فصل: خوف اصلح است يا رجاء؟
دانستى كه خوف و رجا دو صفت‏اند از صفات محموده و اخلاق فاضله. و فضيلت
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 211
آنها به اعتبار آن است كه: آدمى را بر طاعت و عبادت وا مى‏دارند، و باعث مداواى دل رنجور مى‏گردند.
و اين در اشخاص مختلف مى‏شود:
گاه است شخصى است كه ترس و خوف، او را از طمع و اميد بيشتر به كار وا مى‏دارد، و چنين شخصى صفت خوف از براى او اصلح است از رجاء.
و گاه است شخص ديگر بر عكس است، و حكم آن نيز بر عكس است.
و كسى كه بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ايمن از مكر اللّه بوده باشد صلاح او تحصيل صفت خوف است.
و كسى كه يأس از رحمت خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از براى او تحصيل صفت رجا است.
و شخصى كه غريق بحر معاصى و گرفتار دام شهوات دنيويّه بوده باشد بايد در صدد تحصيل خوف برآيد.
و كسى كه معاصى ظاهريّه و باطنيّه را ترك كرده باشد اصلح از براى او اين است كه:
ترس و اميد او مساوى باشند.
و خلاصه اينكه: هر كدام كه آدمى را بيشتر بر تحصيل مقصود وا مى‏دارد، تحصيل آن اهمّ است. و اگر در اين خصوص مساوى باشند اصلح، اعتدال اين دو صفت و تساوى آنها است.
همچنان كه خداى - تعالى - در وصف جماعتى مى‏فرمايد:«يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفا وَ طَمَعا» 32: 16يعنى: «پروردگار خود را مى‏خوانند با ترس و اميد».«» حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - به يكى از اولاد خود فرمودند كه: «اى فرزند چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را كرده باشى از تو قبول نخواهد كرد. و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد».«» حارث بن مغيره گويد: به حضرت صادق - عليه السّلام - عرض كردم كه: «در وصيت لقمان چه بود؟ فرمودند كه: چيزهاى عجيبه در آن بود، و عجيب‏تر از همه آنكه: به پسر خود وصيت كرده بود كه چنان از خدا بترس كه اگر طاعت «ثقلين»«» را با خود ببرى چنان دانى كه تو را عذاب خواهد كرد. و چنان اميدوار به او باش كه اگر گناهان ثقلين را
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 212
با خود ببرى چنان دانى كه تو را رحم خواهد نمود. و بعد از آن، حضرت فرمودند كه:
پدرم مى‏گفت كه: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آنكه در دل او دو نور است: يكى نور خوف، و يكى نور اميد، كه هر كدام را وزن كنى از ديگرى زيادتر نيست».«» و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه: از براى سه كس صفت رجا افضل و اصلح است از صفت خوف:
يكى: كسى كه واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب كند، و ليكن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات كسل باشد. و چنين شخصى بايد اميد وصول به آنچه خدا وعده فرموده از براى مقربين، در درجات عليين داشته باشد، تا نشاطى در خاطر او حاصل شده و او را بر جميع اعمال صالحه وابدارد.
دوم: كسى كه عمر خود را به معصيت صرف كرده باشد، و صفحه نامه اعمال خود را سياه كرده باشد، و به اين جهت، از خلاصى خود از عذاب الهى مأيوس باشد، و چنانچه توبه و پشيمانى به خاطر او گذرد شيطان او را به نااميدى بخواند و بگويد: توبه تو كجا قبول مى‏شود؟ چه فايده بر توبه تو مترتّب مى‏گردد؟ و به اين جهت از توبه و عبادت بازماند. چنين شخصى نيز بايد صفت رجا را تحصيل كند و فريب ابليس را نخورد.
و بدان كه: پروردگار عالم را درياى بى‏منتهاى فيض و رحمت است، و به يك بازگشت، گناه هفتاد ساله را مى‏بخشد.
راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مى‏دهد كاى گنه‏كاران هنوز اميد عفوست از كريم‏سوم: شخصى كه چندان خوف بر او غلبه كرده باشد كه: مشرف بر هلاكت باشد، و از كثرت خوف، مظنّه ضرر به بدن او باشد.
و غير اين سه طايفه اگر از اهل معصيت نباشد بهتر تساوى خوف و رجاى اوست.
اما كسانى كه به فريب شيطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، در طاعات و عبادات كسل، و در معاصى و سيّئات، شجاع و قوى دل، نه در فكر حرام و حلال، و نه در انديشه عقاب و نكال، مانند اكثر اهل عصر و مانند ابناى اين روزگار.
پس دواى صفت رجا به ايشان دادن سمّ قاتل است، زيرا كه از شنيدن وفور رحمت خدا به غير از طغيان و جرأت ايشان بر عصيان، چيزى حاصل نمى‏شود. پس واعظ مردم سزاوار است كه: مرض هر شخصى را بشناسد. و علت آن را بداند. و مزاج مردم را بداند. و هر كسى را به چيزى كه رفع مرض او را كند معالجه كند، نه اينكه دوائى دهد
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 213
كه مرض او زياد گردد.
پس در مثل روزگار ما بايد سعى در بيان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را از عذاب الهى ترسانيد. نه اينكه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشت آفرين و تحسين از ايشان باشد، و از اين جهت ذكر اسباب اميدوارى را كنند و خود و مردم را به هلاكت افكنند.
و اما در مقامى كه از اين عائله نباشد و باعث جرأت بر معصيت نگردد شبهه‏اى نيست كه بندگان را به خدا اميدوار نمودن اولى و افضل است، زيرا كه طاعت با اميد، به مراتب بالاتر و بهتر است از طاعتى كه از ترس باشد. و مقرب‏ترين مردم در نزد خدا كسى است كه: او را بيشتر دوست داشته باشد. و دوستى و اميد به هم مى‏رسد، نه ترس.
و از اين جهت خدا قومى را سرزنش كرده است به بدگمانى به خدا.
و در اخبار پيشينيان رسيده است كه: «خداوند عالم به داود - عليه السّلام - وحى فرستاد كه: دوست دار مرا و هر كه مرا دوست دارد، و مردم را دوست من كن. عرض كرد پروردگارا چگونه مردم را دوست تو كنم؟ فرمود كه: نيكوئيهاى مرا به ايشان ذكر كن و نعمتها و احسان مرا بيان نما و به ياد ايشان بياور».«» يكى از بزرگان دين هميشه راههاى اميدوارى به خدا را از براى مردم ذكر مى‏كرد، وقتى از دنيا رفت او را در خواب ديدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگار باز داشتند، خطاب رسيد كه: چه چيز تو را بر اين داشت كه پيوسته مردم را به طمع و اميدوارى وامى‏داشتى؟ عرض كردم كه: خواستم دوستى تو را در دل ايشان جاى دهم.
خداى - تعالى - فرمود كه: من تو را آمرزيدم».«» بلى چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنكه آبخور صفت رجاء از درياى رحمت است و آبخور صفت خوف از درياى غضب. و كسى كه ملاحظه صفات مقتضيه لطف و رحمت را نمايد محبت بر او غالب مى‏شود. و مقامى از مقام محبت الهى بالاتر نيست.
و اما خوف، موقوف است به التفات به صفات مقتضيه غضب، و از آن محبتى چندان حاصل نمى‏شود. بلى چون معاصى و غرور بر خلق غالب است - خصوصا به اهل اين زمان - پس اصلح به حال ايشان غلبه خوف است، به قدرى كه ايشان را به طاعت وابدارد، و شهوات دنيويه را بر ايشان تلخ كند، و دل ايشان را از اين خانه غرور بگسلاند، و خاطر ايشان را از علايق اين عالم سرد كند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 214
و ليكن تا مادامى كه مشرف بر مرگ نشده‏اند بايد چنين باشند، اما در وقت مردن، اصلح به حال هر كسى آن است كه: صفت رجاء در آن وقت بر او غالب باشد، زيرا كه:
خوف، تازيانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است. و زمان طاعت گذشته است. و يمكن كه خوف در آن وقت باعث كمى دوستى خدا شود.
و بايد هر كسى با دوستى خدا از دنيا برود تا شوق لقاى او را داشته باشد. و كسى كه خدا را دوست داشته باشد و شايق لقاى او باشد شاد و فرحناك از دنيا مى‏رود، زيرا كه:
شادى بالاتر است از اينكه: كسى به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات كند. همچنان كه هيچ المى بدتر از اين نيست كه: كسى از محبوب خود مفارقت كند.
پس مسكين و بيچاره كسى كه در آن وقت، دوستى فرزند و عيال و جاه و مال بر دل او غالب باشد و همه محبوبهاى او در دنيا بوده باشد و دنيا بهشت او باشد، زيرا كه بهشت جائى است كه همه آنچه را آدمى دوست دارد در آنجا باشد.
پس با مرگ از بهشت بيرون مى‏رود. و اين اول المى است كه در وقت مرگ به اهل دنيا مى‏رسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسيد. و كسى كه دوستى به دنيا نداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از براى او نباشد، دنيا از براى او حكم قفس و زندان را خواهد داشت. و مرگ او رهائى از زندان خواهد بود. و اين اول بهجتى است كه به او مى‏رسد، علاوه بر چيزهائى كه از براى او آماده است.