فصل چهارم: خوف از خدا عالىترين درجه خوف
بدان كه مرتبه خوف از خدا از مراتب رفيعه و درجات «منيعه»«» است. و صفت خوف افضل فضائل نفسانيّه و اشرف اوصاف حسنه است، زيرا كه فضيلت هر صفتى به قدر اعانت كردن آن است بر سعادت. و هيچ سعادتى بالاتر از ملاقات پروردگار و رسيدن به مرتبه قرب او نيست. و آن حاصل نمىشود مگر به تحصيل محبت و انس با خدا، و آن موقوف است به معرفت او، و معرفت و محبت و انس هم نمىرسد مگر به فكر و ذكر او، و مواظبت بر فكر و ذكر نيز متحقق نمىشود مگر به ترك دوستى دنيا و لذتها و شهوتهاى آن.
و هيچ چيز مانند خوف، قلع و قمع لذت و شهوت دنيا را نمىكند. و از اين جهت است كه آيات و اخبار در فضيلت اين صفت متواتر و متكاثرند. و خداى تعالى از براى اهل خوف، علم و هدايت و رضوان و رحمت را كه مجمع مقامات اهل بهشت است جمع نموده و فرموده:
«انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 35: 28»«» يعنى: «خوف و خشيت از خدا براى اهل علم است و بس».
و فرموده: «هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ 7: 154»«» يعنى: «هدايت و رحمت از براى كسانى است كه ايشان از پروردگار خود خائف و ترساناند».
و ديگر فرمودهاند: «رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ 98: 8»«» يعنى: «خدا از
معراجالسعادة ج : 2 ص : 186
ايشان راضى و خشنود و ايشان از خدا راضى و خشنودند».
و اين مرتبه از براى كسى است كه از پروردگار خود بترسد. و از بسيارى از آيات مستفاد مىشود كه: خوف از خدا از لوازم ايمان است، و كسى كه نترسد از ايمان بىنشان است چنانچه كه فرمودهاند:
«انَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ 8: 2»«» يعنى: «جز اين نيست كه مومنان كسانى هستند كه چون نام خداوند مذكور شد دلهاى ايشان خوفناك گردد».
و فرمودهاند كه: «وَ خافُونِ انْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ 3: 175»«» يعنى: «اگر از اهل ايمان هستيد از من بترسيد» و از براى خائفين، بهشت را وعده فرمودهاند كه: «وَ امَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَانَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى 79: 40 - 41».«» يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسد، و خود را از هوا و هوس باز دارد، بهشت مأوى و منزل اوست».
و مىفرمايد: «وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ 55: 46»«» يعنى: «هر كه از پروردگار خود بترسد از براى او دو بهشت است».
و در خبر قدسى وارد شده است كه: «به عزت خودم قسم، كه بر هيچ بنده دو ترس را جمع نمىكنم، و از براى هيچ بنده دو امن را قرار نمىدهم. پس هر كه در دنيا ايمن باشد از من در روز قيامت، او را خواهم ترسانيد. و هر كه در دنيا از من بترسد، در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت».«» و از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه «هر كه از خدا بترسد خدا همه چيزها را از او مىترساند. و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مىترساند».«» روزى آن حضرت - صلّى اللّه عليه و آله - به ابن مسعود فرمودند كه: «اگر مىخواهى در روز قيامت با من ملاقات كنى بعد از من از خدا خائف باش».«» از ليث بن أبي سليم منقول است كه گفت: «از مردى از انصار شنيدم كه روزى بسيار گرم، در خدمت جناب رسول - صلّى اللّه عليه و آله - در سايه درختى نشسته بوديم كه مردى آمد و جامه از بدن خود كند و خود را بر روى ريگ تفتيده افكند، و بر روى
معراجالسعادة ج : 2 ص : 187
آن مىغلطيد، گاهى پشت خود را داغ مىكرد، و گاهى شكم خود را، و مىگفت: اى نفس بچش حرارت اين ريگ را، كه عذاب خدا از آنچه با تو كردم بالاتر و شديدتر است. و حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - به او نظر مىكرد. پس چون جامه خود را پوشيد حضرت به دست مبارك اشاره كرد و او را طلبيد و فرمود: اى بنده خدا چه تورا بر آن داشت كه چنين كردى؟ عرض كرد كه: خوف خدا. حضرت فرمود كه: به تحقيق كه حق خوف را به جا آوردى، به درستى كه خدا به تو مباهات نمود با اهل آسمان. پس حضرت روى مبارك به اصحاب خود كرد و فرمود كه: «نزديك اين مرد رويد تا دعا كند از براى شما».«» و نيز از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه فرمودند: «هيچ بنده مؤمنى نيست كه از چشم او از خوف خدا اشكى بيرون آيد اگر چه به قدر سر مگسى باشد و بر روى او ريزد مگر اينكه خدا آتش جهنم را بر روى او حرام مىكند».«» و باز فرمودند كه: «چون دل مؤمن از خوف خدا بلرزد، گناهان او مىريزد، مانند برگى كه از درخت فرو ريزد».«» و نيز فرمودند كه: «كسى كه از خوف خدا بگريد داخل جهنم نمىشود تا شيرى كه از پستان دوشد به پستان باز گردد».«» آرى:
در پس هر گريه آخر خندهاى است مرد آخر بين مبارك بندهاىست
ز ابر گريان شاخ سبز و تر شود نور شمع از گريه روشنتر شود
اى خنك چشمى كه آن گريان اوست وى همايون دل كه آن بريان اوستاز حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - مروى است كه: «در وقتى كه حضرت امير المؤمنين - عليه السّلام - در عراق بودند روزى نماز صبح را با مردم گزاردند، چون فارغ شدند موعظه فرمودند و گريستند و مردم را گريانيدند از خوف خدا، سپس فرمودند: به خدا قسم كه در عهد خليل خودم رسول اللّه - صلّى اللّه عليه و آله - قومى را دريافتم كه صبح و شام گريه مىكردند، ژوليده مو، غبار آلوده، با شكمهاى گرسنه، از كثرت سجده پيشانى ايشان مانند زانوى شتر پينه كرده، شبها را به سر مىبردند در قيام و سجود، گاهى بر پا ايستاده عبادت مىكردند، و زمانى به سجده مىرفتند، و با پروردگار
معراجالسعادة ج : 2 ص : 188
خود مناجات مىكردند، و خلاصى از آتش جهنم را مسئلت مىنمودند، به خدا قسم كه با وجود اين حالت، ديدم كه ايشان خائف و ترسناك بودند، گويا صداى آتش جهنم در گوشهاى ايشان بود، و چون نام خدا در پيش ايشان مذكور مىشد مىلرزيدند چنانچه درخت مىلرزد. پس حضرت امام محمد باقر - عليه السّلام - فرمودند كه: ديگر كسى آن حضرت را خندان نديد تا از دنيا مفارقت نمودند».«» و نيز از آن حضرت مروى است كه: «مؤمن هميشه ميان دو ترس است: يكى ترس از گناهى كه كرده است و گذشته است و نمىداند كه خدا با او در آن چه خواهد كرد. و يكى ديگر ترس از عمرى كه باقى مانده است و نمىداند كه خود در آن چه خواهد كرد. پس هيچ روزى را صبح نخواهد كرد مگر خائف و ترسان».«» و باز از آن حضرت مروى است كه: «از خدا بترس كه گويا تو او را مىبينى، و اگر تو او را نمىبينى او تورا مىبيند. و اگر چنين مىدانى كه او تو را نمىبيند پس كافرى. و اگر چنين مىدانى كه تو را مىبيند و باز معصيت او را مىكنى پس او در نظر تو از همه بينندگان پستتر است».«» زيرا كه اگر ديگرى بر معصيت تو مطلع شود البته از معصيت احتراز مىكنى.
و اخبار در امر به خوف و فضيلت آن بىشمار و ذكر همه آنها باعث «اطناب»«» بلكه محتاج به كتاب على حدّهاى است.
و آنچه از اخبار كه در فضيلت علم و تقوى و ورع و گريه و رجاء وارد شده است«» دلالت بر فضيلت خوف مىكند، زيرا كه بعضى از آنها سبب خوف و بعضى مسبّب و اثر آناند، و بعضى لازم آن. زيرا كه علم و معرفت، سبب خوف است، و تقوى و ورع و بكاء اثر آن، و رجاء لازم آن، زيرا كه تا كسى اميد به چيزى نداشته باشد خوف از حرمان آن نمىدارد.
و مخفى نماند كه آنچه در فضيلت و مدح خوف مذكور شد در وقتى است كه از حد تجاوز نكند، و اگر از حد شايسته تجاوز نمايد مذموم است. و توضيح اين، آن است كه: خوف از خدا حكم تازيانه دارد كه بندگان را مىراند به سوى مواظبت بر علم و عمل و طاعت و عبادت، تا به واسطه آنها به رتبه قرب الهى فايز، و لذّت محبت و انس
معراجالسعادة ج : 2 ص : 189
به خدا ايشان را حاصل گردد. و همچنان كه تازيانهاى كه به وسيله آن اطفال را تأديب مىكنند، يا مركب را مىرانند حدّى دارد معيّن، كه اگر از آن كمتر باشد در تاديب طفل و راندن مركب نفعى نمىبخشد و اگر از آن تجاوز كند طفل يا مركب را هلاك مىسازد، پس همچنين خوف، كه تازيانه خداست حدى دارد، و آن قدرى است كه آدمى را به مقصدى كه مذكور شد برساند.
پس اگر از آن حد كمتر باشد كم فايده بلكه بىاثر است، مانند چوب بسيارى باريكى كه به مركب قوى زنند كه اصلا متأثّر نمىگردد. و اين خوف، مانند رقّت قلبى است كه از براى زنان است، كه به مجرد شنيدن سخن سوزناكى گريان مىشوند و تا سخن قطع شد به حالت اول بر مىگردند. يا مثل خوف آدمى است كه در وقتى كه چيز مهيب و هولناكى را مشاهده نمايد و به محض اينكه از نظر غايب شد دل از آن غافل مىشود. و اين خوفى است بىفايده، و علامت آن، آن است كه گاهى اگر حديث مرگ و دوزخ را شنيد في الجمله تأثيرى در دل او مىكند و ليكن اثر در اعضا و جوارح نمىكند و آنها را مقيّد به طاعت نمىنمايد و از معاصى باز نمىدارد.
و چنين خوفى، خوف نيست بلكه حديث نفس و حركت خاطر است و وجود و عدم آن مساوى است. و اگر از حد خود متجاوز شود و به حد افراط رسد بسا باشد كه منجر به نااميدى و يأس از رحمت خدا گردد، و اين حد ضلال و كفر است. «لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ الْقَوْمُ الْكافِرونَ 12: 87». [1] و شكى نيست كه: چون خوف به اين حد رسد آدمى را از عمل و طاعت باز مىدارد، زيرا كه تا اميد نباشد خاطر را نشاطى، و دل را شوقى نيست. و چون نشاط و شوق بر طرف شد كسالت روى مىدهد و آدمى از عمل باز مىماند.
و چنين خوفى محض فساد و نقصان، و در نزد عقل و شرع مذموم است. بلكه اصل خوف بالحقيقه چون ناشى از عجز و بيچارگى، و از جهل به عاقبت كار خود حاصل است، عين نقص و قصور است، زيرا كه كمال حقيقى، چيزى است كه: از براى خدا نتوان ثابت كرد، مانند علم و قدرت و امثال اينها. و ليكن هرگاه واسطه بر طرف شدن نقصى بدتر كه ارتكاب معاصى و رسيدن به فضائل ديگر شود به اين جهت كمال مىشود.
پس هر خوفى كه اين فوايد بر او مترتّب نگردد مذموم خواهد بود. بلكه بسا باشد كه باعث موت يا مرض يا فساد عقل گردد. و اين مانند آن است كه: در تأديب هر طفل او را چنان بزنند كه بميرد يا عضوى از آن را بشكنند.
__________________________________________________
[1] «از رحمت خدا جز قوم كافر مأيوس نمىشوند». يوسف، (سوره 12)، آيه 87.
|