و روشنائى آن تيره و تار است. صافى آن بى «درد» نيست و سرى در آن بى‏درد نمى‏باشد.
اهل آن هميشه در خوف و بيم، كه آيا كدام روز نعمت از دستم در رود؟ و يا كدام وقت حادثه مرا فرو گيرد؟ چه وقت روزم سرآيد و مرگم در آيد؟ كدام چيز است در دنيا كه آدمى به آن شاد مى‏گردد كه همراهش اندوهى نيست؟».«»
اگر عيش است صد بيمار با اوست و گر برگ گلى صد خار با اوست‏هان، هان دنيا دكان شيطان است. از دكان او چيزى برندارى كه به طلب تو مى‏آيد و ترا مى‏گيرد و آنچه برداشته‏اى پس مى‏ستاند.
گفته‏اند: اگر دنيا طلا بودى و آخرت سفال، عاقل سفال را چون باقى است بر اين طلا كه فانى است اختيار كردى. و حال آنكه دنيا سفال فانى و آخرت طلاى باقى است. اگر سفال نبودى خدا به دشمنان خود ندادى.
به يكى از پيغمبران وحى شد كه: «از دشمنى با مردم حذر كن، كه اين باعث آن مى‏شود كه از چشم من مى‏افتى. پس ناز و نعمت دنيا را بر تو مى‏ريزم».«» مروى است كه: «چون خاتم انبياء - صلّى اللّه عليه و آله - مبعوث شد لشكر ابليس بر دور او جمع شده گفتند: خدا پيغمبرى فرستاده و امّتى از براى او قرار داده. گفت امت او دنيا را دوست خواهندد داشت؟ گفتند آرى. گفت باكى نيست، كه اگر ديگر كسى بت‏پرستى نكند روز و شب ايشان را بر كار وا مى‏دارم تا مال را به غير از حق بگيرند و در مصرف باطل صرف كنند و به حقش مصرف نرسانند. ديگر همه بديها از عقب آن مى‏آيد».«» و از اين جهت است كه گفته‏اند: «عقلا سه طايفه‏اند: يكى آنكه: دست از دنيا بردارد پيش از آنكه دنيا دست از او بردارد. و يكى آنكه: قبر خود را تعمير كند پيش از آنكه به آنجا برود. و يكى آنكه: خدا را از خود راضى كند پيش از آنكه او را ملاقات كند».«» يكى از امراء از شخصى كه عمر او به دويست سال رسيده بود پرسيد كه: «دنيا را چگونه ديدى؟ گفت: چند سالى به بلا و شدّت، و چند سالى به آسانى و سهولت. اين‏ها از
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 340
كم هم در روند. يكى به دنيا مى‏آيد و يكى از دنيا مى‏رود. اگر اول نمى‏آمد مردم تمام مى‏شدند و اگر دوم نمى‏مرد جا بر مردم تنگ مى‏شد. پس امير گفت: از من چيزى خواهش كن. گفت: عمر گذشته مرا به من باز ده و اجل آينده مرا از من دور كن. گفت:
قدرت ندارم. گفت: پس مرا هم با تو كارى نيست».«» يكى از بزرگان گفته است كه: «بهشت خانه‏اى است آباد، و آبادتر از آن، دل كسى است كه خواهد آن را آباد كند. و دنيا خانه‏اى است خراب، و خراب‏تر از آن، دل كسى است كه خواهد آن را آباد كند».«» آرى:
جهان چيست ماتم سرائى در او نشسته دو سه ماتمى رو به رو
جگر پاره چند برخوان او جگر خواره‏اى چند مهمان اوو اخبار و آثارى كه: در مذمت دنيا و محبت آن، و بى‏وفائى و كمى منزلت آن، و در ذم اهلش و هلاكت ايشان وارد شده بى‏حد و حصر است.«» و در كلمات ائمه معصومين، بخصوص سيد و سرور زاهدين، امير المؤمنين - عليه السّلام - اين قدر رسيده كه تأمل در آنها دل را از دنيا سير، و آدمى را از زينت آن دلگير مى‏كند.
و هر كه ملاحظه فقرات مواعظ و خطبه‏هاى آن بزرگوار را كه در نهج البلاغه«» و غير آن مذكور است بكند پستى مرتبه دنيا و ردائت و ذلت آن را مى‏فهمد، و حمق اهل دنيا و سفاهت ايشان را بر مى‏خورد.
و يحتمل شنيده باشى كه: «حضرت روح الامين از نوح نبى الله - عليه السّلام -، - كه به روايت صدوق دو هزار و پانصد سال عمر داشت - پرسيد كه: اى دراز عمرترين پيغمبران دنيا را چگونه يافتى؟ گفت آن را مانند خانه‏اى يافتم كه دو در داشته باشد از يك در آمدم و از در ديگر بيرون رفتم».«» و گويا به گوشت رسيده باشد كه: «حضرت روح الله به دهى گذشت كه همه اهل آن هلاك شده و در كوچه‏ها و راهها افتاده بودند. و همه ايشان را محبت دنياى دنيّه هلاك كرده بود.«» و از بسيارى آفات دنيا و حقارت آن، آن است كه: خدا آن را براى هيچ يك از دوستانش نپسنديد و ايشان را به اجتناب از آن امر فرمود و ايشان هم دل از آن برداشتند و به قدر ضرورت اخذ، و باقى را پيش فرستادند. و از جامه، بجز ساتر
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 341
عورتى نپوشيدند. و از غذا به غير از سد رمقى نخوردند. دنيا را منزل گذرگاه ديدند پس از آن به غير از توشه نخواستند. دنياى خود را خراب و ويران، و آخرت را معمور و آبادان ساختند. كه:«صبروا قليلا و نعموا طويلا»
يعنى: «زمانى اندك بر زحمت صبر كردند و به جاويد راحت و نعمت رسيدند».
پس تو نيز اى جان برادر به ايشان اقتدا كن و دل از اين دنياى فانى بردار، و بدان كه:
دنيا را بقائى نمى‏باشد. و اين عجوزه خونخواره را وفائى نيست. بسى عاشقان خود را كشته و بسى دلهاى طالبان خود را به خون آغشته.
آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى‏شاهان عرب و عجم را ببين كه از خيل چشم و خدم با خود چه به گور بردند و خسروان ترك و ديلم را نگر كه بجز لقمه نانى از دنيا چه خوردند شاه و گدا از لوح مزار سنگ بر سينه زمان خفته، و صالح و «طالح»«» در حجله قبر خود را نهفته، هيچ گل زمينى نيست كه يوسف جبينى در چاه نيفتاده، و هيچ راهى نيست كه سليمان جاهى در آن رو به خاك فنا ننهاده، هيچ صبحى نيست كه پسرى را در مرگ پدرى گريبان چاك نه، و هيچ شامى نمى‏باشد كه پدرى در عزاى پسر، غمناك نباشد. سپهسالاران را نگر كه تنها در دست شحنه اجل گرفتار، و گردن فرازان را ببين كه سرها در پيش و به كار خود دركارند. وزيران را بين كه دفتر وزارتشان بر باد رفته، اميران را نگر كه بى‏سپه و لشكر در وحشت آباد گور خفته، عالمان را بين كه پا بر منبر تابوت نهاده بر دوش مى‏كشند، عابدان را نگر كه در محراب لحد سر بر خشت خام مى‏نهند. كدام پادشاهى بر سرير دولت نشست و آخر الامر طعمه گرگ اجل نشد؟ و كدام شهنشاهى را بر تخت عزت متمكن ساخت كه دست مرگ به خاك مذلتش نكشيد؟ صد قرن بيش است كه «ذو القرنين» [1] در زندان لحد محبوس، و داراى جهاندار، از دارائى خود مأيوس است.
دستان «رستم» [2] دستان مقيد به زنجير قضا و قدر، افسر «افراسياب» [3] را نگر با خاك راه‏
__________________________________________________
[1] داستان ذو القرنين در قرآن سوره كهف (18) آيه 83 تا 93 مفصل ذكر شده، و در اينكه او چه كسى است، در ميان مفسّران اختلاف است. بعضى معتقدند: او همان اسكندر مقدونى است. و بعضى او را «تبّع» پادشاه يمن دانسته‏اند. و بعضى مانند «ابو الكلام آزاد» دانشمند معروف اسلامى او را همان «كورش كبير» پادشاه هخامنشى دانسته، به هر حال قرآن او را مؤمن و موحّد مى‏داند كه به خدا و روز رستاخيز ايمان داشته. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به: تفسير نمونه، ج 12، ص 542 و كتاب «ذو القرنين يا كورش كبير» تأليف دانشمند ياد شده.
[2] «رستم»، پسر زال، جهان پهلوان ايران، از مردم زابلستان است كه گويند: داراى قدرتى فوق قدرت بشرى بوده و به چند تن از پادشاهان كيانى (كيقباد، كيكاوس و كيخسرو) خدمت كرد رك: فرهنگ معين، بخش اعلام.
[3] «افراسياب» فرزند پشنگ، نام پادشاه توران است كه: در زمان منوچهر و نوذر، به ايران حمله كرد و نوذر را شكست داد و دوازده سال پادشاهى كرد و در زمان كيخسرو گرفتار و كشته شد. تاريخ ايران زمين، ص 11 و 12. و فرهنگ معين، ج 5، ص 158.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 342
يكسان و برابر، كاسه سر «كاوس» [1] از سنگ حوادث شكسته، و كتف و بازوى «شاپور ذو الاكتاف» [2] را به ريسمان اجل محكم بسته، «بهرام گور» [3] گرفتار زندان گور، و قامت «قباد» [4] از قباى زندگانى «عور»،«» «اشكانيان» [5] در ماتم حيات، اشك ريز، و «ساسانيان» [6] در دست «سايس» [7] قهر الهى در رستخيز.
«عباسيان» [8] را در مصيبت زندگى لباس سياه در بر، و «آل سامان» [9] را خاك بى‏سامانى بر سر، «محمود غزنوى» [10] را دود از دودمان بر آمد، و «طغرل سلجوقى» [11] را «طغراى‏
__________________________________________________
[1] «كاوس» كيكاوس، پسر «كيقباد» دومين پادشاه سلسله «كيانى» است. در دوره وى داستان هفتخوان رستم، سياوش، رستم و سهراب و غيره پيش آمده كه در شاهنامه فردوسى مذكور است. تاريخ ايران زمين، ص 13.
و فرهنگ معين، ج 6، ص 1641.
[2] او دهمين پادشاه ساسانى است، كه در سال 309 ميلادى پس از مرگ هرمز دوّم به پادشاهى رسيد و 70 سال سلطنت نمود. و در سال 379 ميلادى در گذشت. فرهنگ معين، ج 5، ص 854.
[3] «بهرام گور» فرزند «يزدگرد اول»، پانزدهمين پادشاه سلسله ساسانى است. او از پادشاهان محبوب ساسانى است كه در زمان او مردم ايران در آسايش و آرامش مى‏زيستند و در ممالك تابعه آزادى مذهب داده بود. وى را به خاطر علاقه‏اش به شكار گورخر، «بهرام گور» خوانده‏اند در سال 438 ميلادى كه با اسب در پى گورى مى‏تاخت به باتلاقى فرو رفت و ناپديد شد. تاريخ ايران زمين، ص 88. و فرهنگ معين، ج 5، ص 303.
[4] «قباد» (غباد) پسر فيروز اول است كه: از سال 487 تا 531 ميلادى سلطنت كرد، او پادشاهى نيرومند و با اراده بود. و بارها كشور روم از ضرب شمشير او به لرزه در آمد. و در زمان او آئين «مزدك» كه مبتنى بر تقسيم ثروت و زنان بين افراد بشر بود پديد آمد. تاريخ ايران زمين، ص 110. فرهنگ معين، ج 6، ص 1241.
[5] سلسله‏اى است از پادشاهان ايرانى قبل از اسلام، كه قريب پانصد سال (از 250 سال قبل از ميلاد تا 226 ميلادى) در ايران سلطنت نمودند. و ابدا تسليم بيگانگان نشدند. فرهنگ معين، ج 5، ص 153.
[6] سلسله‏اى از شاهنشاهان، كه از 224 تا 652 ميلادى در ايران سلطنت كردند. آنان در ايران حكومت ملّى تأسيس كردند كه: متّكى به دين زرتشتى بود و تمدّنى ايجاد نمودند كه در سراسر تاريخ ايران زمين بى‏نظير بود. اولين پادشاه ساسانى «اردشير اول» بود كه با شكست دادن «اردوان» سلسله «اشكانى» را برانداخت. و آخرين آنان «يزدگرد سوم» بود كه در سال 31 ه - (652 ميلادى) در زمان خلافت عثمان مغلوب عرب گرديد و با كشته‏شدن او دوران سلسله ساسانى و بساط شاهنشاهى در ايران برچيده شد. تاريخ ايران زمين، ص 79 و 104. و فرهنگ معين، ج 5، ص 700.
[7] «سايس» به معنى رام كننده، ادب كننده و تربيت كننده است. در بعضى از نسخه‏ها اين چنين است: «در دست اجل و پنجه قهر الهى».
[8] سلسله‏اى از خلفاى عباسى هستند، كه: به كمك ايرانيان به سردارى «ابو مسلم خراسانى» در برابر خلفاى بنى اميّه قيام كردند. و 36 تن آنان بر قسمتى از ممالك اسلامى و آسياى غربى حكومت كردند. خلافت عباسى از سال 123 ه - (750 ميلادى) آغاز شد و در سال 656 ه - (1258 ميلادى) پايان يافت. اولين خليفه بنى عباس، «ابو العباس سفاح»، و آخرين آنان، «مستعصم» بود كه به دست هولاكوخان مغول كشته شد. فرهنگ معين، ج 5 تاريخ ايران زمين، ص 140 - 226.
[9] آل سامان (سامانيان) خاندان ايرانى هستند كه: در خراسان و ماوراءالنهر و بخشى از ايران مركزى از سال 261 ه ق (874 ميلادى) تا 389 ه ق (999 ميلادى) سلطنت كردند.
[10] او أبو القاسم، ملقّب به «يمين الدوله» فرزند ارشد سبكتكين، سوّمين و مقتدرترين شاه سلسله غزنوى است، كه در سال 387 ه ق به تخت نشست. و در سال 421 ه ق چشم از دنيا بست. فرهنگ معين، ج 6، ص 1926.
[11] مراد «طغرل بيگ» ملقب به «ركن الدين» است، كه از مؤسّسان سلسله سلجوقى بود. خليفه وقت (القائم بامر الله) وى را به رسميت شناخت. و فرمان داد در مساجد، خطبه بنام طغرل بخوانند. طغرل، ملك رحيم را دستگير كرده و به زندان افكند و به دولت آل بويه پايان داد. او در سال 429 ه ق (1037 ميلادى) به سلطنت رسيد. و در سال 455 ه - (1063 ميلادى) از دنيا رفت. تاريخ ايران زمين، ص 188. فرهنگ معين، ج 5، ص 1094.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 343
سلطنت» [1] سر آمد، از ملك «ملكشاه» [2] نشانى نه، و از خنجر «سنجر» [3] بجز نامى نيست.
«چنگيز» [4] خون‏ريز در چنگ پلنگ اجل گرفتار، و «تيمور» [5] مغرور طعمه مور و مار، «فاخته» [6] در خرابه قصر «هلاكو» [7] به كوكو گفتن مشغول، و «قاآن» [8] و «غازان» [9] از منصب والاى سلطنت معزول، و «اورنگ» [10] «اورنك» [11] بى‏زيب و رنگ مانده، و «همايون» [12] «همايون فال» [13] آستين بر تخت و تاج افشانده.
كجا آن گوشه دنياش خواندند گهى پرويز و گه كسراش خواندند
چو در راه رحيل آمد روا رو چه پرويز و چه كسرى و چه خسرو
__________________________________________________
[1] خطّى كه بر صدر فرمانها، بالاى «بسم الله» مى‏نوشتند بشكل قوس كه شامل نام و القاب سلطان وقت بود. و آن در حقيقت حكم امضاء و صحّت پادشاه را داشته.
[2] «ملكشاه سلجوقى» پس از درگذشت سلطان «الب ارسلان» به سلطنت نشست و در سال 485 در سن 40 سالگى در گذشت. رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 17، ص 52.
[3] او احمد بن ملكشاه آخرين پادشاه از سلجوقيان است، كه در ظرف 40 سال سلطنت او، 19 فتح نصيب وى گرديد. و شكست او از «قراختائيان» از بزرگترين شكست‏هاى مسلمانان در آسياى مركزى است، كه تلفات سلجوقيان را 000 - 100 نفر نوشته‏اند. و او در سن 70 سالگى در سال 552 ه (115 م) در گذشت. رك فرهنگ معين، ج 5، ص 808. تاريخ ايران زمين، ص 195.
[4] نام او تموچين، فرزند يسوكاى معروف به «چنگيزخان» از مغولستان است، كه در سال 616 به ممالك خوارزمشاهى حمله كرد. و جناياتى مرتكب شد كه قلم از بيان آن شرم دارد. و در ظرف دو سال شهرهاى ايران را تسخير كرد. و در سال 624 در گذشت. جهت آگاهى از جنايات مغولان رك: ترجمه كامل ابن اثير، ج 26، ص 124.
[5] او از پادشاهان بزرگ و خونخوار مغول بوده، كه آدمكشى و جنايات او قلب هر انسانى را به درد مى آورد. او در حمله به هرات، از كله‏هاى مردم مناره‏ها ساخت. و همچنين در اصفهان با هفتاد هزار سربريده مناره‏ها ساخت. وى مسكو، هندوستان، مصر، دمشق و بغداد را فتح كرد. و در مسير حركت به طرف چين، در سال 807 به سن 71 سالگى درگذشت. رك: فرهنگ معين، ج 5، ص 408.
[6] پرنده‏اى است خاكى رنگ، شبيه كبوتر، دور گردنش طوق سياه دارد و صداى او را «كوكو» مى‏نامند.
[7] «هولاكوخان» مؤسس سلطنت ايلخانان است، او اسماعيليه را قلع و قمع كرد و معتصم آخرين خليفه عباسى را كشت و بغداد را قتل عام كرد، فرمانرواى ايران و آسياى صغير و قسمتى از هندوستان تا كناره‏هاى درياى مديترانه گرديد و جانشينان او تا يك قرن (656 تا 756) سلطنت داشتند. تاريخ ايران زمين، ص 225. و فرهنگ معين، ج 6، ص 23136.
[8] «اگتاى قاآن» سومين پسر چنگيزخان است كه در سال 626 ه (1229 ميلادى) ميلادى جانشين پدر گرديد و چين، ايران و آسياى شرقى را به تصرف در آورد. و در سال 639 ه (1241 ميلادى) در گذشت. فرهنگ معين، ج 5، ص 168. و تاريخ ايران زمين، ص 221.
[9] او محمد بن ارغون بن اباقا بن هلاكو، هفتمين از ايلخانان مغولى است. كه در سال 694 ه (1295 م) به ايلخانى رسيد. و در سال 694 به دست شيخ صدر الدين إبراهيم، اسلام آورد. و به پيروى از او 000 - 10 تن از مغول اسلام آورد. از زمان او تا انقراض سلسله ايلخانان ايران، اسلام دين رسمى دولت شد. وى يكى از پادشاهان بزرگ مشرق به شمار مى‏رود. او در سال 703 ه از دنيا رفت. رك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1232.
[10] تخت و سرير پادشاهى.
[11] «اورنگ زيب» از مشهورترين و مقتدرترين پادشاه سلسله گوركانى و ششمين پادشاه سلسله مغول هند است كه شاهنشاهى هند را با فتوحات و اداره منظم، به اوج رفعت رساند. فرهنگ معين، ج 5، ص 195.
[12] «همايون» (ناصر الدين) پسر بابر از پادشاهان گوركانى هند است كه در سال 964 ه از «شير شاه» شكست خورد و به ايران پناهنده شد و پس از پانزده سال با كمك شاه طهماسب لشگرى فراهم كرد و در سال 962 ه (1555 ميلادى) مجددا دهلى را تسخير كرد و سال بعد وفات نمود. فرهنگ معين، ج 6، ص 2295.
[13] همايون فال به معنى همايون بخت، (خجسته و مبارك بخت) است.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 344
كجا جمشيد و افريدون و ضحاك همه در خاك رفتند داد ازين خاك‏
سرير افتاده سر بى‏تاج گشته در و گوهر همه تاراج گشته‏
خزينه در گشاده گنج برده سپه رفته سپهسالار مرده‏
كه آيد روزى آنجا كوس و پيلش كه برنامد شبى بانك رحيلش‏
جگرها بين كه پرخوناب و خاكست ندانم اين چه درياى هلاك‏ست‏
هر آن ذره كه آرد تند بادى فريدونى بود يا كيقبادى‏
كفى گل در همه روى زمين نيست كه در وى خون چندين آدمى نيست‏
ولايت بين كه ما را كوچ گاهست ولايت نيست اين زندان و چاه‏ست‏