ج عجب به علم‏
اما عجب به علم: پس علاج آن اين است كه: بدانى كه علم حقيقى آن است كه آدمى را به خود شناسا كند، و او را به خطر و تشويش و خاتمه امر دانا نمايد، و او را از عظمت و عزت و جلال خداوندى آگاه كند و بفهمد كه سزاوار بزرگى و كبريا اوست و بس، و به غير از او هر چه هست هيچ و نابود، و كمال و صفات جلال از آن مفقود است.
و شكى نيست كه اين علم، خوف و مذلّت و خوارى و مسكنت را زياد مى‏كند، و آدمى را معترف به قصور و تقصير خود مى‏سازد.
و از اين جهت گفته‏اند: هر كه علمش بيشتر دردش بالاتر است.
و علمى كه آدمى را به اين‏ها متنبّه نسازد يا از علوم دنيويه است، كه حقيقة علم نيست بلكه از حرف و صناعات است. و يا آنكه صاحبش خبيث النفس و بد اخلاق است و بدون اينكه دل خود را پاك كند و خباثت را از خود زايل كند، مشغول علم شده و درخت آن را در شوره‏زار دل خود نشانيده، و به اين جهت به جز ميوه خبيث بارى نداده.
حد اعيان [1] و عرض دانسته گير حد خود را دان كه نبود زان گزيرو علم مانند بارانى است كه از آسمان فرود مى‏آيد و در نهايت صافى و خوش گوارى درختان و گياهان از آن سيراب مى‏گردند. پس اگر درختى كه بار آن تلخ است از آن سيراب گردد تلخى ميوه‏اش افزون مى‏شود، و اگر ميوه‏اش شيرين است از آن آشاميد شيرين‏تر گردد. و همچنين علم، چون به زمين دل فرو ريزد دل ناپاك خبيث را خبيث‏تر و تاريك‏تر مى‏گرداند، و صفا و روشنى دل پاك را زياد مى‏كند. و چون‏
__________________________________________________
[1] جمع «عين»، يعنى موجودات قايم به ذات، مانند: جواهر و اجسام، در مقابل عرض، يعنى: موجودات قايم بالغير، مانند رنگ، و....
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 274
آدمى اين را يافت مى‏داند كه عجب به علم، از حمق و جهالت است.
و از ثمره علم آن است كه: بداند هر كه صاحب صفت عجب است خدا او را دشمن دارد. و در نزد خدا ذلت و پستى و حقارت و شكستگى محبوب است و بس.
در راه او شكسته دلى مى‏خرند و بس بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است‏و در احاديث قدسيّه وارد است كه خدا فرموده: «تا خود را بى‏قدر مى‏دانى تو را در نزد ما قدر و مرتبه ايست. و چون از براى خود قدرى بدانى در پيش ما هيچ قدرى ندارى».«» و ديگر فرموده كه: «خود را خرد و كوچك بشماريد تا من محل شما را بزرگ كنم.«» پس سزاوار عالم آن است كه: خود را به نوعى بدارد كه مولاى او مى‏طلبد. و بداند كه: امر بر عالم شديدتر، و حجّت بر او محكم‏تر است. از جاهل مى‏گذرند آنچه را كه «عشر»«» آن را از عالم نمى‏گذرند، زيرا كه چون عالم لغزيد قدم جمعى كثير مى‏لغزد. و كسى كه با علم و معرفت معصيت كرد البته خباثت باطن او بيشتر است.
و از اين جهت حضرت پيغمبر - صلّى اللّه عليه و آله - فرمود كه: «در روز قيامت عالم را مى‏آورند و به جهنم مى‏افكنند به نوعى كه روده‏هاى او بيرون مى‏افتد و بر دور آنها مى‏گردد، همچون خرى كه بر دور آسيا گردد. پس او را به گرد دوزخ مى‏گردانند تا همه اهل جهنم او را مشاهده كنند. پس به او گويند كه: چه شده است تو را؟ گويد كه: من مردم را به خوبى مى‏خواندم و خود بجا نمى‏آوردم. و از بدى منع مى‏كردم و خود مرتكب آن مى‏شدم».«» و خداوند عالم در قرآن مجيد علماى يهود را به خر مثال زده«» و «بلعم بن باعور» [1] را به سگ، چون به علم خود عمل نكرده بودند.
و حضرت روح الله فرمود: «واى بر علماى بد، چگونه آتش بر آنها افروخته خواهد شد؟».«» و حضرت امام جعفر صادق - عليه السّلام - فرمود كه: «هفتاد گناه از جاهل‏
__________________________________________________
[1] اشاره است به آيه 176 سوره اعراف (7).«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ»... 7: 176).
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 275
مى‏آمرزند پيش از آنكه يك گناه از عالم آمرزيده شود».«» آرى:
چون علمت هست خدمت كن كه زشت آيد بر دانا گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحاو هر عالمى كه مردم را به فروتنى و انكسار امر مى‏كند، و از كبر و عجب منع مى‏نمايد و خود متكبّر و معجب باشد، البته از بدان علماء، و از كسانى كه به علم خود عمل نكرده‏اند خواهد بود، و از اهل عذابى كه از اين اخبار رسيده خواهد گرديد، علاوه بر معاصى ديگر كه صادر مى‏شود. و كدام عالم در اين زمانها يافت مى‏شود كه به همه علم خود عمل كرده باشد و هيچ يك از اوامر پروردگار خود را ضايع نكرده باشد و تمام اعمال ظاهره و صفات باطنه خود را تصحيح نموده و مطمئن شده باشد كه هر چه از او خواسته‏اند به جا آورده و تكليفات خود را به انجام رسانيده؟ پس تشويش او از ديگران بيشتر و تكليف او بالاتر است.
نيك مى‏دانى يجوز و لا يجوز خود ندانى تو يجوزى يا عجوز«روزى حذيفه امامت جمعى را در نماز كرد چون سلام داد گفت: برويد امامى غير از من بجوئيد يا تنها نماز بگذاريد كه در دل من گذشت كه در ميان اين‏ها از من بهترى نيست».«» و چون مانند او كسى از چنگ شيطان خلاصى نيافت چگونه ضعفاى امت از مكر او نجات مى‏يابند؟ بخصوص در امثال اين زمان كه از علماى آخرت نشانى، و در آفاق ايشان بجز نامى نيست.
آرى: علماى آخرت را علامتى ديگر است: كسانى هستند به حالت خود پرداخته، و روى به كار خود آورده، از ابناى زمان گريزان‏اند، و از دوستان و آشنايان پنهان، كارى بزرگ پيش دارند كه ايشان را از دنيا و نعمت آن باز داشته و عزّت دنيا را در نظر ايشان خوار و بى‏مقدار كرده، خوف خدا در ظلمت شبها ايشان را از خوابگاه خود برمى‏انگيزاند و به خدمت خدا باز مى‏دارد، نه گرم دنيا را طالب‏اند و نه سردش را، نه بلاى خدا را شكوه مى‏كنند و نه دردش را، فكرشان جز يك فكر، و ذكرشان جز يك ذكر نيست. در سرشان بجز يك سودا، و در دلشان بجز يك كس را جاى نمى‏باشد. هيهات، هيهات صفحه آخر زمان كجا و امثال ايشان كجا؟«فهم ارباب الاقبال و اصحاب الدول و قد انقرضوا في الصدر الاول»
ايشان جماعتى بودند كه كوى دولت از ميان ربودند و رفتند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 276
حريفان باده‏ها [1] خوردند و رفتند تهى خمخانه‏ها [2] كردند و رفتندبلكه در اين زمان چه بسيار كم عالمى باشد كه فروتنى و تواضعش از براى غير اغنياء و اهل دنيا باشد، و بر فقرا و مسكينان متكبّر نباشد. و مطلب او از تحصيل علم، قرب خدا و رضاى او باشد.
معرفتى در گل آدم نماند اهل دلى در همه عالم نماند
سربه‏سر نامه اين نه دبير [3] نيست يكى صورت«» معنى«» پذيرپس سزاوار علماء آن است كه در كردار و گفتار خود تأمل كنند و ببينند كه از ايشان چه خواسته‏اند و عاقبت ايشان به كجا خواهد انجاميد تا ذلت نفس خود را بشناسند و از عجب و تكبر خالى شوند.