فصل دوم: خوف از خدا و انواع آن‏
بدان كه: ضد اين صفت مذمومه، خوف از خداست و آن بر سه نوع است:
اول: خوف بنده از عظمت و جلال كبرياى خداوند متعال. و ارباب قلوب، اين نوع را خشيت يا رهبت نامند.
دوم: خوف از گناهانى كه كرده و تقصيراتى كه از او صادر گشته.
سوم: خوف از اين هر دو باهم.
و شبهه نيست در اينكه هر قدر معرفت بنده به عظمت و جلال آفريدگار و ارتفاع شأن او و علّو مكان او بيشتر، و به عيوب و گناهان خود بيناتر، ترس و خوف او زيادتر مى‏شود، زيرا كه ادراك قدرت قاهره و عظمت «باهره»«» و قوه قويه و عزت شديده باعث اضطراب، و وحشت مى‏شود. شكى نيست در اينكه عظمت آفريدگار و قدرت او و صفات جلال او و اوصاف جمال او در شدت و قوت، غير متناهى است و از براى احدى احاطه به صفات قدس او و ادراك كند آنها ميسر نيست. بلكه بعضى از ادراك عاليه به قدر قابليت و طاقت خود بر سبيل اجمال، بعضى از صفات او را مى‏فهمند و آن هم في الحقيقه نه از صفات او بلكه از غايت امرى است كه عقول قاصره ايشان به آن مى‏رسد و آن را كمال تصور مى‏كند.
خيال نظر خالى از راه او ز گرديدگى دور خرگاه اوو اگر ذره‏اى از نور خورشيد حقيقت بعضى از صفات او بر دلهاى ارباب عقول قويه پرتو افكند خار و خس وجود ايشان را درهم سوزد و تار و پود هستيشان را از هم بگسلاند. و اگر گوشه‏اى از پرده جمال ازل از براى صاحبان مدارك عاليه برداشته شود اجزاى وجودشان از هم پاشيده و دلهاى ايشان پاره پاره گردد. و نهايت فهم نفوس قادسيه و عقول عاليه آن است كه بفهمند كه رسيدن به حقيقت صفات جلال و جمال او محال است، و زبان عقل از اداى شمه‏اى از اوصاف او حقيقة ابكم و لال.
و همين قدر بدانيد كه دست انديشه از دامن جلالش كوتاه، و پاى وهم را در ساحت قدسش راه نيست.
قدسش راه نيست.
كمال حسنش از انديشه بيرون ز حدّ عقل فكرت پيشه بيرون‏
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 182
و فهميدن اين مرتبه نيز به اختلاف عقول و مدارك، مختلف مى‏گردد. و هر كه را مدرك بيشتر و عقل كامل‏تر است حيرت و سرگردانى بيشتر و عظمت و جلال او شناساتر و خوف و دهشت او افزون‏تر است.
و از اين جهت پروردگار عالم مى‏فرمايد: «انَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ 35: 28»«» يعنى:
«اين است و جز اين نيست كه خشيت و دهشت از خدا مخصوص بندگانى است كه عالم و دانا هستند».
و سيد رسل - صلّى اللّه عليه و آله - فرمودند:«انا اخوفكم للّه»«»
يعنى: «ترس من از خدا از همه شما بيشتر است».
و البته به گوش تو حكايت خوف طايفه انبياء و فرقه اولياء رسيده، و در هر شب غشهاى پى‏درپى امير مؤمنان را شنيده‏اى،«» و سبب اين، كمال معرفت به خدا است، زيرا كه معرفت كامله در دل اثر مى‏كند و آن را به سوزش و اضطراب مى‏آورد، و اثر آن از دل به بدن سرايت مى‏نمايد و تن را ضعيف و لاغر، و چهره را زرد، و ديده را گريان مى‏سازد، و به جوارح و اعضاء سرايت مى‏كند و آنها را از معصيت باز، و به طاعت و عبادت مى‏دارد. و كسى كه سعى در ترك معاصى و كسب طاعات نكند دل او از خوف خدا خالى و هيچ مرتبه از خوف از براى او حاصل نيست. و از اين جهت گفته‏اند:
خائف كسى نيست كه چشم خود را بمالد و گريه كند بلكه كسى است كه از عاقبت آنچه مى‏ترسد احتراز كند.
و بعضى از عرفا گفته‏اند كه: بنده در هنگامى از خدا مى‏ترسد كه از گناه پرهيز كند، مانند بيمارى كه از خوف طول مرض از غذاهاى ناسازگار پرهيز مى‏كند. و همچنين به صفات و احوال سرايت مى‏كند و آتش شهوات را فرو مى‏نشاند، و لذتهاى دنيويه را ناگوار مى‏سازد، و طعم معاصى شيرين در كام طبعش تلخ و مكروه مى‏گردد، همچنان كه عسل ناگوار مى‏شود نزد كسى كه داند زهر با آن مخلوط است. و در اين هنگام دل او از دنيا و خاشع مى‏گردد. و همت او به كار خود و نظر كردن به عاقبت احوال خود مصروف مى‏شود. و شغلى از براى او به جز مجاهده با نفس و شيطان و مراقبه احوال و محاسبه اعمال خود نمى‏ماند. و يك نفس را از براى خود غنيمت مى‏شمارد و آن را به مصرف بى‏فايده نمى‏رساند. و به اوقات و ساعات خود «ضنّت»«» هم مى‏رساند و آن را
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 183
به عبث خرج نمى‏كند. و به يك كلمه لغو كه از او سر زند، يا خيال هرزه كه به خاطرش گذرد در مقام مؤاخذه نفس و عتاب و خطاب با آن در مى‏آيد. و ظاهر و باطن خود را به چاره آنچه از آن مى‏ترسد مشغول مى‏سازد و هيچ چيز ديگر را به خاطر خود راه نمى‏دهد، مانند كسى كه به چنگال شيرى درنده گرفتار گردد، يا به درياى طوفانى غرق شود كه فكرى ديگر بجز خلاصى از آن ندارد و خيالى بجز رهائى از آن نمى‏كند.
همچنان كه از جمعى صحابه و تابعين مشهور، و از سلف صالحين مأثور است.
و اقل مرتبه خوف آن است كه اثر آن در اعمال ظاهر شود و آدمى را از محرمات باز دارد و در اين وقت مرتبه ورع حاصل مى‏شود. و اگر از اين مرتبه ترقى كند و خوف او به مرتبه‏اى رسد كه او را از شبهات نيز نگاه دارد صاحب تقوى خواهد شد. و اگر از اين مرتبه نيز ترقى كند و خود را بالكليه به خدمت پروردگار بدارد و از فضول دنيا اعراض كند و نفسى از انفاس خود را صرف غير خدا نكند داخل زمره و حزب صدّيقين مى‏گردد.