علاج عجب به جاه و منصب و نحو اين‏ها
و اما عجب به جاه و منصب و حكومت و امارت و قرب سلطان و كثرت انصار و اعوان، از اولاد و خويشان و خدم و غلمان و قبيله و عشيره: پس اين مرضى است كه بسيارى از اهل دنيا به آن مبتلا و به اين جهت مساكين از پندار و غرور ايشان در بلا، به زيردستان به نظر حقارت نظر مى‏كنند، و از هر كسى چشم زير دستى و فروتنى دارند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 284
غافل از اينكه همه رياست دنيويه در معرض فنا و زوال، و مايه خسران و وبال است.
بر اين صحيفه مينا به خامه خورشيد «» نگاشته سخنى خوش به آب زر ديدم‏
كه اى به دولت ده روزه گشته مستظهر «» مباش غرّه كه از تو بزرگتر ديدم‏كسى كه به نظر عقل نگاه كند همه اين جاه و منصب را مانند سرابى مى‏بيند كه تشنگان باديه را مى‏فريبد، خيالاتى چند است كه به آن كودك طبعان را به دام مى‏كشند، تا چشم بر هم مى‏زنى بايد تخت و افسر و كلاه و سر و جاه و رياست را ترك نمود و در خانه گور تنها و ذليل بر روى خاك خوابيده نه اهل همراه‏اند و نه عيال، نه جاه به فرياد رسد نه مال، فرزندان و اقارب قدمى چند آيند تا او را داخل قبر كرده به كرم و مار و عقرب بسپارند و مراجعت كنند.
چند غرور اى دغل خاكدان چند منى اى دو سه من استخوان‏
پيشتر از تو دگران بوده‏اند كز طلب جاه نياسوده‏اند
حاصل آن جاه ببين تا چه بود سود بد اما به زيان شد چه سود
اين چه نشاطست كز و خوشدلى غافلى از خود كه ز خود غافلى‏با وجود اينكه اين انصار و اعوان و قبيله و خويشان در دنيا نيز تا خواهش ايشان به عمل مى‏آيد بر دور او جمع‏اند و گرد او مى‏گردند، و آن بيچاره مسكين بايد خود را به مهالك اندازد، و دين و دنياى خود را دربازد، و خود را بر كوه و دريا و بيابان و صحرا سرگردان سازد، و متعرض عقوبت سخط خداوند قهار گردد تا حلال و حرام را به هم رساند و صرف ايشان كند تا از دور او متفرق نگردند، و بر جاده اطاعت او مستقيم باشند، و در حوادث، اعانت و يارى او نمايند. و اگر سالهاى فراوان به ايشان نعمت بى‏پايان دهد و از براى ايشان همه چيز آماده سازد و يك روز در يك خواهش ايشان مسامحه كند سر از اطاعت او پيچند، بلكه كمر دشمنى او را بر ميان بندند و در محافل و مجامع بدى او را مذكور سازند. همچنان كه مكرر خود مشاهده كرده‏ايم.