علت نترسيدن از سوء خاتمه‏
قبل از اين مذكور شد كه بالاترين خوفها، خوف سوء خاتمه است. و از براى آن اسباب بسيار است، و مرجع همه آنها سه چيز است:
اول: كه از همه بدتر است آن است كه در وقتى كه سكرات مرگ ظاهر شود و احوال آن نمايان گردد، در عقايد آدمى خللى هم رسد و شك يا انكارى در بعضى از عقايد در دل او حاصل شود، و اين حجابى گردد ميان خدا و بنده، كه باعث عذاب مخلّد، و زيانكارى ابد، و دورى دائمى از درگاه خدا گردد، و به كفر از دنيا رحلت كند.
و مى‏تواند شد كه آدمى به امرى كه خلاف واقع باشد اعتقاد كند و در وقت مردن خلاف آن بر او ظاهر شود، و به اين سبب تشكيك در ساير عقايد صحيحه خود كند و كافر گردد. زيرا كه در ابتدا، اعتقاد او به همه يكسان بود، پس چون ملاحظه كند كه يكى از آنها خطاست اطمينان او از ساير عقايد خود نيز بر طرف مى‏گردد.
چنانكه گويند فخر رازى روزى مى‏گريست. از سبب گريه او پرسيدند. گفت: حال هفتاد سال است كه در مسأله‏اى بنوعى اعتقاد داشتم امروز دانستم كه باطل بوده، از كجا كه ساير عقايد من چنين نباشد.
و بالجمله - العياذ بالله - كسى كه به اين خطر افتد و پيش از آنكه رفع تشكيك او بشود و ايمان از براى او حاصل بشود از دنيا برود كافر رفته است. و بلهائى كه ايمان به خدا و رسول و روز حساب بر سبيل اجمال دارند و اين در قلب ايشان رسوخ كرده
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 194
است از اين خطر دورترند.
و از اين جهت است كه وارد شده است كه: اكثر اهل بهشت بلها خواهند بود. [1] و به اين سبب در شريعت مقدّسه منع شده است از: غور در بحث و نظر در خدا و صفات او. و سرّ در اين، آن است كه بلها آنچه را از شرع رسيده است چون اعتقاد كردند و فراگرفتند، بر آن باقى مى‏مانند. و چون ذهن ايشان از فهميدن شبهات قاصر، و به تشكيك و ترديد معتاد نشده‏اند، در دل ايشان شك و شبهه خلجان نمى‏كند.
و خلاف كسانى كه در فكر و بحث فرو رفته و عقايد خود را از عقول قاصره خود اخذ كرده‏اند، و با فكر سست خود عقيده‏اى را به دست آورده‏اند، كه ايشان را ثبات قدمى در اعتقادى نيست، زيرا كه عقول ناقصه، از فهميدن اكثر عقايد دينيّه عاجز، و ادله‏اى را كه ترتيب مى‏دهند مضطرب و متعارضند. و از بحث و فكر، درهاى شك و شبهه گشوده مى‏شود. پس ذهن ايشان هميشه معركه شكوك و شبهات است، گاهى اعتقادى مى‏كنند و به آن اطمينان بهم مى‏رسانند بعد از آن در دليلش تشكيك، و اعتقاد ايشان ضعيف مى‏شود. و پيوسته در حيرت و اضطراب و تشكيك و اشتباهند.
پس اگر به اين حالت سكرات مرگ، ايشان را دريابد چه استبعاد دارد كه در بعضى از عقايد دينيّه شك نمايند؟ و ايشان مانند كسى هستند كه: در كشتى شكسته نشسته باشد و كشتى او در گرداب افتاده، موجى آن را به موجى ديگر اندازد. و غالب اين است كه چنين كسى غرق مى‏شود.
و از نصير الدين طوسى، كه از اعاظم متكلمين است منقول است كه گفت: هفتاد سال در علوم عقليّه فكر كردم و كتابهاى بسيار در آنها تصنيف كردم و بيش از اين نيافتم كه اين مخلوقات را خالقى است، و در اين هم يقين عجوزه‏هاى قبيله از من بالاتر است.
پس طريق صحيح آن است كه: همه كس اصل ايمان و عقايد خود را از صاحب وحى اخذ كند. و باطن خود را از صفات ذميمه و اخلاق خبيثه پاك سازد. و به اعمال صالحه و طاعات مشغول گردد. و متعرّض تفكّر در آنچه از طاقت او بيرون است نگردد، تا الطاف ربّانيّه او را دريابد.
دوّم: از اسباب سوء خاتمه آن است كه: ايمان آدمى ضعيف باشد و به سبب ضعف ايمان و عقيده، دوستى خدا در دل او كم باشد، و دوستى دنيا و اهل و عيال و منصب و مال بر دوستى خدا غالب باشد. پس چنين كسى به تدريج محبت دنيا بر او غلبه مى‏كند تا به جائى مى‏رسد كه دوستى خدا در نهايت كمى مى‏شود. و از آن، چيزى كه اثرى در
__________________________________________________
[1] بحار الأنوار، ج 5، ص 128. مراد از بله و بلها كسى است كه: ذاتا تمايل به كارهاى خير داشته و از شر و فساد غافل باشد رك: مجمع البحرين، مادّه بله.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 195
مخالفت نفس امّاره و شيطان كند باقى نمى‏ماند. و از اين جهت دل او تاريك و سياه مى‏شود. و گرفتگى و افسردگى در آن هم مى‏رسد. و قساوت آن را فرا مى‏گيرد. و تاريكى گناهان بر آن متراكم ميشود. و بالكليّه نور ايمان از آن بر طرف مى‏شود.
پس چون سكرات مرگ در رسد، و بر او ظاهر شود كه: حال بايد از دنيا مفارقت كند، و آنچه محبوب اوست از مال و فرزند، همه را ترك كند، و اين فعل را از خدا مى‏داند، لهذا آن قليل دوستى خدا هم كه باقى مانده تمام مى‏شود. بلكه مبدّل به بغض و انكار مى‏گردد، زيرا كه چنان مى‏داند كه: خدا ميان او و ميان مال و فرزند و اهل و عيال و ساير آنچه دوست دارد جدائى افكنده است. و دوستى بسيار هم با خدا ندارد كه به قضاى او راضى باشد. پس در دل او انكار و كراهت، بلكه بغض و عداوت داخل مى‏شود. چنانكه هرگاه كسى يكى از فرزندان خود را اندك دوستى داشته باشد و مالى داشته باشد، كه در نزد او از آن فرزند عزيزتر باشد و آن فرزند آن مال را تلف كند آن قليل دوستى او به عداوت مبدّل مى‏شود.
پس هر گاه چنين كسى در حالت انكار و بغض بميرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گريخته خشمناكى كه او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولاى خود برند.
پس بر هر كسى لازم است كه سعى كند كه دوستى خدا بر دل او غالب باشد و هيچ چيز را از او دوست‏تر نداشته باشد تا در وقت مردن از اين قسم سوء خاتمه نجات يابد.
و حق - سبحانه و تعالى - به اين قسم سوء خاتمه در كتاب كريم اشاره فرموده‏اند كه:
«قُلْ انْ كانَ ابائُكُمْ وَ ابْنائُكُمْ وَ اخْوانُكُمْ وَ ازْواجُكُمْ وَ عَشيرَتُكُمْ وَ امْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَسكِنُ تَرْضَوْنَها احَبَّ الَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فى سَبيلِهِ فَتَربَّصُوا حَتَّى يَأتِىَ اللَّهُ بِامْرِهِ 9: 24»«» يعنى: «بگو به مردمان كه اگر پدران شما و فرزندان شما و برادران شما و زنان شما و اقارب و خويشان شما و مالهايى كه كسب كرده‏ايد، و تجارتى كه از كسادى و ناروائى آن مى‏ترسيد، و خانه‏هايى كه آنها را پسنديده‏ايد، در نزد شما محبوب‏تر است از خدا و رسول خدا و جهاد كردن در راه خدا پس منتظر باشيد تا امر خدا بيايد».
يعنى سكرات مرگ بر شما ظاهر شود، و بيهوشى مرگ شما را فرا گيرد در آن وقت ضرر زيادتى دوستى امور دنيويّه و كمى دوستى خدا و رسول - صلّى اللّه عليه و آله - معلوم خواهد شد.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 196
سوّم: از اسباب سوء خاتمه: كثرت معاصى و پيروى شهوات نفسانيّه است، زيرا كه سبب متابعت شهوات، و فرو رفتن در معاصى و سيّئات، غلبه شهويات، و رسوخ آنها در دل است. و سبب آن نيست مگر بسيارى الفت و عادت به آنها. و هر چه را كه آدمى به آن الفت گرفت و عادت كرد، در وقت مردن همان به خاطر او مى‏رسد و در نزد او متصّور مى‏شود.
پس اگر بيشتر ميل او به طاعت و عبادت باشد در وقت رفتن او از دنيا دل او متوجه طاعت مى‏شود. و اگر اكثر همّت او مقصور بر معاصى و گناهان بوده، ياد آنها در وقت مردن حاضر مى‏شود. و كسى كه بيشتر شغل او مسخرگى و استهزاء باشد در آن وقت مشغول آن مى‏گردد. و همچنين در جميع شغلها و عملهايى كه در مدت عمر متوجه آنها بوده.
پس كسى كه بيشتر فكر و ذكر او در معصيت و گناه بوده بسا باشد كه در وقت مردن، شهوت گناه بر او غالب، و دل او متوجه آنها باشد، و بر اين حال قبض روح او شود. و اين حالت، حجابى شود ميان او و ميان پروردگار. و كسانى كه دل آنها به شهوات مايل، و معاصى و سيّئات بر ايشان غالب است به اين خطر نزديك‏اند، «اعاذَنَا اللّه سُبحانه منه»«».
و سرّ در اين، آن است كه بيهوشى اى كه پيش از مرگ حاصل مى‏شود شبيه به خواب است، پس همچنان كه آدمى در خواب احوالى را كه به آنها الفت كرده و عادت نموده مى‏بيند، و چيزهايى كه شباهتى به آنچه در بيدارى ديده، ندارد هرگز در خواب نمى‏بيند. چنانچه كور مادرزاد هرگز روشنائى و رنگهاى مختلفه را در خواب مشاهده نمى‏كند. و كسى كه تازه به حد بلوغ رسيده باشد و محتلم شود، صورت مجامعت به خواب او نمى‏آيد. و همچنين در وقت سكرات مرگ و بيهوشى پيش از مرگ، كه مشابه خواب است به غير از آنچه به آن معتاد شده و الفت گرفته به نظر او نمى‏آيد.
و بسا باشد كه به واسطه الفت و عادت، صورت فاحشه در نزد او متمثّل مى‏شود و در آن وقت ميل به آن مى‏كند، و به اين خيال قبض روح مى‏شود، و به سوء خاتمه از دنيا مى‏رود.
و بدان كه همچنان كه بسيار مى‏شود كه در بيدارى چيزهايى به خاطر او مى‏گذرد كه سبب آن را نمى‏داند، همچنين در خواب و وقت مردن چيزهايى به خاطر او مى‏آيد كه به باعث آن ملتفت نمى‏گردد. و گاه است كه سبب آنها را بعد از التفات مى‏توان يافت، مثل اينكه صورت جميلى را مى‏بيند و به مناسبت آن به فكر صورت خوب ديگر
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 197
مى‏افتد. يا صورت خوبى را مى‏بيند به ضدّيت آن، صورت بسيار بدى را متذكّر مى‏شود.
يا اسبى را ملاحظه مى‏كند و به واسطه آن، شخصى كه وقتى سوار آن بوده به خاطرش مى‏آيد.
و بسيار مى‏شود كه بعضى چيزها به خاطر مى‏گذرد كه هر چند تأمّل كند سبب آن را نمى‏فهمد، و حالت خواب و سكرات مرگ نيز چنين است.