فصل: طريقه معالجه تكبر
دانستى كه: كبر از جمله مهلكات، و مانع وصول به سعادات است. و باعث آن نيست مگر حمق و سفاهت و بى‏خردى و غفلت، زيرا كه: همه آسمان‏ها و زمينها و آنچه در آنها موجود است در جنب مخلوقات خدا هيچ و بى‏مقدارند. و همچنين زمين در جنب آسمان‏ها، و موجودات زمين در جنب زمين، و حيوانات در جنب آنچه بر روى زمين است، و انسان در جنب حيوانات، و اين مسكين بيچاره متكبر، در جنب افراد انسان. پس چه شده است او را كه بزرگى كند.
خويشتن را بزرگ مى‏بينى راست گفتند يك، دو بيند لوچ‏اى احمق قدر و مقدار خود را بشناس و ببين چيستى و كيستى و چه برترى بر ديگران دارى، به فكر خود باش و خود را بشناس.
تا تطاول«» نپسندى و تكبر نكنى كه خدا را چو تو در ملك بسى جانورست‏اول و آخر خود را در نظر گير و اندرون خود را مشاهده كن، اى منى گنديده و اى مردار ناپسنديده، اى جوال نجاسات و اى مجمع كثافات، اى جانور متعفن و اى كرمك عفن، اى عاجز بى‏دست و پا و اى به صدهزار احتياج مبتلا، تو كجا و تكبر كجا؟ اى اياز از پوستينت ياد آر.
شپشى خواب و آرام از تو مى‏گيرد، و جستن موشى تو را از جا مى‏جهاند. لحظه‏اى گرسنگى از پايت در آورد. دو درم غذاى زيادتى باد گنديده از حلقومت بيرون
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 293
مى‏فرستد. و به اندك حركت زمين، چون سپند از جا مى‏جهى. بسا باشد در شب تاريك از سايه خود مى‏ترسى و غير اين‏ها از آنچه من و تو مى‏دانيم. ديگر تو را با كبر چه افتاده است؟
قد خم و موى سفيد اشك دمادم يحيى تو بدين هيئت اگر عشق نبازى چه شودپس در صدد معالجه اين مرض برآى و بدان كه: معالجه آن مانند معالجه مرض عجب است، چون كبر، متضمن معنى عجب نيز هست. و از معالجات مخصوصه مرض كبر، آن است كه: آدمى آيات و اخبارى كه در مذمت اين صفت رسيده به نظر در آورد و آنچه در مدح و خوبى ضد آن، - كه تواضع است - وارد شده ملاحظه كند، چنانچه خواهد آمد.
علاوه بر اين، آنكه: تأمل كند كه حكم كردن به بهترى خود را از ديگرى غايت جهل و سفاهت است، زيرا كه: مى‏تواند كه اخلاق كريمه نيز در آن غير باشد، كه اين متكبّر آگاه نباشد، كه مرتبه او در نزد خدا بسيار بالاتر و بيشتر باشد. و چگونه صاحب بصيرت جرأت مى‏كند كه خود را بر ديگرى ترجيح دهد، با وجود اينكه: مناط امر، خاتمه است و خاتمه كسى را به غير از خدا نمى‏داند. با وجود اينكه: همه كس آفريده يك مولى، و بنده يك درگاه‏اند. و همه قطره‏اى از درياى جود و كرم خداوند مجيد، و پرتوى از اشعه يك خورشيد.
پس لازم است بر هر كسى كه: احدى را به نظر بد و عداوت نبيند، بلكه كل را به چشم خوبى و نظر دوستى ملاحظه كند. هان، تا نگوئى كجا رواست كه عالم پرهيزگار، نهايت ذلت و انكسار از براى فاسق شرابخوار به جا آورد و او را از خود بهتر بيند، با وجود اينكه: او را آشكار به فسق و فجور مشغول مى‏بيند، و به تقوى و ورع خود يقين دارد. و نيز چرا جايز است كه مرد متدين، گمراه كافرى، يا فاسق فاجرى را دوست داشته باشد با آنكه خدا او را دشمن دارد.
و احاديث در بغض في الله و ترغيب دشمنى در راه خدا متواتر است، زيرا كه گوئيم:
تواضع و فروتنى اين نيست كه نهايت ذلت و انكسار را به عمل آورد. و نه اينكه: از براى خود در هيچ چيز مزيتى بر غير نبيند، زيرا كه: ممكن نيست كه داناى به علمى خود را در اين علم برتر از جاهل به آن نبيند. بلكه حقيقت تواضع آن است كه خود را فى الواقع بهتر و خوب‏تر، و در نزد خدا مقرب‏تر نداند. و همچنين نداند كه: به خودى خود مستحق برترى است بر ديگرى. و تكبر و آثار تكبر را به ظهور نرساند، زيرا كه:
مناط امر، خاتمه است و هيچ كس به خاتمه ديگرى عالم نتواند شد. شايد كه كافر هفتاد
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 294
ساله با ايمان از دنيا برود و عابد صد ساله خاتمه‏اش به خير نباشد.
و بالجمله، ملاحظه خاتمه و فهميدن اينكه: برترى و كمال نيست مگر به قرب خداوند - سبحانه - و سعادت در آخرت، غير از آن چيزى است كه در دنيا ظاهر مى‏شود از اعمال، يا آنچه را اهل دنيا كمال دانند. و نه نفى تواضع از براى هر احدى.
و اما مقدمه بغض في الله و دشمنى از براى خدا، پس جواب آن اين است كه: هر كسى را بايد دوست داشت از راه اينكه مخلوق خدا و آفريده او است. و به اين جهتى كه مذكور شد خود را از او بالاتر ندانست.
و اما دشمنى با او و غضب بر او به جهت كفر و فسق، ضرر ندارد و منافاتى نيست ميان خشم و غضب از براى خدا بر يكى از بندگان او به جهت معصيتى كه از او صادر شده، و ميان بزرگى نكردن بر او، زيرا كه: خشم تو از براى خدا است نه از براى خود، و خدا تو را در هنگام ملاحظه معاصى امر به غضب فرموده است، و تواضع و كبر نكردن نسبت به خود تو است يعنى خود را از اهل سعادت و بهشت و او را از اهل شقاوت و جهنم ندانى، بلكه ترس بر خود به جهت گناهان پنهانى كه از تو صادر شده بيش از ترس بر آن شخص باشد، از اين گناهى كه از او ظاهر گشته.
پس لازم بغض في الله و غضب از براى او بر شخصى اين نيست كه بر او برترى و تكبر كنى و قدر و مرتبه خود را بالاتر از او بدانى و اين مانند آن است كه: بزرگى را فرزندى و غلامى باشد و غلام را بر فرزند خود موكل نمايد كه او را ادب بياموزد و چون خلاف قاعده از او سرزند تأديبش كند و بزند پس آن غلام چنانچه خير خواه و فرمانبردار باشد هر وقت از آن فرزند آنچه لايق او نيست صادر شد بايد به جهت اطاعت آقاى خود، بر آن فرزند غضب كند و او را بزند، و اما چون فرزند آقاى اوست بايد او را دوست داشته باشد و تكبر و برترى بر او نكند، بلكه تواضع و فروتنى كند، و قدر خود را در پيش آقا بالاتر از قدر آن فرزند نداند.
و بدان: براى مرض كبر، معالجه عملى نيز هست كه بايد بر آن مواظبت نمود تا صفت كبر زايل شود. و آن اين است كه: خود را بر ضد آن، كه تواضع است بدارد. و خواهى نخواهى از براى خدا و خلق شكستگى و فروتنى كند. و مداومت بر اعمال و اخلاق متواضعين نمايد، تا تواضع ملكه او شود و ريشه شجره كبر از مزرع دل او كنده شود.