فصل: معالجه امراض نفسانى‏
چون مضرات اين صفت مهلكه را دانستى و يافتى كه آن از جمله مهلكات و باعث نكال«» و وبال و خسران مال است پس لازم است كه در صدد معالجه آن برآئى و نفس خود را از چنك آن برهانى. پس اگر خيال وسوسه در فعل معصيتى و قصد گناهى باشد تأمل كنى در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصيان در دنيا و آخرت و حقوق پروردگار را بر خود ياد آورى و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آورى و ملاحظه كنى كه نگاهداشتن خود از آنچه ابليس تورا بدان وسوسه مى‏كند و صبر بر آن به مراتب آسان‏تر است از تحمل عذاب الهى و سوختن در آتشى كه اگر شراره‏اى از آن به زمين افتد اثرى از آن نگذارد و نبات و جمادات را درهم سوزد و چون اين امور را متذكر شدى و به نور معرفت و ايمان و حقيقت آنها را يقين دانى باشد كه شيطان دست از تو بدارد و از وسوسه باز ايستد و چنانچه از اين‏ها معالجه نشود معالجه آن به فكر و ذكر و مجاهده در ترك شهوات و هواهاى نفسانيه بايد كرد چنانچه مذكور مى‏شود. و اگر آن خيالات باعث معاصى و قصد گناهى نباشد بلكه افكار رديه و امانى كاذبه«» باشد كه بدون قصد فعل بلكه بى‏اختيار به دل گذرد پس خلاصى از آنها بالكليه در نهايت اشكال بلكه اطباء نفوس اعتراف كرده‏اند كه آن داء عضال«» است و دفع آن بالمره متعسر بلكه بعضى آن را متعذر شمرده‏اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد ليكن ممكن است. و آنچه از حضرت رسول - صلّى اللّه عليه و آله - مروى است كه هر كه دو ركعت نماز كند در آنها هيچ چيزى از خواطر نفسانيه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آينده او آمرزيده مى‏شود«» بر اين شاهد است و سرّ در صعوبت معالجه اين آن است همچنان كه
معراج‏السعادة ج : 2 ص : 133
در اخبار نبويّه وارد است از براى هر كسى شيطانى«» و خلقت شيطان از آتش صرف است كه لحظه‏اى ساكن نمى‏تواند شد بلكه هميشه در شعله كشيدن و حركت است. و دانستى كه غالب ماده قوه واهمه و غضبيه و شهويه نيز از آتش است و به اين سبب قرابت ميان آنها و شيطان متحقق و به اين جهت آن را بر اين‏ها تسلط حاصل و اين‏ها به متابعت و پيروى آن مايلند و به جهت آتش مزاجى اين سه قوه اين‏ها نيز دايم در هيجان و حركت‏اند اگر چه تحرك آنها به جهت آنكه مخلوط به غير آتش نيز هستند از شيطان كمتر همچنانكه حركت شهويه نيز از غضبيه و غضبيه از واهمه كمتر است. پس شيطان پيوسته در عروق بنى آدم در حركت و هيجان و هميشه اين قوه را به وسوسه در حركت مى‏آورد در آنها جولان مى‏كند و ساعتى از حركت و وسوسه نمى‏ايستد زيرا كه ايستادن آن و قطع اثر آن نمى‏شود مگر اينكه مطيع و منقاد آدمى گردد و در نزد او ذليل و خاضع شود و از وسوسه او بايستد و چگونه آن ملعون مطيع و ذليل اولاد آدم مى‏شود و حال اينكه با وجود امر صريح الهى به سجده پدر بزرگوار ايشان كه گل او به يد قدرت الهى مخمر خلعت خلافت الهيه را در برداشت تن در نداد و تكبر و گردن كشى كرد و گفت:«خَلَقْتَنى‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينٍ» 7: 12«»مرا از آتش روشن و آدم را از خاك تيره خلق كردى چگونه سر به او فرود آورم و در پيش او ذليل شوم و قسم به عزت الهيه ياد نمود كه در صدد اغوا و گمراهى همه بر آيد.«» پس چگونه مى‏شود كه دست از وسوسه بدارد و لحظه‏اى انسان مسكين را فارغ گذارد مگر كسانى كه ريشه علايق دنيويه را از زمين دل كنده و آستين همت بر كون و مكان افشانده و به غير از يك فكر همه هموم را از دل خود بيرون كرده، خانه دل را به ياد خدا سپرده باشد، كه آن لعين در آنجا راه نيابد. و اين كسان از جمله بندگان مخلص هستند كه آن ملعون آنها را استثناء كرده و گفته:«الا عِبادَكَ مَنْهُمُ الْمُخْلَصينَ» 15: 40.«»