معراجالسعادة ج : 2 ص : 281
علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال: پس علاج آن اين است كه: بدانى كه آن به زودى در معرض زوال است و به اندك علتى و مرضى جمال تو زايل، و حسن تو باطل مىشود. و كدام عاقل به چيزى عجب مىكند كه تب شبى آن را بگيرد، يا دملى آن را برطرف كند، و يا آبلهاى آن را فاسد گرداند.
بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو كان را به شبى برند و اين را به تبىو اگر به بيمارى و مرض زايل نشود، هيچ شبههاى نيست كه به رفتن جوانى و آمدن پيرى جمال و حسن نيز خواهد رفت. و مرگى كه هر كسى خواهى نخواهى آن را خواهد چشيد آن را تباه خواهد ساخت. نگاه كن به رخسارهاى زيبا و قامتهاى رعنا و بدنهاى نازك، كه چگونه در خاك پوسيده و متعفن شده، كه هر طبعى از آنها متنفر مىگردد و علاوه بر اينكه مايه حسن و جمال خود را نظر نمايد كه چيست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چركى فراهم آمده و هيئتى از اينها حاصل شده.
گوشت پاره آلت گوياى تو پيه پاره منظر بيناى تو
مسمع«» تو آن دو پاره استخوان مدركت«» دو قطره خون يعنى جنان
«» كرمكى و از قذر آكندهاى طمطراقى«» در ميان افكندهاى
از منى بودى منى«» را واگذار اى اياز آن پوستين را ياد آر[1] اى كه به حسن و جمال خود مىنازى، و با خود «نرد»«» عجب و غرور مىبازى، اگر به نظر عقل، خود را بنگرى از پندار و غرور بگذرى. نظرى به خود كن كه كدام عضو تو را كثافت فرو نگرفته، دهانت منبع آبى است كه اگر چيزى به آن آلوده شود خود نفرت
__________________________________________________
[1] اياز، غلام سياهپوستى بود كه در دربار سلطان محمود غزنوى خدمت مىكرد و در اثر عقل و هوش و كياست فوق العادهاى كه داشت مورد علاقه سلطان محمود قرار گرفت. و او را جزء نديمان و محرم اسرار خود قرار داد. و مدتى نيز امارت «قصدار و مكران» را به عهده داشت. او پوستين و چاروقى را در داخل اطاقى پنهان كرده بود و براى اين كه مقام و رتبه، ويرا فريب ندهد از هر مدتى آن پوستين و چاروق را مورد ملاحظه قرار مىداد. كه مولوى داستان ويرا مفصّل ذكر نموده است. رك: مثنوى مولوى، طبع كتابفروشى اسلامى، ص 489. و قصههاى مثنوى مولوى، ص 55.
معراجالسعادة ج : 2 ص : 282
كنى. و بينيت آكنده كثافتى است كه اگر ظاهر شود خود خجل گردى. حقه گوشت را چرك پر كرده. زير بغلت را گند فرو گرفته. هر جاى پوست بدنت را بشكافى چرك و «ريم»«» برآيد. و هر عضوى را كه مجروح سازى خون نجس درآيد. معدهات از فضله آكنده. و رودههايت از غايط مملو گشته. مثانهات پر از بول كثيف است. و در «احشايت»«» كرم پنهان است. و در زهرهات صفرا جا كرده، و در باطنت بلغم مأوى گرفته، شبانه روزى لا اقل دوبار به بيت الخلا تردد كنى، و به دستى كه بر جمالت كشى غايط خود را بشوئى. از ديدن آنچه از تو بيرون مىآيد متنفّر مىگردى، چه جاى آنكه آن را ببوئى يا به دست گيرى. اگر يك روز متوجه خود نگردى و خود را پاك نسازى و نشوئى چرك و تعفّن به تو احاطه مىكند. و شپش بدن و جامه تورا فرو مىگيرد. و از هر چارپائى كثيفتر مىگردى. اين حال وسط تو است. و اگر ابتداى خود را خواهى همه ماده خلقتت اشياء كثيفه، و محل عبور و قرارت مكانهاى خبيثه، زيرا كه ماده خلقت و غذاى تو منى و خون حيض است، و مكان عبور و قرارت صلب و ذكر و رحم و فرج. و اگر آخر خود را طلبى مردار گنديده، كه از همه نجاسات متعفنتر. پس اى نادان سفيه ترا با عجب و غرور به حسن و جمالى كه اين حقيقتش باشد چه كار؟
|