وصل:
روى في التّوحيد عن الرّضا عليه السّلام، حين سئل عن تفسير البسملة، قال:معنى قول القائل «بسم اللّه» اى اسم على نفسى سمة من سمات اللّه و هي العبادة. قال الرّاوى فقلت له: ما السّمة؟ قال: العلامة. [165]
و از اين حديث شريف ظاهر شود كه سالك بايد متحقّق به مقام اسم اللّه شود در عبادت. و تحقّق به اين مقام حقيقت عبوديّت، كه فناء در حضرت ربوبيّت است، مى‏باشد. و تا در حجاب انيّت و انانيّت است در لباس عبوديّت نيست، بلكه خود خواه و خود پرست است و معبود او هواهاى نفسانيّه او است:أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواه 25: 43.[166] و نظر او نظر ابليس لعين است كه در
__________________________________________________
[165] - «در كتاب توحيد از امام رضا عليه السلام روايت شده است كه چون تفسير «بسمله» (بسم اللّه) از از سمات خدا را مى‏گذارم و آن نشانه، عبادت است. راوى گفت پرسيدم: سمه يعنى چه؟ فرمود:
نشانه.» التوحيد، ص 229، باب 31، حديث 1.
چه؟ فرمود: نشانه.» التوحيد، ص 229، باب 31، حديث 1.
[166] - «آيا ديده‏اى آن را كه هواى نفس خود را خداى خود گرفته.» (فرقان - 43)
سرالصلاة ج : 2 ص : 89
حجاب انانيّت خود و آدم عليه السلام را ديد و خود را بر او تفضيل داد،خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين 7: 12[167] گفت و از ساحت قدس مقرّبين درگاه مطرود شد.
پس گوينده بسم اللّه اگر نفس خود را به «سمة اللّه» و «علامة اللّه» متصف كرد و خود به مقام اسميّت رسيد و نظرش نظر آدم عليه السلام شد كه عالم تحقّق را - كه خود نيز خلاصه آن بود - اسم اللّه ديد:وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسْماءَ كُلَّها 2: 31،[168] در اين حال، تسميه او تسميه حقيقيّه است و متحقّق به مقام عبادت است، كه القاء خودى و خود پرستى و تعلّق به عزّ قدس و انقطاع إلى اللّه است، چنانچه در ذيل حديث «رزام» از حضرت امام جعفر صادق است كه مى‏فرمايد:يقطع علائق الاهتمام بغير من له قصد و إليه وفد و منه استرفد... الخ. 15
و چون سالك را مقام اسميّت دست داد، خود را مستغرق در الوهيّت بيند:العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة، [169]
پس خود را اسم اللّه و علامة اللّه و فانى فى اللّه بيند و ساير موجودات را نيز چنين بيند. و اگر ولىّ كامل باشد، متحقّق به اسم مطلق شود و براى او تحقّق به عبوديّت مطلقه دست دهد و «عبد اللّه» حقيقى شود.
و تواند بود كه تعبير به عبد در آيه شريفه‏سُبْحانَ الَّذى اسْرى‏ بِعَبْدِهِ 17: 1[170] براى آن باشد كه عروج به معراج قرب و افق قدس و محفل انس به قدم عبوديّت و فقر است و رفض غبار انيّت و خودى و استقلال است. و شهادت به رسالت، در تشهّد، بعد از شهادت به عبوديّت است چه كه عبوديّت مرقات رسالت است، و در نماز، كه معراج مؤمنين و مظهر معراج نبوّت است، شروع شود، پس از رفع حجب به بسم اللّه، كه حقيقت عبوديّت است:
فَسُبْحانَ الَّذى اسْرى بِنَبِيِّهِ بِمِرْقاةِ الْعُبوُديَّةِ الْمُطْلَقَة. [171] و او را به قدم عبوديّت به‏
__________________________________________________
[167] - «مرا از آتش و او را از گل آفريده‏اى.» (اعراف - 12 و ص - 76)
[168] - «و به آدم همه نامها را آموخت.» (بقره - 31)
[169] - «بندگى خدا جوهرى است كه باطن و مغز آن ربوبيّت است.» مصباح الشّريعة، باب 100.
[170] - «منزّه است آن كس كه بنده‏اش را سير داد.» (اسراء - 1)
[171] - «پس منزّه است آن كس كه پيامبرش را با نردبان عبوديّت مطلقه سير داد.»
سرالصلاة ج : 2 ص : 90
افق احديّت جذب فرمود و از كشور ملك و ملكوت و مملكت جبروت و لاهوت رهانيد، و ساير بندگان را كه مستظلّ به ظلّ آن نور پاكند به سمه‏اى از سمات اللّه و مرقات تحقّق به اسم اللّه، كه باطن آن عبوديّت است، به معراج قرب رساند.
و چون سالك دايره وجود را اسم اللّه ديد، به قدر قدم سلوك تواند وارد در فاتحه كتاب اللّه و مفتاح كنز اللّه گردد، پس همه اثنيه و محامد را به حق - به مقام اسم جامع - ارجاع كند و براى موجودى از موجودات فضايل و فواضلى نبيند، چه كه اثبات فضيلت و كمال براى موجودى جز حق منافات با رؤيت اسميّت دارد. و اگربسم اللّه‏را بحقيقت گفته،الحمد للّه‏را نيز تواند بحقيقت گفت. و اگر در حجاب خلق، چون ابليس، از مقام اسم محجوب شد، محامد را نيز به حق نتواند رجوع دهد. و تا در پرده انانيّت است، از عبوديّت و اسميّت محجوب است، و تا از اين مقام محروم است به مقام حامديّت نرسد. و اگر با قدم عبوديّت و حقيقت اسميّت به مقام حامديّت رسيد، صفت حامديّت را نيز براى حقّ ثابت داند و حق را حامد و محمود شمارد و ببيند، پس تا خود را حامد و حقّ را محمود ديد، حامد حقّ نيست، بلكه حامد حقّ و خلق، بلكه حامد خود فقط مى‏باشد و از حقّ و حمد او محجوب است. و چون به مقام حامديّت رسيد، انت كما اثنيت على نفسك 85 گويد، و از حجاب حامديّت، كه مقرون به دعوى و ملازم با اثبات محموديّت است، خارج شود، پس مقاله عبد سالك در اين مقام چنين شود: باسمه الحمد له منه الحمد و له الحمد. [172] و اين نتيجه قرب نوافل است كه در حديث شريف اشاره‏اى به آن فرموده آنجا كه فرمايد:فاذا احببته كنت سمعه و بصره و لسانه... الخ. [173]
ربّ العالمين:اگر عالمين صور اسماء كه اعيان ثابته است باشد، ربوبيّت ذاتيّه خواهد بود و راجع به مقام الوهيّت ذاتيّه، كه اسم اللّه اعظم است، مى‏باشد، زيرا كه اعيان ثابته به تجلّى ذاتى در مقام واحديّت به تبع‏
__________________________________________________
[172] - «به نام او، حمد او راست، از اوست و براى اوست.»
[173] - «چون او را دوست بدارم، گوش، چشم و زبان او باشم...». پاورقى شماره 159.
سرالصلاة ج : 2 ص : 91
اسم جامع كه به تجلّى فيض اقدس متعيّن است تحقّق علمى پيدا كردند. و معنى ربوبيّت در آن مقام مقدس، تجلّى به مقام الوهيّت است كه بدان تجلّى جميع اسماء متعيّن شوند و عين ثابت انسان كامل اولا، و ديگر اعيان در ظل آن، متعيّن شوند. و رحمانيت و رحيميت اظهار همان اعيان است از غيب هويّت تا افق شهادت مطلقه، و ايداع فطرت عشق و محبت كمال مطلق است در خميره آنها، كه بدان فطرت عشقّيه سائقه و جذبه قهريه مالكيه، كه ناصيه آنها را گرفته، به مقام جزاى مطلق، كه استغراق در بحر كمال واحديّت است، نايل شوند:الا الىَ اللَّه تَصيرُ الْأمُور 42: 53.[174] پس با اين طريقه غايت آمال و نهايت حركات و منتهاى اشتياقات و مرجع موجودات و معشوق كائنات و محبوب عشّاق و مطلوب مجذوبين، ذات مقدس است، گر چه خود آنها محجوبند از اين مطلوب و خود را عابد و عاشق و طالب و مجذوب امور ديگرى دانند. و اين حجاب بزرگ فطرت است كه بايد سالك إلى اللّه به قدم معرفت آن را خرق كند، و تا بدين مقام نرسد، حق ندارد كه‏اياك نعبدگويد، يعنى لا نطلب الا ايّاك، و جوينده غير تو نيستيم و خواهنده جز تو نخواهيم بود و ثناى غير تو نكنيم و استعانت در همه امور بجز از تو نجوئيم. همه ما سلسله موجودات و ذرّات كائنات، از ادنى مرتبه سفل ماده تا اعلى مرتبه غيب اعيان ثابته، حق طلب و حق جو هستيم و هر كس در هر مطلوبى طلب تو كند و با هر محبوبى عشق تو ورزد:فِطْرَتَ اللَّه الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها 30: 30،[175]يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَ الْأرْض 59: 24.83 و چون سالك را اين مشاهده دست دهد و خود را به شراشر اجزاء وجوديه خود، از قواى ملكيّه تا سراير غيبيّه، و جميع سلسله وجود را عاشق و طالب حق بيند و اظهار اين تعشّق و محبت را نمايد، از حق استعانت وصول طلبد و هدايت به صراط مستقيم را - كه صراط ربّ الانسان است‏
__________________________________________________
[174] - «هان، بازگشت امور فقط به سوى خداست.» (شورى - 53)
[175] - «آن فطرت الهى كه مردم را بر آن آفريد.» (روم - 30)
سرالصلاة ج : 2 ص : 92
انَّ رَبّى عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم 11: 56[176] و آن صراط «منعم عليهم» از انبياء كمل و صدّيقين است كه عبارت از رجوع عين ثابت به مقام اللّه و فناى در آن است نه فناى در اسماء ديگر كه در حد قصور يا تقصير است - طلب كند. چنانچه منسوب به رسول اكرم است كه فرموده:كان اخى موسى عينه اليمنى عمياء و اخى عيسى عينه اليسرى عمياء و انا ذو العينين. [177]
جناب موسى را كثرت غلبه بر وحدت داشت، و جناب عيسى را وحدت غالب بر كثرت بود، و رسول ختمى را مقام برزخيّت كبرى، كه حدّ وسط و صراط مستقيم است، بود.
تا اينجا تفسير سوره بنا بر آن بود كه عالمين حضرات اعيان باشد. و اگر عالمين حضرات اسماء ذاتيّه يا اسماء صفتيّه يا اسماء فعليّه يا عوالم مجرّده يا عوالم ماديه يا هر دو يا جميع باشد، تفسير سوره فرق مى‏كند.
چنانچه اگر «اسم اللّه» در آيه شريفه بسم اللّه... غير از مقام مشيّت مقام ديگر باشد از اسماء ذاتيّه و غير آن يا اعيان ثابته يا اعيان موجوده يا عوالم غيبيه و شهادتيه يا انسان كامل، نيز تفسير جميع سوره فرق مى‏كند. و همين طور اگر «اللّه» الوهيّت ذاتيّه يا ظهوريّه باشد و «رحمن» و «رحيم» در بسمله صفت براى «اسم» باشد يا براى «اللّه»، تفسير سوره شريفه فرق مى‏كند. چنانچه اگر «باء» در بسمله براى استعانت يا ملابست، يا متعلّق به ظهر باشد، يا متعلق به خود سوره، يا به هر يك از اجزاء آن باشد، فرقها حاصل شود. چنانچه نيز، به حسب مقامات قرّاء، از وقوع در حجاب كثرت يا غلبه وحدت يا صحو بعد المحو و يا مقامات ديگر كه سابقا ذكر شد، تفسير سوره را بايد فرق گذاشت. و احاطه به جميع آنها و به تفسير حقيقى قرآن، كه كلام جامع الهى است، از طوق امثال نويسنده خارج است(انّما يعرف القرآن من خوطب به) [178]
و آنچه ذكر شد على سبيل الاحتمال بود. و اللّه الهادى.
__________________________________________________
[176] - «بدرستى كه پروردگار من بر راه راست است.» (هود - 56)
[177] - «برادرم موسى را چشم راست نابينا بود، و برادرم عيسى را چشم چپ، و من داراى دو چشم هستم.»
[178] - «قرآن را فقط آن كس كه قرآن بدو خطاب شده مى‏شناسد.» بحار الانوار، ج 46، ص 349، «تاريخ الامام محمد الباقر»، باب 20، حديث 2.