تفكر در استخوان‏ها و رگهاى بدن‏
و اگر تورا ديده بصيرت بينا باشد، تفكر كن در اندكى از عجايب و حكمتهائى كه در بعضى از اين اعضاست، نظر كن در استخوان‏ها، كه چگونه آنها را از نطفه روان در ميان آب و خون صلب، محكم خلق كرده، و آنها را ستون بدن قرار داده، به مقدار مختلف و شكل متفاوت، بزرگ و كوچك، بلند و كوتاه، راست و كج، پهن و باريك، و مجوّف و مصمّت،«» به نحوى كه مقتضاى حكمت و مصلحت بود.
و نظر به آنكه انسان، گاه محتاج به حركت تمام بدن، و زمانى محتاج به حركت بعض اعضا بود، او را از يك استخوان خلق نكرد، بلكه استخوان‏هاى بسيار از براى او قرار داد، و ميان آنها مفاصل مقرر كرد تا هر نوع حركتى كه خواهد از براى او ميسر باشد، و هر استخوانى كه در حركت به آن محتاج نبود آن را مصمّت آفريد، و آنچه در حركت به آن محتاج بوده مجوف، خلق كرد تا سبك بوده و به سهولت حركت نمايد. و هر كدام كه احتياج به استحكام آن بيشتر، تجويف آن را كمتر، و هر يكى كه سبكى آن مطلوبتر تجويف آن را بيشتر قرار داد. و غذاى هر استخوانى را كه مخ بوده باشد، در جوف آن معين كرد تا استخوان به جهت حركت خشك نشود، و از هم پاشيده نگردد.
و مفاصل استخوان‏ها را به يكديگر به اوتار وصل نموده، و در بعضى از آنها زيادتى خلق كرد، و در بعضى ديگر گودى به هيئت آن زيادتى، تا داخل شده به يكديگر منطبق گردند، و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود، و اتصال آنها به يكديگر متعذر، ميان گوشت و استخوان جسمى ديگر آفريد از استخوان نرم‏تر و از گوشت صلب‏تر كه آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد.
تأمل كن در رگها، و عجايب حكمتهائى كه در آنهاست. و بدان كه آنها بر دو نوع‏اند: يكى رگهاى متحرك و ديگرى ساكنه كه اولى را «شرائين» و دومى را «اورده»«» مى‏نامند.
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 149
اما شرائين: رگهاى زننده متحركه هستند، كه از دل روئيده و به ساير اعضاء منتشر گشته‏اند، و شغل آنها آن است كه: روح حيوانى را از دل كه سرچشمه حيات و منبع روح حيوانى و حرارت غريزى است، به ساير اعضاء و جوارح برسانند، و دل را از بخارات دخانيه، كه از معده متصاعد مى‏شود، محافظت نموده و نسيم صافى را از خارج به آنجا برسانند، و دل را از بخارات جذب كنند. و آنها را دو حركت است: يكى انقباضى كه واسطه آن بخارات را از اطراف دل مى‏افشاند. و ديگرى انبساطى، كه از آن، نسيم را به سوى دل جذب مى‏كند. و چون كه اين رگها بايد هميشه متحرك باشند خداوند حكيم - جل شانه - آنها را دو پوسته آفريد تا محكم بوده و به جهت حركت، شكافته نگردند، و روح رقيق از خلل و فرج آنها بيرون نرود. و پوست داخل را چون ملاقى حرارت غريزيّه و مورد حركت روح بود غليظتر و محكم‏تر گردانند تا حرارت از آن بيرون نرود و قوه حركت آن را نشكافد. و چون غذاى شش از دل بايد برسد يكى از اين رگها كه آن را «شريان وريدى» نامند به آن عمل مأمور، و يك سر آن در دل و سرى ديگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از براى آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جميع اعضاى شش رساند، و چون شش نرم و پوست آن نازك بود اين رگ را يك پوسته آفريد تا از صلابت و حركت آن، شش متأذّى نشود.
و اما اورده: رگهاى ساكنه هستند كه شغل آنها رساندن غذاست از معده به جگر و از آنجا به ساير اعضاء، و چون آنها ساكن هستند و صدمه بر آنها وارد نمى‏شود يك پوسته خلق شده‏اند، مگر يكى از آنها كه آن را «وريد شريانى» گويند كه از جگر منفصل شده و نفوذ در دل نموده و غذائى كه بايد به شش برسد از جگر به دل مى‏آورد و دل آن را به شريان وريدى مى‏سپارد كه حمل و نقل به شش كند به اين جهت آن را دو پوسته آفريده تا از صدمه حركت دل معيوب نگردد. و زهى حكمت بالغه پروردگار آفريننده را ببين كه چگونه حكمت را بكار برده و رگى را كه حامل غذاى شش است تا در قلب نافذ است آن را دو پوسته آفريده كه از صدمه حركت، شق نگردد، و چون از او تجاوز نمود به جانب شش كه طاقت نفوذ صلب را ندارد آن را يك پوسته گردانيد.
فسبحانه سبحانه ما اجل شأنه و اعظم برهانه.