معراج‏السعادة ج : 2 ص : 190
فصل پنجم: كيفيت تحصيل صفت خوف از خدا - جل جلاله -
چون فضيلت خوف را دانستى و شرف آن را شناختى بايد در صدد تحصيل آن برآئى و خود را به آن صفت بيارائى. و به چند طريق تحصيل خوف از خدا بايد كرد.
ابتدا اين مطلب را با مثالى توضيح مى‏دهيم و آن، اين است كه: هرگاه شيرى قوى پنجه در راهى خفته باشد كسى كه از بودن شير در آنجا خبر ندارد بى‏باك رو به آن راه مى‏رود. و همچنين آنكه بودن شير را مى‏داند و ليكن سبعيّت و درندگى شير را نيافته است از آن احتراز نمى‏كند. و بسا باشد كه: اندكى حكايت حمله و درندگى آن را شنيده و ليكن چون مدتى از آن گذشته ملتفت آن نيست، و به اين جهت نمى‏ترسد. و گاه است كه: از همه اين‏ها مطّلع، و ليكن به شمشير، يا قوّت خود مغرور است و به اين سبب از آن حذر نمى‏نمايد.
پس كسى كه از شير خبر ندارد، يا حمله و قوّت شير را نمى‏داند بعد از آنكه مطلع بر وجود او يا بر سبعيّت او شود و يقين به اين‏ها كرد خايف مى‏گردد و رو از آن را مى‏گرداند. و بسا باشد كه از درندگى شير اطلاعى نداشته باشد و ليكن ببيند كه ارباب عقول و مدرك چون به آنجا مى‏رسند فرار مى‏كنند او نيز به تقليد از ايشان فرار مى‏كند، مانند طفلى كه مارى را ببيند، گاه باشد كه دست به جانب او دراز كند كه آن را بگيرد و بازى كند، و ليكن هر گاه پدر او حاضر باشد و مى‏ترسد و مى‏گريزد و چون طفل پدر را مشاهده مى‏كند كه مى‏لرزد و راه گريز مى‏جويد، خوف بر آن طفل نيز غالب مى‏شود و با پدر فرار مى‏كند.
و كسى كه حكايت درندگى شير را اندكى شنيده و ليكن چون كم شنيده ملتفت نيست هر گاه كسى او را متذكر كند و نقل حمله‏هاى شير و دريدن او را به او تجديد كند خايف مى‏گردد و خود را محافظت مى‏نمايد.
و كسى كه به قوّت يا شمشير خود مغرور است اگر متذكر اين شود كه گاه است شمشير خطا كند يا كارگر نشود، و قوّت او از من زيادتر باشد، يا حادثه‏اى روى دهد كه باعث ضعف من شود، در مقام حذر بر مى‏آيد.
و چون اين را دانستى معلوم مى‏شود كه سبب كمى خوف از خدا يكى از سه چيز مى‏شود:
اول: از بى‏خبرى از عظمت و جلال خدا، و جهل به مؤاخذه و عقاب روز جزا، و
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 191
سستى اعتقاد، و ضعف يقين در اين‏ها.
دوم: از غفلت و فراموشى از محاسبه روز قيامت، و بى التفاتى به «اهوال»«» و عذابهاى آن روز پر وحشت.
سوم: از اطمينان و خاطر جمعى به رحمت پروردگار، يا مغرور شدن به طاعات و اعمال خود.
و معالجه هر يك از اين‏ها از مثالى كه گفتيم معلوم مى‏گردد.
و خلاصه آنكه به چهار طريق مى‏توان صفت خوف را تحصيل نمود:
اول آنكه: سعى نمايد در تحصيل يقين و قوه ايمان به خدا و روز جزا و بهشت و دوزخ و حساب و عقاب، و چون يقين درست به اين‏ها تحصيل كرد از دوزخ خائف، و به بهشت اميدوار مى‏گردد. و اين باعث مى‏شود كه در دنيا صبر بر مشقت و زحمت كند.
و چون قوه صبر از براى او حاصل شد او را به مجاهده و ذكر خدا و طاعت و عبادت وا مى‏دارد. و به سبب ذكر و فكر، انس به پروردگار، و معرفت او حاصل مى‏شود. و معرفت و انس، باعث محبت خدا، و رضا به مقدرات او مى‏شود. و ساير مقامات مقرّبين از براى او ميسّر مى‏شود. پس يقين، منشأ همه صفات حسنه، و باعث وصول به جميع مراتب محموده است.
دوم آنكه: پيوسته متفكّر أهوال روز حساب، و متذكّر انواع عقاب بوده، مرگ را در پيش نظر بدارد، و صعوبت عالم برزخ را تصور نمايد، و مؤاخذه روز قيامت را نصب العين خود سازد، و أهوال عرصه محشر و جزاى گناهكاران را استماع نمايد، و اخبار و آثارى كه در بيان شدايد و أهوال روز حساب رسيده ملاحظه كند.
سوم آنكه: مشاهده أهوال خائفين از خدا را نمايد، و حكايات خوف انبياء و اولياء را گوش كند، و ملاحظه كند خوف ايشان از پروردگار به چه حد بوده و به فكر كار خود افتد.
حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند كه: «هيچ وقت جبرئيل - عليه السلام - به نزد من نيامد مگر اينكه از خوف پروردگار مرتعش و لرزان بود».«» روزى آن حضرت از جبرئيل سئوال كرد كه: «چرا ميكائيل را هرگز خندان نمى‏بينم؟ عرض كرد كه: از روزى كه آتش جهنم خلق شده ميكائيل نخنديده».«» و مروى است كه «إبراهيم خليل الرحمن كه خلعت خلّتش در بر، و افسر كرامتش بر
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 192
سر بود، چون به نماز ايستادى صداى دل او به قدر يك ميل راه رفتى».«» «از داود پيغمبر ترك اولائى صادر شد تا زنده بود بر خود نوحه مى‏كرد و پيوسته شغل او گريه و زارى بود. روزى متذكر خطاى خود شد بى‏اختيار فرياد كرد و از جاى خود جسته دست بر سر نهاد و سر به كوه و بيابان گذاشت و نوحه و گريه مى‏نمود، به حدى كه سباع و درندگان بر دور او جمع شدند. گفت: بر گرديد من شما را نمى‏خواهم، من طالب كسانى هستم كه بر گناه خود گريانند. مردم به او مى‏گفتند كه: تا چند مى‏گريى و خود را رنجه مى‏دارى؟ مى‏گفت بگذاريد كه گريه كنم پيش از آنكه روز گريه كردنم سرآيد، و پيش از آنكه استخوان‏هايم را خورد كنند و شعله در احشاى من افكنده ملائكه غلاظ و شداد را به گرفتن من امر كنند».«» «يحياى معصوم چون به نماز ايستادى چنان گريستى كه درخت و كلوخ از گريه او به گريه در آمدى، و پدر بزرگوارش زكريّا بر حال او گريه كردى تا بيهوش شدى. و يحيى هميشه از خوف خدا گريان بود تا از اشك چشمش گوشت روى او ريخت و دندانهايش از زير پوست نمايان شد، مادرش دو قطعه كرباس بر دو گونه او گذاشت تا آب چشمش به جراحت گونه‏اش نرسد، چون به نماز ايستادى اين قدر گريستى كه آن كرباس در آب چشمش غرق شدى، مادرش آن را برداشتى و فشردى، چون يحيى مى‏ديد كه مادرش آنها را مى‏فشارد و آب از دستش جارى است آهى مى‏كشيد و مى‏گفت: اى خدا اين اشك چشم من است و اين مادر من است و من بنده‏توام و تو ارحم الراحمينى».«» و خوف خاتم انبياء به مثابه‏اى بود كه قد مباركش خم شده بود، چنانكه چون راه رفتى مردمان گمان كردندى كه به رو در مى‏افتد. و حتما شنيده‏اى كه سيد اولياء شبى هفتاد مرتبه از خوف خدا بيهوش مى‏شد. و چنانچه فقرات مناجات آن بزرگوار را ملاحظه نمائى و عبارات ادعيه سيّد السّاجدين را بشنوى مرتبه خوف و خشيت ايشان را خواهى دانست. پس بعد از آنكه خوف ايشان با وجود مرتبه عصمت به اين حد باشد معلوم است كه امثال ما چگونه بايد باشيم.
چهارم آنكه: تأمل كند كه فهميدن حقايق قضا و قدر الهى و ادراك كند امور خداوندى در قوّه بشر نيست و هيچكس را از آنچه در پس پرده است خبر نيست، پس حكم كردن به آنچه به ظن و تخمين مى‏آيد غلط، چه جاى قطع و يقين، پس به طاعت و ايمان خود خرسند شدن نيست مگر از بيخردى و بى خبرى. بلكه اگر كسى همه خيرات
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 193
از براى او حاصل، و از دنيا بالمرّه گسيخته و منقطع باشد، و بالكليّه در خدمت خدا مشغول بوده باشد خاتمه خود را چه مى‏داند؟ و از آخر كار خود چه خبر دارد؟ و چگونه مطمئن مى‏شود كه دفتر حال او برنگردد، و احوال او متبدّل نشود؟ و حال آن كه گفته‏اند: گردش دل آدمى شديدتر است از گردش آب جوشان در ديگ. و پروردگار مقلب القلوب مى‏فرمايد:
«انَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ 70: 28».«» خلاصه معنى آنكه: كسى از آدميان از عذاب خدا ايمن نيست، پس انسان بيچاره كجا و اطمينان خاطر كجا چه جاى نشستن و چه جاى خاطر جمع شدن است بايد بر خود گريه كنيم و بر احوال خويش نوحه نمائيم.
ديده‏ها بر ديگرى چون ميگرى مدتى بنشين به خود خون ميگرى‏
هر كجا نوحه كنند آن جا نشين زانكه تو اولى ترى اندر حنين‏