علاج عجب به ورع و تقوى و نحو اينها
و اما عجب به ورع و تقوى و صبر و شكر و شجاعت و سخاوت و غير اينها از صفات كماليه نفسانيه: پس معالجه آن اين است كه: متفطّن شود به اينكه اين صفات وقتى نافع و موجب نجاتاند كه عجب با آنها نباشد، و چون عجب بيايد همه آنها را باطل و ضايع و فاسد مىكند.
پس عاقل كى يك صفت بد را به خود راه مىدهد كه همه صفات نيك او را ضايع سازد. و چرا فروتنى و ذلت را پيشنهاد خود نسازد تا فضيلت بر فضيلتش افزايد و عاقبتش محمود گردد؟ و بايد تأمل كند كه هر يك از اين صفات حسنه را كه در خود مىبيند در بسيارى از بنى نوع انسان يافت مىشود با زيادتى. و چيزى كه اكثر مردم با او در آن شريك بوده باشند كجا در خود عجب به آن است؟ و اين تأمل باعث زوال عجب مىگردد.
و گويند: يكى از شجاعان روزگار در هنگام كارزار چون در برابر دشمن آمدى رنگ روى او زرد شدى، و دلش مضطرب گشتى، و اعضاى او به لرزه در آمدى. او را گفتندى كه: اين چه حالت است و حال آنكه تو از شجاعان نامدارى؟ گفت: خصم خود را آزمايش ننمودهام شايد او از من شجاعتر باشد. علاوه بر اينكه استيلا و غلبه و عاقبت نيك از براى كسى است كه خود را خوار و ذليل بيند نه براى آنكه به قوت و شجاعت خود مغرور شود.«و ان الله عند المنكسرة قلوبهم»
خدا در نزد دلهاى شكسته است.«»
درين حضرت آنان گرفتند صدر«» كه خود را فروتر نهادند قدر
معراجالسعادة ج : 2 ص : 278
ره اينست جانا كه مردان راه به عزت نكردند در خود نگاه
از آن بر ملايك شرف داشتند كه خود را به از سگ نپنداشتندو علاج ديگر از براى عجب به هر يك از اين صفات آن است كه: تأمل كند كه از كجا اين صفت از براى او حاصل شده؟ و كه به او داده؟ و توفيق تحصيل آن از جانب كيست؟ اگر چنان دانست كه: همه اينها نعمتى است از جانب خدا، بايد به جود و كرم او عجب نمايد، و به فضل و توفيق او شاد و فرحناك گردد، كه بدون سابقه استحقاقى توفيق چنين فضيلتى او را كرامت فرمود. و اگر چنان دانست كه: به خودى خود به آن صفت رسيده، زهى جهل و نادانى.
در بعضى روايات وارد شده است كه: «بعد از آنكه ايّوب پيغمبر - عليه السّلام - مبتلا شد و مدت مديدى در انواع محنت و بلا و رنج و عناد گذرانيد، روزى عرض كرد كه:
پروردگارا تو مرا به اين بلا مبتلا ساختى و هيچ امرى از براى من روى نداد مگر اينكه رضاى تو را طلبيدم. و خواهش تورا بر خواهش خود مقدم داشتم. پس پارچه ابرى بر بالاى سر او ايستاد و از ميان آن ده هزار آواز بر آمد كه: اى ايوب از كجا اين صفت از براى تو حاصل شد؟ و كه آن را به تو داد؟ پس ايوب - عليه السّلام - مشتى خاكستر برداشت و بر سر خود نهاد و گفت:«منك يا رب»
اى پروردگار اين نيز از تو است».«» و به اين سبب بود كه سيّد رسل - صلّى اللّه عليه و آله و سلم - فرمودند كه: «احدى نيست كه عمل و طاعت او باعث نجات او شود. عرض كردند كه: تو نيز چنين نيستى؟ فرمود نه، من هم چنين نيستم مگر اينكه رحمت خدا مرا فرا گيرد».«»
|